لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

یلدا

درازترین شب سال،شب اول برج جدی،شب چله بزرگ زمستان،این کلمه در سریانی به معنی میلاد است.چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می کرده اند از این رو بدین نام نامیدند./توجان لطیفی وجهان جسم کثیف است /تو شمع فروزنده وگیتی شب یلدا.برخی گفته اندکه جشن میلاد مسیح{noel}که در 25 دسامبربرگزار می شوددر اصل جشن تولد مهر بوده است وعیسویان قرن چهارم آن رابه روزعیسی تبدیل کرده اند./به صاحب دولتی پیوند،اگرنامی همی جویی/که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا{نقل از کتاب تلمیحات نوشته دکتر سیروس سمیسا}واما ،رفتم برای خودم که در ظلمانی ترین شب سال ،به دنیا اومدم گل بخرم دیدم فردا شب ،شب یلداست.همیشه برای خودم گل می خرم.گلفروش محله تا منو می بینه می گه برای خودتون گل نمی خرید؟خلاصه من درست شب یلدا یعنی ساعت سه و نیم نصف شب به دنیا اومدم.کمی خودمو لوس کردم.//پی نوشت:الان نیمه شب ،بین دوشنبه و سه شنبه است.

کوچ

بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست؟مهاجرت پرندگان همیشه برایم تعریفی سمبلیک داره.وقتی از رسانه ها اعلام میشه که آن ها مهاجرت کردند به مناطق گرم انگار ماندگاری مرا ودرجا زدنم را به رخم می کشند.و این سهراب است که می گوید :زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.هجرت می کنند که زنده بمانند که مرگ در ایستادن وماندن است.ومن در من فریاد می زند که می توانی هجرتی درونی داشته باشی.وجدا بشوی از آنچه تو را نگه می دارد.گاهی فکر می کردم اونا چطوری راهشونو گم نمی کنند؟دوست دانشجوی رباتیک من برایم توضیح داد که اصلی به نام فلاکینگ است که :در گروه های مهاجر فقط چند مرغ راه را بلدند وبقیه حتی نمی دانند که کجا می روند ولی چون لیدر خودشان را باور دارند به دنبالش راه میفتند.پرسیدم که لیدرها چگونه راه را بلدند؟گفت:آن ها مسن ترند وچند بار این راه را رفتند وبرگشتند واز این اصل در ساخت ربات استفاده می شود.وبعد باز من ماندم و تفسیری از شنیده هایم برای خودم.مگر حافظ نگفت:طی این مرحله بی همرهی خضر مکن/ظلماتست بترس ازخطر گمراهی //در این سفر درونی خضر من کیست که همچون آن پرندگان مهاجر راه را بنمایاند.اصلا چند بار رفتم و آمدم؟

خمار مستی

بیا ذوب کن در کف دست من ،جرم نورانی عشق را،مرا گرم کن.وسردم شد آنگاه اجاق شقایق مرا گرم کرد.در گذر روزمرگی گیج و گنگ حرکت می کنم و به خودم که می آیم می بینم موجی از این کسالت مدام شدم.در درونم پیوسته رفتن فریاد می زند اما فرو رفتن در حوزه ی ضرورتها،این صدا را خاموش می کند.بیادم می آورم که داغ عشق در سینه دارم و بار امانتی که عشق نامیده می شود.وگرمایی که انگیزه ی ماندگاری من بر روی زمین است.دوست دارم که باور کنم در عاشقی پیچیده ام هر چند که مدت هاست چشمانم یتیم دیدنش است و گوشم به در است.در الست چه پیمانی از من گرفتی که می سوزم از فراقت.                                                        همه عمر برندارم سر ازین خمار مستی/که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

انجماد

سردمه.اینجا همه چیز منجمده،نگاه می کنم شاید مردم.چون مرده ها یخ میزنند.ولی صدا ها را می شنوم.نیمه شبه وصدای روشن و خاموش شدن یخچال میاد پس حتما زنده ام.تازه گرسنه ام.مرده که گرسنه نمیشه.تو خیابون همه از کنار هم رد میشن و با چشمای شیشه ای به هم نگاه می کنند.انگار زمین نابود شده وما رفتیم سیاره ی دیگری.شایدم همه مردند.پرنده ی کوچکی که یخ کرده بود و دنبال دانه بود زنده بود چون نگاهش گرم بود.ولی می ترسیداز اینهمه انجماد.می شینم فکر می کنم به کسایی که دوستشون دارم شاید گرمم بشه،ولی اینم کار ساز نیست.دستمو که دراز می کنم همه عقب می کشند.عروسک کوکی شدیم.ولی باور کن مردم.چون سال های دور مردگان را ،نیمه نشسته در دخمه ها خاک می کردند.شاید الان مد شده که هر کسی را توی خونه اش دفن کنند.شاید ما دفن شدیم.مثل شهر سوخته.هزاران سال دیگر مارا در حالی پیدا کنند که جلوی کامپیوتر نشستیم...شاید هم که من یک زنده ی دیوانه هستم.شاید هم که من چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست.

علی

اطرافم پراست از روشنفکران دینی،بی دین،سکولارها،علی اللهی ها،مومن مقدس ها،وقتی پای بحث میشه همه با دانشی که دارند سعی می کنند دیگری را مجاب کنند و خودشان رابه اثبات برسانند.ومن گاهی سوار بر امواج این دیدگاه هابه دنیای درون خودم بر می گردم ومیبینم فارغ از هر ادعایی انگار عشق به علی در من بارکد ژنتیکی هزاران ساله دارد.جایگاه علی در مقدس ترین گوشه ی دلم،آنجا که جای هیچ کسی نیست،قرار دارد .تو لحظه های تنهاییم،هروقت دلم می خواد یواشکی کاری کنم که بده،اون داره نگام می کنه ومن نمیتونم کار بدی بکنم ووقتی کار خوبی می کنم می گم :حال کردی چه کاری کردم.توماشین وقتی تو جاده تنها هستم تمام اسرار مگو را بهش میگم.خلاصه همه جا بامنه.نهج الباغه را دوست نداشتم .خیلی عربی ترجمه میشد تا اینکه ترجمه ی دکتر سید جعفر شهیدی را خواندم والان عاشق این کتابم.علی مسجع صحبت می کرده و مترجم رعایت این صنعت را در ترجمه اش کرده است.من اورا یک مرد عرب در یک برهه ی زمانی نمی دانم.او را همیشگی در کنارم ،بدون مرزهای جغرافیایی دوست دارم.دوست داشتنش برایم شعار نیست.اصلا تا امروز کسی احساس مرا نسبت به او نمی داند.                  کاش واژه شکل بود،رنگ بود،تا نشان دهم تو کیستی/کاش واژه چیز دیگری،ورای حرف و گفت و صوت بود،تا که برملا کنم ،که چیستی/کاش می شدآن که واژه را همچو لقمه ای به دوستان و دشمنان خوراند،تا یقین کنند،چند بار در لباس آدمی،کنارشان زیستی/کاش می...نمی شود،واژه ها در برابر حقیقت تو،سخت کوچکند/تو،مثال سالخورده ای هزار ساله ای،واژه ها ،درست مثل کودکند/چاره چیست،غیر واژه در بساط من..من!!!خبط کرده ام،ببخش،ماومن زینت است/حاصل فساد طینت است/آن که از تو حرف می زند،ماومن نمی کند.بی تکلف ورها،پیرهن به تن نمی کند./پس به نام نامی ات،که برترین نام هاست،ذکر بی بدیل تو،بهترین سلام هاست/یادتو،برتر از زکات ها،صلات ها،صیام هاست/خاک پای خادمان تو،فراتر از قیام هاست/شعر اگر برای توست،خوش ترین کلام هاست./در تمام سال های پیش از این،اگرچه غالبا،در فروترین مراتب وجود بوده ام،هیچگاه،فارغ از حضور تو نبوده ام/با همین زبان الکنم،در مقام و لحن های مختلف،تو را سروده ام/درغزل،شعر نو،چارپاره،در ترانه،یا قصیده ای بلند نیمه کاره/فکر می کنم،بهترین فرصت است،برای ذکر چند بیت،از همان قصیده ای که نیمه کاره ماند/علی است جلوه ای از خودـظهور خود به خودی/علی است آینه ی لم یلد ولم یولد/بدیل ومثل ندارد،نه در عدم،نه در وجود/در آن سرا احد است،ودر این سرا احمد/به هند گنگر نامش،به روم،ژوپیتر/زئوس در یونان است ودر عراق ،اسد/به قدر استعداد تو جلوه می کنداو/تو خواه اهل صنم باش و خواه اهل صمد/به اذن اوست حیات و ممات وعشق وهوس/به اذن اوست که قلبی تپد یا نتپد/علی است مطلق هستی و روح و جان جهان/جهان چه باشد بی جان وروح؟عین جسد/جهان وهر چه در او کل من علیها فان/علی است باقی مطلق،علی است تا به ابد./آنچه گفته ام اگر چه ظاهرا،شبیه شعر های فرخی و عنصری است/چیزی از قماش مدح و منقبت،ویا غلو در قصیده نیست/واژه،واژه اش/پیش تر از این گذشته از صافی ی دل به خون تپیده ام/بی گمان و شبهه،هر چه را که گفته ام،دیده ام/دعوی گران و مهلکی است/لیک در پناه تو،به این چنین مقام شامخی رسیده ام/پس،دوباره از صمیم جان درود،از درخت و سنگ و آسمان و رود بر تو که پیش تر از تو دیگری نبود./اولین تویی و آخرین تویی/شک تویی یقین تویی.فخر روم ورشک چین تویی/بر تر از همه خداست،لیک برترین تویی/باتو تا ابد،نشانی از زوال نیست/هیچ غیر ممکنی محال نیست/آب هم بدون ذکر تو حلال نیست/ما همه نا خوشیم و غیر دوریت ملال نیست/آه،باز هم ببخش،غیر دوریت،اصطلاح عامیانه ایست/هیچ بنده ای،ویا درست تر بگویم،اینکه هیچ ذره ای،از حضور تو تهی نبود و نیست./نسبت میان ما و حضرت ات/فرض واجب است/اختلاف اگر که هست/اختلاف در مراتب است/مثل خون ورگ/یا هوا و برگ/یا که زندگی و مرگ/از کنار هر چه بگذریم/واپسین تجلی ات به روی خاک را ،چگونه می توان ندید؟/گریه را و تیغ را/ماه را و میغ را/به یکدگر گره زدی./عقل را وعشق را،ریگ های تفته ی حجاز وکوچه های عاشقانه ی دمشق را،به یکدگر گره زدی/آسمان و خاک را،دانه های سرد سبحه راو خوشه های گرم تاک را به یکدگر گره زدی/امتزاج تیغ و گریه ،عقل وعشق،خاک و آسمان/قهر بی امان،مسیح مهربان/گر چه سهم این شکسته از جهان،جز دلی سیاه نیست/گاه ـنا توانی وشکست،در هجوم بادهای فتنه زا وپست/غیر یاد نام کوهوار تو،مرا تکیه گاه نیست/بر ارادت وخضوع وخاکساری ام/هیچ کس به غیر تو گواه نیست/صحبت از شکوه ومال وجاه نیست/به قول لسان الغیب:جز توام در جهان پناه نیست/هرچه هست و هرچه بود/شکل دیگر وجود!سرمستی وسرود/دیر مانده ام در این کهن سرا/وارهان مرا.بشکن این حصار وهم ووهن را،دیر مانده ام/زود زود،بعد التحریر،ای قاضیان و مفتیان محترم/گر چه از بیان آنچه در دل است قاصرم/باوری چنین،اگر نشان کافریست،کافرم/حکمتان،کفر و ارتداد و زندقه است ،ویا هر آنچه هست،حاضرم