لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

انجماد

سردمه.اینجا همه چیز منجمده،نگاه می کنم شاید مردم.چون مرده ها یخ میزنند.ولی صدا ها را می شنوم.نیمه شبه وصدای روشن و خاموش شدن یخچال میاد پس حتما زنده ام.تازه گرسنه ام.مرده که گرسنه نمیشه.تو خیابون همه از کنار هم رد میشن و با چشمای شیشه ای به هم نگاه می کنند.انگار زمین نابود شده وما رفتیم سیاره ی دیگری.شایدم همه مردند.پرنده ی کوچکی که یخ کرده بود و دنبال دانه بود زنده بود چون نگاهش گرم بود.ولی می ترسیداز اینهمه انجماد.می شینم فکر می کنم به کسایی که دوستشون دارم شاید گرمم بشه،ولی اینم کار ساز نیست.دستمو که دراز می کنم همه عقب می کشند.عروسک کوکی شدیم.ولی باور کن مردم.چون سال های دور مردگان را ،نیمه نشسته در دخمه ها خاک می کردند.شاید الان مد شده که هر کسی را توی خونه اش دفن کنند.شاید ما دفن شدیم.مثل شهر سوخته.هزاران سال دیگر مارا در حالی پیدا کنند که جلوی کامپیوتر نشستیم...شاید هم که من یک زنده ی دیوانه هستم.شاید هم که من چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست.

نظرات 16 + ارسال نظر
کوروش دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 http://korosh7042.blogsky.com/

راستی مگر دنیا شده سردخانه ی مرده گان
با این حس مشترک؟/

گاهی زیر این همه بی عشقی یخ می زنم.ودوباره اجاق شقایق مرا گرم خواهد کرد.

آذرخش دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 http://azymusic.persianblog.ir/

همه گاهی این فکرا میاد سراغشون
امیدوارم زودی یخت وا بشه و بهاری بشی
خوش بگذره

فتح باغ دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:34 http://fathebagh.blogsky.com

وقتی می گم چقدر سرده! اطرافیانم به من می گویند کم خونی داری و یا یک بیماری داری اینقدرها هم سرد نیست.

و دائما به من توصیه می کنند به پزشک مراجعه کنم
و من فقط در پاسخ می گویم :
HAH ....

راستی چرا اینقدر سرده و من چرا اصلا گرم نمی شم؟!

پاییزطلایی دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:36 http://paieze89.blogfa.com

این آخری رو موافقم!
.
.
سلام
ممنون از شعر استاد...

مریم دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:07 http://www.2377.blogfa.com

یاد شعر در عصر ارتباطات ماهواره افتام . خوندیش ؟
اگر نه بگو تا بنویسمش برات !

لطفا برام بنویس.چون نخوندم.ممنون

فرخ دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:28 http://chakhan.blogsky.com

ما این روزها در نبود یاران موافق و همراه دچار سردی شده ایم
... آدمها نقش بازی میکنند و به هم دروغ میگن و محبتهاشون ظاهری و سیاسیه... اینها همه سردی میاره .. اما تا وقتی که کامپیوتر باشه و وبگردی براهه .. یخ نمیزنیم .
چون گهگاه از توی همین وبگردی ، رفاقت و صمیمیتی متولد میشه که اجازه نمیده کار به یخبندان برسه. ارادت دارم خانوم!

سر ارادت ماو آستان حضرت دوست.

پاییزطلایی دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:41

- تو میگی بیداری ولی انگار خوابیدی...

چرا؟

خلیل سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام. یخ زده جلو کامپیوتر؟ بستگی به نوع استفاده داره.

مطمئن هستم زمستان اخوان ثالث را خوندی.الان چه گرمایی تو زندگی ما هست؟

فتح باغ سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:17 http://fathebagh.blogsky.com

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم، که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه ی آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دریا و دریا

بانو سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:31 http://banoomehr1@yahoo.com

یکی از اون روزهای تنها بی روحو داشتین.که مثل تمام روزهای قشنگ زود میگذرن فقط امیدوارم مثل اونها ساده بگذره و تمام بشه.شاد باشید.

حتما همینطور خواهد بود.ممنون که سرزدی

آفتاب چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 http://aftab54.blogfa.com/

سلام
شمابا این قلم توانمندی که دارید احساس سردی نکنید
به روزهای آفتابی که داشتید فکر کنین ...آیا زیبا نبودند ؟

بله همینطوره.گاهی روابط آدما همچون طوماری مرا در خود می پیچد.ولی به قول سهراب:دلخوشی ها کم نیست.دوباره گرم خواهم شد.سپاسگزارم از توجه شما.

فرید دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:34

چرا اینقدر سردین توی این گرمای پاییزی!؟....

گاهی توی مرداد هم یخ می زنم چه برسه به پاییز.

مریم پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:18 http://www.2377.blogfa.com

در عصر ارتباطات ماهواره

در خانه ات هستی و می بینی :
در ژرف اقیانوس آرام
نسل فلان ماهی - هزاران سال پیش از ما-
نابود گردیده ست .
در خانه ات هستی و می خوانی :
نور فلان سیّاره ،‌صدها سال نوری
- تا بگذرد از کهکشان ما -
پهنای این هفت آسمان را در نوردیدهست !
در خانه ات هستی و از این گونه بسیار
هر روز می بینی و می خوانی و می دانی .
اما ،‌نمی دانی
اینک ،‌سه روز است
همسایه ات ،‌تنهای تنها ، در اتاقش
از این جهان بی ترحم ،‌چشم پوشیده ست !
همسایه ی بیمار
همسایه ی تنها
داروی قلبش را
در استکان هم ریخته ،
نزدیک لب آورده
آه ،‌اما ننوشیده ست ‌!
آَشفتگی هایی ،‌گواهی می دهد :
تا باخبر سازد شما را ، یا شمایان را
بسیار کوشیده ست .
همسایه ای امروز می گفت :
- البته با افسوس -
- " من سایه اش را گاه می دیدم
از پشت شیشه ،
مثل این که مشت بر دیوار می زد !"
و آن دیگری ،
- افسرده - می افزود :
- " من هم صدایی می شنیدم،
از پشت در ،
بی شک ،
تنهایی اش را زار می زد ! "

فریدون مشیری .

واقعا ممنون که این شعر را برایم نوشتی.همش واقعیت زندگی ماست.

دزیره جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:08

روزگاری است که قلبها نیز مثل دستها یخ میزنند واقعا روزگار عجیبی است وای به حال نسلهای اینده ما که مجرمان محکوم به زندگی انجمادی هستیم

نمی دونم که گاهی چرا اینقدر سردم میشه.بی مهری سرما میاره.

صوفیا یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:32

ویس عزیز بیو گرمت کنم از جون و از دل

مرسی بخاری من.

مهتاب پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:23 http://moonlight-m.blogsky.com

شاید ما دفن شدیم.مثل شهر سوخته.هزاران سال دیگر مارا در حالی پیدا کنند که جلوی کامپیوتر نشستیم...

چه حس مشترک بدی...

واقعا همینطوره.باور کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد