لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

عید

امروز عیده.خوب حالا چکار باید کرد.همه میذارند میرند شمال.احد رفتگر محلمون داشت بلند بلند با یکی تو کوچه حرف میزد که ای بابا این روزا حاجیا گوسفند نمی کشند باز قدیما به یک نوایی می رسیدیم.وادامه داد که فلان حاجی خونه اش را سپرده به من رفته دوبی،اونجا چه خبره.؟عاشق احدم با اون لهجه ی شیرین آذری و کاربرد ضمایر برعکسش.خیلی خوشگل از زیر کار در میره و میشینه نگاه میکنه کدوم در گاراژ باز شد میره اونقدر می ایسته ونگاه می کنه تا بالاخره دشتی کنه اول و آخر ماه هم سرش نمیشه.از دور میشه فهمید که طرف پول داده یا نه!یه روز گفتم :احد چرا اینقدر پولکی شدی؟ناراحت شد و گفت وقتی پسر آدم عروسی کردی و کار نداشتی باید من شکمش را سیر کنی.تو ذهنم داشتم دنبال فاعل و مفعول می گشتم گذاشت رفت.آره عیده!چه فرقی برای من داره .البته از تعریف عرفانی عید قربان چشم پوشی می کنم وبا عید کار دارم.این روزا هیچکس خونه ی هیچکس نمیره.راستی مردم خیلی پول دارند.چون هی میرند چین و تایلند وایتالیا ونمیدونم دیگه کجا فقط پزهای بعدش حالمو بد می کنه.قبلا خانوما پز می دادند و این روزا آقایون هم بععععله.حالا حرف جدیدی که شنیدم اینه که:بابا فلانی فقط میره کشورهای آسیایی آدم حالش به هم می خوره.دیگه نزدیک بود شاخ در بیارم دیگه پای قاره هم اومده وسط.ومن هنوز اندر خم یک کوچه ام.این چند تا سلول خاکستری باقیمانده هم در حال فرو پاشیست.واقعا دارم خل میشم.ساعت که یک شد راه افتادم ورفتم عیادت عزیزی در بیمارستان امام حسین.ساعت دو ملاقات بود .فقط بستریش کرده بودند و گفته بودند تا شنبه کاری نمی توانیم بکنیم.چون همه رفتند تعطیلات. داشت درد می کشید.رفتم به ایستگاه پرستاری وموضوع را گفتم.با تعجب نگاهی به من کرد و گفت :اینجا خصوصی نیست که مریض دکتر خودش را داشته باشد .دکتر کشیک دستوراتش را داده و رفته.وپشتش را به من کرد و دنباله ی حرفش را با دوستش ادامه داد.تنها مواقعی که دوست دارم مرد باشم این مواقع است.یه مشت تو دهنش باید می زدم.آخ که دلم می خواست بکشمش.برگشتم به دوستم گفتم اینجا قتلگاهه پاشو بریم.گفت دلت خوشه،سنگ صفرا دارم وعملش توی بیمارستان خصوصی سه چهار ملیونه.دیدم تمام کتابام را هم که بفروشم نمی تونم کمکش کنم.گفت تو برو وگرنه یک شری دستم می دی.اومدم بیرون.مردم گرفتار و خسته و خاکستری.خدایا این روزا پول یک گوسفند چنده؟

نظرات 25 + ارسال نظر
فتح باغ پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:22 http://fathebagh.blogsky.com

اون روزی که دلت شاد شاده اون روز رو من بهش می گم عید.
اون روز که از عشق حس پرواز داری رو من بهش می گم عید.
اون روز که قلبت از شوق دیداری در سینه می لرزه اون روز عیده.
اون روز که گرسنه ای به دست تو سیر می شه اون روز عیده.
راستی راستی عید چه روز قشنگیه !

با این حساب تو بساط من از عید خبری نیست.

آذرخش پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟
بسته به گوسفندش داره
بسته به اینکه واسه مهمونی های آنچنانی بخوای، یا واسه اینکه مردم بفهمن حاجی هستی، یا اینکه یه گناهی کردی بخوای گناهت مثلا پاک بشه....

کوروش پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 http://korosh7042.blogsky.com/

براستی که شاعر درست گفته است که
عید ما روزی است کز ظلم آثاری نباشد
بله حق داری که فروپاشی سلولهای خاکستری راپیش بینی کنی
برای ملتی که یک روز جشنش را با قتل یک جان دار اغاز می کند
برای ملتی که هیچ روزش از خودش نیست
............برای دشمنش عزاداری می کند
.............بزرگان خود را هرگز نشناخت
...........................................

فتح باغ پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:12

روز عیدت که فرا رسید میییییییییی کشمت اگه عیدی به من ندی!

مخلصم.حتما

برزین جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:10 http://naiestan.blogsky.com

این کلمات چقدر به جا مورد استفاده قرار گرفته اند :
عید ، تعطیلات ، بیمارستان دولتی ، پز دادن آقایان ، مسافرت به شرق آسیا ، پرستار بی حوصله ، حاجی ، قیمت گوسفند و ......

