سردمه.اینجا همه چیز منجمده،نگاه می کنم شاید مردم.چون مرده ها یخ میزنند.ولی صدا ها را می شنوم.نیمه شبه وصدای روشن و خاموش شدن یخچال میاد پس حتما زنده ام.تازه گرسنه ام.مرده که گرسنه نمیشه.تو خیابون همه از کنار هم رد میشن و با چشمای شیشه ای به هم نگاه می کنند.انگار زمین نابود شده وما رفتیم سیاره ی دیگری.شایدم همه مردند.پرنده ی کوچکی که یخ کرده بود و دنبال دانه بود زنده بود چون نگاهش گرم بود.ولی می ترسیداز اینهمه انجماد.می شینم فکر می کنم به کسایی که دوستشون دارم شاید گرمم بشه،ولی اینم کار ساز نیست.دستمو که دراز می کنم همه عقب می کشند.عروسک کوکی شدیم.ولی باور کن مردم.چون سال های دور مردگان را ،نیمه نشسته در دخمه ها خاک می کردند.شاید الان مد شده که هر کسی را توی خونه اش دفن کنند.شاید ما دفن شدیم.مثل شهر سوخته.هزاران سال دیگر مارا در حالی پیدا کنند که جلوی کامپیوتر نشستیم...شاید هم که من یک زنده ی دیوانه هستم.شاید هم که من چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست.
راستی مگر دنیا شده سردخانه ی مرده گان
با این حس مشترک؟/
گاهی زیر این همه بی عشقی یخ می زنم.ودوباره اجاق شقایق مرا گرم خواهد کرد.
همه گاهی این فکرا میاد سراغشون
امیدوارم زودی یخت وا بشه و بهاری بشی
خوش بگذره
وقتی می گم چقدر سرده! اطرافیانم به من می گویند کم خونی داری و یا یک بیماری داری اینقدرها هم سرد نیست.
و دائما به من توصیه می کنند به پزشک مراجعه کنم
و من فقط در پاسخ می گویم :
HAH ....
راستی چرا اینقدر سرده و من چرا اصلا گرم نمی شم؟!
این آخری رو موافقم!
.
.
سلام
ممنون از شعر استاد...
یاد شعر در عصر ارتباطات ماهواره افتام . خوندیش ؟
اگر نه بگو تا بنویسمش برات !
لطفا برام بنویس.چون نخوندم.ممنون
ما این روزها در نبود یاران موافق و همراه دچار سردی شده ایم
... آدمها نقش بازی میکنند و به هم دروغ میگن و محبتهاشون ظاهری و سیاسیه... اینها همه سردی میاره .. اما تا وقتی که کامپیوتر باشه و وبگردی براهه .. یخ نمیزنیم .
چون گهگاه از توی همین وبگردی ، رفاقت و صمیمیتی متولد میشه که اجازه نمیده کار به یخبندان برسه. ارادت دارم خانوم!
سر ارادت ماو آستان حضرت دوست.
- تو میگی بیداری ولی انگار خوابیدی...
چرا؟
سلام. یخ زده جلو کامپیوتر؟ بستگی به نوع استفاده داره.
مطمئن هستم زمستان اخوان ثالث را خوندی.الان چه گرمایی تو زندگی ما هست؟
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم، که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه ی آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دریا و دریا
یکی از اون روزهای تنها بی روحو داشتین.که مثل تمام روزهای قشنگ زود میگذرن فقط امیدوارم مثل اونها ساده بگذره و تمام بشه.شاد باشید.
حتما همینطور خواهد بود.ممنون که سرزدی
سلام
شمابا این قلم توانمندی که دارید احساس سردی نکنید
به روزهای آفتابی که داشتید فکر کنین ...آیا زیبا نبودند ؟
بله همینطوره.گاهی روابط آدما همچون طوماری مرا در خود می پیچد.ولی به قول سهراب:دلخوشی ها کم نیست.دوباره گرم خواهم شد.سپاسگزارم از توجه شما.
چرا اینقدر سردین توی این گرمای پاییزی!؟....
گاهی توی مرداد هم یخ می زنم چه برسه به پاییز.
در عصر ارتباطات ماهواره
در خانه ات هستی و می بینی :
در ژرف اقیانوس آرام
نسل فلان ماهی - هزاران سال پیش از ما-
نابود گردیده ست .
در خانه ات هستی و می خوانی :
نور فلان سیّاره ،صدها سال نوری
- تا بگذرد از کهکشان ما -
پهنای این هفت آسمان را در نوردیدهست !
در خانه ات هستی و از این گونه بسیار
هر روز می بینی و می خوانی و می دانی .
اما ،نمی دانی
اینک ،سه روز است
همسایه ات ،تنهای تنها ، در اتاقش
از این جهان بی ترحم ،چشم پوشیده ست !
همسایه ی بیمار
همسایه ی تنها
داروی قلبش را
در استکان هم ریخته ،
نزدیک لب آورده
آه ،اما ننوشیده ست !
آَشفتگی هایی ،گواهی می دهد :
تا باخبر سازد شما را ، یا شمایان را
بسیار کوشیده ست .
همسایه ای امروز می گفت :
- البته با افسوس -
- " من سایه اش را گاه می دیدم
از پشت شیشه ،
مثل این که مشت بر دیوار می زد !"
و آن دیگری ،
- افسرده - می افزود :
- " من هم صدایی می شنیدم،
از پشت در ،
بی شک ،
تنهایی اش را زار می زد ! "
فریدون مشیری .
واقعا ممنون که این شعر را برایم نوشتی.همش واقعیت زندگی ماست.
روزگاری است که قلبها نیز مثل دستها یخ میزنند واقعا روزگار عجیبی است وای به حال نسلهای اینده ما که مجرمان محکوم به زندگی انجمادی هستیم
نمی دونم که گاهی چرا اینقدر سردم میشه.بی مهری سرما میاره.
ویس عزیز بیو گرمت کنم از جون و از دل
مرسی بخاری من.
شاید ما دفن شدیم.مثل شهر سوخته.هزاران سال دیگر مارا در حالی پیدا کنند که جلوی کامپیوتر نشستیم...
چه حس مشترک بدی...
واقعا همینطوره.باور کن