از ریا و تزویر انباشته شده ایم . گاهی وقت ها حالت خفگی بهم دست می دهد . چند وقت پیش تصادفی در رستورانی بودم و سر میز با یک آخوند چاق و چله هم میز شده بودم . بشقاب او سه برابر بشقاب من غذا توش بود . یه آدم بیکار هم سر میز نشسته بود و داشت ماجرای خواب و مریضی خودش و سفره نذری که به واسطه همان سفره از امام حسین شفا گرفته را برای حاج آقا تعریف میکرد . منم برخی مواقع به خاطر جملات اغراق آمیز ان آقا مجبور می شدم به صورتش نگاه کنم . دندان های زرد و ریخته اش که در اثر مصرف مواد مخدر به این حال و روز افتاده بودند حالم را به هم میزد . غذا کوفتم شد .

تمام لغات کلیدی متن منو درآوردی.خیلی خوشحالم.واقعا حال آدم بهم می خوره.وقتی غذا می خورم تلویزیون نگاه نمی کنم.چه برسه به شما که در صحنه ای واقعی قرار داشتی.

آلفا جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 http://blackpupil.blogsky.com/

می بینی ویس؟ کارمون از قربونی کردن گوسفندا رسید به قربونی شدن خودمون؟! همونایی که کارد تیز میذاشتن زیر خرخره‌ی گاو و گوسفند، الان با پول خون ما و به قیمت تباه کردن تـــمـــام زندگی ما از سفرهای قاره‌ای خودشون لذت می‌برن و حتی دیگه به ما فکر هم نمی کنن، چه برسه به نگاه!
این پست خیلی غمگین بود.. دلگیر.. مثل سوزی که توی تنهایی غروب جمعه به صورت آدم می‌خوره...

ما چه غریبانه همدرد و همجنس هم هستیم.آلفای عزیز

قندک جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:07

سلاااام ودرود. الهی بی میرم واسه دل اخد

خدا نکنه.قندک مهربان.آن دیگران بمیرند.

آفتاب شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 http://aftab54.blogfa.com

سخن دل ما گفتی ...
وقتی میری بیرون درد هایی رو میبینی که از خودت یادت میره

راستی چرا باغچه ی ما سیب نداره؟

کرانه شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:31 http://www.bikaraanemehr.blogsky.com

سلام ویس چطوری
دوست گلت چطوره امروز که شنبه بود کاری براش انجام دادن
این شالا که بهتر می شه و روزای خوب براش زیاد پیش میاد واسه تو هم همینطور
ممنونم که میای به من سر می زنی
عیدت مبارک عید آخر هفتت هم مبارک ..
درضمن احدم حق داره مگه چی کارست

دوستم سه شنبه عمل میشه.ممنون از احوال پرسی عزیزم.در ضمن عید شما هم مبارک.

کوروش شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:58 http://korosh7042.blogsky.com/

البته نا امیدتت نکنم عزیز
من تمام این روز را خوابیدم و شبهایش را پای نت گذراندم
تو هرجا دوست داری و دلت خواست سفر کن
دنیای من که محدود به قاره هم نمی شود به برکت نت دنیا گردی می کنم

اتفاقا منم همسفرت هستم.

فرید یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:52

سلام
مگر می شود خانه خدا را ندید و مرد....
مگر می شود روز عید قربان، پول در جیب اعراب و خون در خیابان ها نریخت...
مگر می شود ولیمه های میلیونی سفر حج نداد....
مگر می شود....
اما می شود فقر را دید و دم نزد....
می شود بیماران نیازمند را دید و به دعایی از سر دل بسنده کرد....
می شود نیازمند دید و همه را به چوب دروغگویی راند...
می شود انسان نبود و از انسانیت دم زد...
افسوس و صد افسوس....
بزرگترین قربانی این روزها به گمانم، حقیقت باشد....

تعداد رفتن به سفر حج برای بعضی ها افتخار است.بخیلی می گفت:من ۱۷ بار حج تمتع رفتم و حساب حج عمره از دستم خارج شده است.ظریفی در جوابش گفت:حاج آقا بیمارستانی در خیابان سمیه است که جلوی درش اعلامیه های فراوانی نوشته شده تا بحال آنجا رفتید؟گفت :نه.در جوابش گفت حتما سری بزنید آنجا کلیه و کبد می فروشند تا خرت و پرت برای دختر نوعروسشان بخرند.و حاج آقا که کاملا از درجه ی هوشیاری خارج شده بودند .پرت وپلا تحویل دادندکه:مردم گرفتارند بیچاره ها.وبعد ادامه دادند که خوب سعید آقا از عیالت اونور آب چه خبر؟تو استرالیا خونه چنده .می خوام دست زن و بچه را بگیرم عید برم اونجا.....

فرخ دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 http://chakhan.blogsky.com

ویس عزیز سلام به روی ماهت!
به این نتیجه رسیدم که توی این کشور زندگی کردن دیگه فایده نداره . کسی احساس مسوولیت نمیکنه . دلم میخواد بولدوزر و لودر بردارم و قبر کوروش رو خراب کنم .. یارو بیکار بود و اومد ایران برای ما درست کرد؟ نخواستیم بابا
همه توی حرف میرپنج و زبان آور و در عمل بیرحم و ددری!!
تاریخمون هم که پره از زنبارگی شاهان و دریوزگی مردم و افلاس و جنگهای بیهوده و شکستهای کشکی!!
اما بهم خبر میدادی میومدم اون یارو رو میزدم ناکارش میکردم ...

کاملا درست می گی.باباخسته شدیم.ازجمله ی آخرت با اینکه فقط کلمه بود حظی بردم که نگو.آخه همیشه فکر می کنم که اگر من مرد می شدم حتما جزءدسته ی گردن کلفت ها بودم.چون همینطور دوست دارم تو دهن خیلی ها بزنم.دوستم فردا عمل میشه .خدا بدادش برسه.من که فکر نمی کنم جون سالم از اون خراب شده بدر ببره.

پاییزطلایی دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:23

عیدتون مبارک!
دیدین حالا حق با من بود...دیدین هر روز عیده!!!
.
.
ا ِ خوب چیه؟!چرا اینجوری نگا میکنین؟!

خوشحالم که حداقل برای یکنفر هر روز عید باشه.خوب عید شما هم مبارک.

آفتاب دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:57 http://aftab54.blogfa.com

سلام عزیز
ممنون از مطلب زیبایی که در نظراتم گذاشتی
من هم با ینگونه افرادی که معنی عشق رو اشتباه متوجه شدند
زیاد مواجه شدم ...
از اینکه نسبت به مطالبم لطف داری سپاس گزاری می کنم

ممنون که سرزدی.وب شما برایم جالبه.

کوروش دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:39 http://korosh7042.blogsky.com/

همیشه به داشتن دوستانی اینهمه پر مهر و ناب به خود خواهم بالید
ممنون حضور گرم و صمیمی ات

ای مرغ های طوفان،پروازتان بلند/دریا چگونه می تپد امروز؟

فرخ سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 http://chakhan.blogsky.com

سلام ویس عزیز
از اینکه مثل خودم عشق لاتی ُ خوشم اومد. من سالهاست که توی تیریپ قیصرم و هر وقت که پا بده یکی رو میگیرم کتک میزنم ... البته تا حالا همش پیروزی داشتم .. شاید برای اینه که حریفم رو با درایت انتخاب میکنم.

وای باور کن توی این غروب که حسابی دمق بودم و اومدم از سر بی حوصلگی سری بزنم با خوندن کامنتت کلی خندیدم.از خودم تعجب می کنم.گاهی مثل بچه ی آدم ساعت ها کتاب می خونم ومی تونم بشینم کلی حرفای حسابی بزنم.گاهی که ساز می زنم چنان آروم واحساساتی هستم که حتی وزش نسیمی گریه ی من را در می آورد.گاهی دوست دارم راننده ی ترانزیت باشم برم سفر .وگاهی دوست دارم تو خیابون راه برم و هرکسی که زور می گه را بزنم .خوش به حالت که می تونی گاهی کتک کاری کنی.یاد بیتی از مولانا افتادم:گه رقص کنان همچون ملکم/گه چرخ زنان همچون فلکم......اگر مرد بودم می تونستیم باهم گروه مردان خشن را راه بیاندازیم.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پیمانه سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:22 http://peymanehjamshidi.blogfa.com

آرام باش عزیز... طوفانی نشو...
صبور باش و خوب فکر کن! فکر کن! تا راه رهایی را با هم بیابیم.

و بالاخره... با لبـــخـــند به روزم!

باشه.حتما

نون سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:05 http://www.inky.blogsky.com

حیف گوسفند...به نظرم گوسفند خیلی مقدسه و نمادی از عشقه.نباید قاطی این برنامه ها بشه...

راستی.ویس عزیز ؛
دوست دارم بدانم در زندگی تو رامینی هست یا خیر!

خیلی سریع رفتی سر اصل مطلب.دوست خوبم

مریم چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:00

سلااااااااااااااام !
اومدم خوندم همون موقع پستتو اما نظر نذاشتم . نشد که بزارم دیگه !
فکر کنمننوشتی که یه پست عیدانه دیگه برای عید غدیر بنویسی !‌

همینکه اومدی وخوندی خیلی خوشحالم کردی.

خلیل چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:46 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام. کار با این نوع مردانگی ها و قیصر بازی ها درست نمی شود.

درسته که نمیشه.ولی آدم خوشش میاد بزنه تو دهن بعضی ها.راستی ممنون که سرزدی.

پاییزطلایی پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:03

نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود ...[گل]

به به چشممان به جمال خط شما روشن.

پاییزطلایی جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:59

دلتان روشن...
همیشه!

ودل شما هم.دوستم

دزیره جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:44

وای ویس عزیزم حرف دل منو زدی دلم گرفته از بی عاطفگی مردمان انسان نما خداوندا خودت به فریاد دل نیازمندان برس

کجایی تو؟خیلی کم به من سر می زنی.بیشتر بیا.

صوفیا یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:38

صوفیا یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:44

خدایا به حق شاه مردان مرا محتاج نامردان مگردان دلا امشب به می باید وضوکرد و هر نا ممکنی را ارزو کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد