لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

کوچ

بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست؟مهاجرت پرندگان همیشه برایم تعریفی سمبلیک داره.وقتی از رسانه ها اعلام میشه که آن ها مهاجرت کردند به مناطق گرم انگار ماندگاری مرا ودرجا زدنم را به رخم می کشند.و این سهراب است که می گوید :زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.هجرت می کنند که زنده بمانند که مرگ در ایستادن وماندن است.ومن در من فریاد می زند که می توانی هجرتی درونی داشته باشی.وجدا بشوی از آنچه تو را نگه می دارد.گاهی فکر می کردم اونا چطوری راهشونو گم نمی کنند؟دوست دانشجوی رباتیک من برایم توضیح داد که اصلی به نام فلاکینگ است که :در گروه های مهاجر فقط چند مرغ راه را بلدند وبقیه حتی نمی دانند که کجا می روند ولی چون لیدر خودشان را باور دارند به دنبالش راه میفتند.پرسیدم که لیدرها چگونه راه را بلدند؟گفت:آن ها مسن ترند وچند بار این راه را رفتند وبرگشتند واز این اصل در ساخت ربات استفاده می شود.وبعد باز من ماندم و تفسیری از شنیده هایم برای خودم.مگر حافظ نگفت:طی این مرحله بی همرهی خضر مکن/ظلماتست بترس ازخطر گمراهی //در این سفر درونی خضر من کیست که همچون آن پرندگان مهاجر راه را بنمایاند.اصلا چند بار رفتم و آمدم؟

نظرات 41 + ارسال نظر
کوروش چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:54 http://korosh7042.blogsky.com/

وتو نیز بانو حس قریبی را به ادمی منتقل می کنی با نوشتارهای اینچنین
کوچ ما را به درون هادی می شوی
نوعی فرار
به کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حاصل هر سفری . توشه ای است که همراه و کوله ای در بازکشت
عاید ما که اینگونه هجرت داریم چیست؟

فکر می کنم هجرت یک حس اسطوره ای است.وما با ره آورد آن کاری نداریم.هر چند که حتما بی نتیجه نخواهد بود.

فرخ چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:54 http://chakhan.blogsky.com

این پست یه شاهکاره .... و نتیجه ای که با شعر حافظ گرفتی عالی بود... علاقه ام به تو بیشتر شده با این پست!!
ارادت ویژه ای پیدا کردم بهت!! مطمئنا اگه مرغ مهاجر بودم تو رو به عنوان لیدر قبول داشتم و دنبالت تا اون سر دنیا هم بال میزدم!

سفر که آغاز بشه هدهدی لیدر می شود.شاید شما باشید.

فرید چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:35

سلام
این نوشته تان آنقدر جای حرف دارد و آن سئوال آخرتان آنقدر جواب که .....
هجرت... واژه ای ژرف که بسیار دوستش دارم....

من همسفر شراب از زرد به سرخ
من همره اضطراب از زرد به سرخ

یکروز به شوق هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ

قیصر امین پور

به نظر خودم هم خیلی جای بحث دارد.این حس کوچ کردن آیا در انسان هم غریزی است؟یا باید تربیت شود.در قرآن هم آمده:سیرو وهاجرو

برزین چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:27

سلام
از خواندن مطالب عرفانی لذت می برم

سحرم هاتف میخانه به دولت خواهی
گفت بازآی که دیرینه ی این درگاهی
همچو جم جرعه ی ما کش که ز سرّ دو جهان
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر سر و بر تارک هفت اخترپای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
سر ما و در میخانه که طرف بامش
به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و منصب تورانشاهی
حافظ خام طمع شرمی ازین قصه بدار
عملت چیست که مزدش دو جهان می خواهی

بسیار خوشحال شدم از آمدنتان.دیریست که از شما بی خبریم.

فرخ پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 http://chakhan.blogsky.com

این یادداشت رو چند بار دیگه خوندم... به دلم نشست و منو ول نمیکنه. همین روزها باید برم تالاب انزلی و با پرنده های مهاجر دیداری تازه کنم... دلم میخواد لابلای نیزارها پنهان بشم و اونها رو سیر ببینم و در احوال شون دقت کنم!
البته جای شما رو خالی خواهم کرد!

وای،خیلی جامو خالی کن.به پرنده های تالاب سلام مرا برسون.بگو با کدامین نفس می توان تا عبور کبوتر سفر کرد؟اشکم در اومد.

یانو پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:38 http://banoomehr1.blogsky

سلام دوست خوبم
من هم سالهاست که توی این سفر گیر کردم.گاهی فکر میکنم افسانه شخصی ام رو پیدا کردم ولی باز......مشکل خیلی از ما ثابت قدمی ایه که نداریم .توی این تاریکی فقط کافیه یه شمع کوچیک تو خونه دلمون روشن کنیم .اوشو میگه:ما از نور ساخته شدیم ولی زندگی خود را در تاریکی سپری میکنیم.دلیلش اینه که هیچوقت وجود خودمون نمیپوییم.به امید روزی که نور شادی درونمون روشن بشه و با رودخانه زندگی همراه بشیم.
دلم برای اون دوست دانشجوی رباتیکتون اونقدر تنگ شده که وقتی دیدم ازش یاد کردین دلم بدجوری تکون حورد.بهترینها برای اون.

برای شما روشنی اون شمع از چیه؟حقیقت؟برای من که معتقدم اومدم روزمین که صفاتم را به تعادل برسونم ،هرگاه که بتونم یکی از این صفات را به تعادل برسونم شمعی میشه تادرنورش به عدم تعادل صفات دیگرم پی ببرم.در ضمن راست گفتی بهترین ها برای او که عاشقشم.

مریم پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:05 http://www.2377.blogfa.com

نمی دانستم که همه اشان راه را نمی دانند .
یاد هدهد منطق الطیر افتادم .

نوشته هایت زیبا هستند .

منم دقیقا منظورم همون هدهد بود.ممنون

مریم پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:19

ببخشید که دیر شد ندیدم که شعر را خواستی !

آفتاب پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:25 http://aftab54.blogfa.com/

سلام
یادمه یکی از مطالب وبم در مورد پرواز غازها بود و اینکه اونها چطور با هم پرواز می کنند و مسیر رو بلدند ...
این مطلب رو که گذاشتی جای تامل بسیار داشت
ما انسانها چطور ؟!
میتونیم راهی رو بریم بدون اینکه خطراتش رو هم بپذیریم ؟
گاهی تو خلقت خداوند انقدر شگفتی میبینیم که زبانمان قاصر می شود ...

خطر داشتن مهم نیست مهم اینه که از ابتدا درست راه را انتخاب کنیم.فکر میکنم.

فتح باغ پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:10 http://fathebagh.blogsky.com

ویس عزیز چقدر این پستت معرکه بود.
از پنجره وقتی پرنده ها رو نگاه می کنم احساس می کنم از ما خوشبختر هستند بالهائی دارند برای رهائی اینجا نشد جای دگر.
ما اسیران زمینی هستیم و اسیر وابستگی های زمینیمان.

اما این روزها در این هوای آلوده خیلی دلم برایشان می سوزد.
مخصوصا کلاغها ... چون کلاغها مونس تنهائی من هستند به فاصله ی یک پنجره.

ممنونم.عزیز دلم.منم کلاغا رو خیلی دوست دارم.

میلاد جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:47 http://chashmanekhamush.blogsky.com

ممنون
آنجا هم من نظراتت را پیگیر بودم ویس عزیز و نیک میشناسمت.
خوشحال شدم که سر زدی و ممنون از نظر لطفت.

با دوستی خیلی عزیز از کنار پاساژی رد می شدیم.
از همین کودک ها ترازویی مقابلش گذاشته بود.
هوا هم سرد بود.
انگار که در خانه گرم باشد، به پهلو دراز کشیده بود و مشق هایش را می نوشت.
عزیز همراه ما شروع به خندیدن کرد که، اینو نگاه...
گفتم خنده داره؟
گفت آره دیگه، پس چی داره؟
گفتم: گریه
....

واقعا قشنگ بود.
با نوشته هات خیلی ارتباط بر قرار کردم.
به راسیتی لیدر کیست؟
او مقصد را می داند؟
ایم کرغان مهاجر که هیچ یک راه بلد نیستند به کجا خواهند رسید ، با این باوری که به لیدرشان دارند؟
خیل سوال در من زنده کردی بانو...

خوشحالم که سرزدی.من هم نظراتت را دنبال می کردم.

بانو جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 http://banoomehr1.blogsky.com

روز بخیر
برای من شعله شمع شادیه.شادی حقیقی.اگه بتونم روشنش کنم فکر میکنم همه چیز برام معنا پیدا میکنه.راه ها هموارتر میشن.پذیرشم بیشتر میشه.در این صورت میتونم بهش اعتماد کنم.میتونه لیدر من باشه
پیروز و شاد باشید

تمام زندگیت در روشنایی و شادی باشد،عزیز زیبای من.

دزیره جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:48

ویس عزیزم از هجرت درونیست که انسان به هجرت بیرونی می رسد خوشا انانکه همچون مرغی سبکبال هر روز به این هجرت معنوی می رسند

خوشا

سیما شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:13

هجرت واقعی هجرتی به درون خویش است آنحایی که خداوند تمام دانسته ها را برایم هدیه گذاشته است...به قولی آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم، یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم...
و اما باز به قولی دیگر: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
مجیم که آسودگی ما عدم ماست
پس بگذار به تنهایی اما در کنار یکدیگر هجرت کنیم به اعماق درون خویشتن و هرگز از کشف خود و خداوند در آنجا باز نایستیم ای دوست

وای نمی دونی چقدر روی اسمت مکث کردم از بس خوشحال شدم که به من سر زدی./چون انسان جهان اصغر است می تواند سیر و سلوکش را ابتدا در خودش آغاز کند.

طناز شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:20

در طریق عاشقی بی راهبر رفتن خطاست
این نه آن راهیست کز هر کس توان پرسید و رفت
فرق در بیداری و خواب است ور نه راه را
هم توان بیدار ماند و هم توان خوابید و رفت
مرد آن باشد در این میدان کز آشوب زمان
نه ز خود رنجاند نه خود رنجید و رفت

وقتی مخلصانه طلب کنیم،سیمرغ حقیقت دستگیرمان خواهد شد//خوشحالم که به من سر زدی.

خلیل شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام. هجرت کوچی است از شرایط نامناسب. فرق است بین کوچ سرزمینی با کوچ اندیشه: در کوچ سرزمینیُ معمولن بازگشتی هست اما در کوچ اندیشه بازگشتی نیست.

چون فکر می کنم در کوچ اندیشه سفر به سمت کمال است و دگرگون شدن.

میلاد شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 http://chashmanekhamush.blogsky.com

ممنون که خوندی دلم می خواست با همین شکلک ها جواب بدم ولی صفحه ی من قبول نمی کنه و روی هر کدام کلیک می کنم شماره سریالش میاد.

آذرخش شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟ممنونم اومدی و سر زدی و نظر دادی
چند روزی نبودم و نتونستم نظرات رو تائید کنم. این بود که نظرتو ندیدی. شرمنده
نوشته جالبی بود. امیدوارم یه راه بلد خوب داشته باشی و راه درست رو انتخاب کنی
در مورد موزیک باید بگم که بسته با حال و هوایی که دارم یه جور موسیقی گوش میدم. نوع خاصی مد نظرم نیست. اما بیشتر موزیک های آروم و عاشقانه. در کل هرچی که بذل بشینه
خوش بگذره

ممنون که سرزدی.

قندک شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام دوست خوبم. چقدر جالب عنوان کردی و این دو را به هم ربط دادی. ولی من نیز همچنان مبهوت سر گردانم. خضری جز خود خدا نمی بینم.باز در قدیم موسایی بود ابراهیمی بود عیسایی بود محمدی بود. حالا چی؟ و قتی خضری نمی بینیم و همه چیز خنضر پنزری است نباید گیج بشویم؟بقول حافظ ظلمات است دیگر. در ظلمات نمی شود قدم از قدم بر داشت. خوش به حال پرندگان مهاجر که خوب می دانند کی کجا بروند و برگردند.حتی گاوها و غاز ها و کبوتر ها هم همینطورند. اما گوسفند را ولش کنی فقط می رود و راه بازگشت را نمیداند.بعد هم آنقدر بی راهه گذاشته اند که همه گیج می شوند.

ازگوشه ای برون آی،ای کوکب هدایت.//شما عمو قندک سرتون خیلی شلوغه و هواخواه دارید.گاهی به زیر میرا هم نگاه کنید.

کوروش شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:56 http://korosh7042.blogsky.com

ویس عزیز
7روز فاصله ی بین پست ها!!!!!
ولی هربار که می خوانم کوچی دیگر آغاز می شود به سرزمین دانسته ها
ممنون

در این سفرها راهنمای من هم باشید.دوست خوبم.

صوفیا یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:20

این متن زیبا حرف ها برای گفتن داشت و چقدر به جا....ویس عزیز از خواندنش لذت بردم.دستت درد نکنه.

خواهش می کنم لطف داری عزیزم.

فرخ یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 http://chakhan.blogsky.com

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
اشتیاق سفر و هجرت در انسان هم فوق العاد بالاست!
ولی با گرفتاریهایی که ما رو محاصره کردند ُ رفتن دشوار و گاه ناممکن شده .... من به سفرهای کوتاه دلم خوشه و معمولا یکی دو شب در کوهستان میمونم... همین مقدار هم حالم رو جا میآره
توصیه میکنم همه سفرهای کوتاه رو در برنامه های روزانه و ماهانه بذارن ... بعضی اوقات تنهایی به سفر رفتن و با خود خلوت کردن حالی عجیب در آدم به وجود میاره

گاهی از اینکه شما دستتون برای هر کاری که دوست دارید انجام بدید،اینقدر بازه،حسودیم میشه.

پاییزطلایی دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:57

همیشه سلام..

خوشحالم که از سفر برگشتید.

پاییز طلایی دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:56

مسافر بودم...برگشتم انگار
که آیین چراغ،خاموشی نبود..
.
.
سلام
ادامه ی مطلب هم امروز اضافه شد..[گل]

خوشحالم.ولی گفتی چراغ بی هیچ مناسبتی یاد وحشی بافقی افتادم که می سراید:دلی افسرده دارم سخت بی نور/چراغی زو به غایت روشنی دور/بده گرمی دل افسرده ام را/برافروزان چراغ مرده ام را

کوروش دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:13 http://korosh7042.blogsky.com

ویس عزیز
ممنونم
گاهی با حرفهای ناپخته ام از شما عزیزانم
چقدر چیز یاد می گیرم
سپاسگذارم عزیز

وای که چقدر شرمنده می کنید استاد.

کرانه سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:15 http://www.bikaraanemehr.blogsky.com

شاید این اصل روانشناسی اینجا مصداق پیدا می کنه
ماتوی روانشناسی برای بازیابی و رجوع به درونیات خودمون از خود کمک می گیرم
به قول مولانا
از خود به خود و به خویش و به خود برگرد
اینجور هجرت به درون شاید سخت باشه ولی نتیجه خواهد دادشت البته زمان می بره و عرفان لازم داره

ممنون از نظر شما

پاییزطلایی سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:02

نون سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:04 http://www.inky.blogsky.com

از این هجرت ها می ترسم.بیشتر برای اینکه خضری درکار نیست و اکثر موارد این زلزله ها و لرزش های درونی که بر اثر هجرت ایجاد می شوند منجر می شوند به مبهوت و گیج ماندن ما...با همه اینها باید به دنبال راهی بود برای فرار...سپیده ی هجرت هیچوقت دیر نمی رسد...فراموش مکن!

همیشه برای من هم منجر به گیجی است.

پیمانه سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:21 http://peymanehjamshidi.blogfa.com

قلمت زیبا و دلنشین است...
امان از هجرت خضر... و نیامدن های همیشه اش.

به روزم در عصر حجر!

پاییزطلایی چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:40

در همهمهء غیرت و درد، مگر می شود کار دیگری هم، کرد؟! دلشوره درد، خواب را پس می زند و غیرتِ عشق، آب را.
همه چیز از آب،از نگاهِ مردانهء ملکوتی عبّاس موج بر می دارد و دست های تشنه خاک به تماشای چشمان ماه بنی هاشم، بلند می شود. آبروی آب، از اوست. هر آب، که در مشکِ او نیست،آب نیست، آبرویی است فروهِشته!
ذهن علیل ابلیس، آدم را ـتنها ـ خاک می بیند.مکاشفهء عطش و جانبازی، در باور آب و آتش نمی گنجد.امّا ابوالفضل، کار خود را می کند؛ ماندن، کار او نیست.دست از "آب" می شوید و از "جان" خویش نیز!...
¤¤ابوالقاسم حسینجانی

و...
امروز عباس(ع) برای همیشه تاریخ آب را شرمنده کرد! و من در حیرتم که ما عظمت او را تنها در این نیم روز و فقط در کربلا می بینیم! عجبا نمی بینیم که او در تمام سالهای قبل از واقعه ، برادرانه، ستون فقراتِ امام زمان خود بود!

این روز ها:برادر که در فکر خویش است،نه برادر،نه خویش است.ومن متعجبم که چرا با الگوهای درست ما فقط در روزهای مشخصی آنهم بازی با کلمات می شود در حد شعار.یک آمار بگیر ببین چند نفر شیعه حتی می دانند که او کیست؟که بوده؟ودر این راه چه تاثیری گذاشته است؟از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند/دست علم دار خدا را قطع کردند//این خود اتهامی در عدم اطلاع ما از این بزرگان است.

پاییزطلایی چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:50

دعوتین به مجلس
شاه شمشاد قدان...[گل]

خسرو شیرین دهنان

میلاد پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:29 http://chashmanekhamush.blog sky.com

سلام ویس عزی
مطلبی نوشتم که با نظر دادنت در موردش خوشحام می کنی.

مریم جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:05

پس یا من بهمنی نیستم یا تو اشتباه می کنی یا این خصوصیت بهمنی ها را من ندارم یا ....

شاید شما ندارید ولی این خصوصیت در متولدین بهمن خیلی بارز است.باور کن.

آفتاب شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 http://aftab54.blogfa.com/

سلام خانمی
نظرت رو چندین بار خواندم .
باور نمی کنی ولی به شدت قلبم آزرده شد!
واقعا احسنت به این روحیه عالی و این مقاومت در برابر آزمایشهایی که شدی ...
خیلی روزهای سختی رو می گذرونی ولی باور کن باز هم اگر خداوند نظری کنه بیمارت شفا پیدا می کنه که به معجزه اون پی می بری
من این رو به عینه دیدم و شاید باور نکنی!
حدود ۱۲سال قبل یکی از نزدیکان من بیماری عفونت مغز استخوان داشت ...بیماری به حدی رسید که دستها و پاهای وی از کار افتادند ودیگه قادر نبود اندامش رو تکان بده
کم کم به تمام نقاط بدنش سرایت کرد و دکتر بیمارستان قطع امید کرد وگفت شاید معجزه بشه این خوب بشه ولی هیچ یک از درمانها جواب نمیده
دستگاههای تنفسی رو ازش قطع کردند و گفتند تا صبح نمیمونه ...
فرزندانش رو بالای سر پدر آوردند تا برای آخرین بار اونو ببینند
لحظه های سختی بود ولی در کمال نا باوری چشمها باز شد
دست حرکت کرد
من اینو خدا شاهده به چشم خودم دیدم
الان سالها گذشته دو تا از بچه هاش به خونه بخت رفتند و خودش نیز داره کار می کنه و زندگی ...
دومین معجزه خودم بودم
سال گذشته بیماری حدود دوماه من رو گرفتار کرد
هنوز گریه های پدر و مادرم رو فراموش نمی کنم که از خدا شفای منو می خواستند
و خدا رو شکر پروردگارم دوباره زندگی رو به من بخشید ...
مادرم میگفت :
اجل گشته می میرد نه بیمار سخت ...
به خدا توکل کنید
از درگاه او غافل نشین
در همین روزهای عزیز شفای بیمارتون رو از حضرت ابو الفضل (ع) بخواهیدانشاالله دلتون رو شاد می کنه
منم اگر قابل باشم دعا می کنم ...

حضور گرمت را از من دریغ مکن.

پاییزطلایی شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:37

سلام
ممنون که هستین...

وممنون که هستید.

آفتاب شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:57 http://aftab54.blogfa.com/

ممنونم که باز هم به من سرزدید.گرمای حضورت را دوست دارم.

ققنوس خیس یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:33 http://ghoghnoos77.blogsky.com

سلام
حقا که مرگ همان سکون و در جا زدن است ... حقا که زندگی همان حرکت و کوچ و حس غریب مرغ مهاجر است !
شاملو به زیبایی گفته است حق مطلب را :
غافلان هم سازند ،
تنها طوفان کودکان ناهم گون می زاید ...
و ما همان موجیم که آسودگی ما عدم ماست !!!

ممنون که سرزدید.در جا زدن و ایستادن مردن است.

پاییزطلایی دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:14

سلام
طولانی شده غیبت جناب ویس!

از بس گرفتارم.وبیماردار

باران دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:08

به درستی که وعده داد خداوند ٬ صبر کنندگان در سختی ها را ٬که خارج کند آنها را از آنچه ٬از آن به ستوه آمده اند...
و بر آوردحاجاتشان را٬از جایی که آنها احتمالش را نمی دهند و مسخر کند آنها را بر سختی هایشان ...
پس بر شماست که هرگز نباشید ٬از کسانی که میترسند برای دنیا... و اندوهگین میشوند برای آن
"قرآن مجید"

سلام
و
توکلت علی الله...
راضی باشیم به رضا و حکمتش!

مرسی با اینکه نمی شناسمتون نوشته هایتان پر از مهربانی بود

آفتاب دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:12 http://aftab54.blogfa.com/

عزیزم در هر مرحله سختی از زندگی قرار می گیری بدون که خدا حامی توست و داره امتحانت می کنه
دلت رو به اون بسپار
برای بیمارت دعا می کنم شبانه روز و برای تو هم صبر و اسقامت در برایر سختی هایت ...
خدا بنده هایش رو خیلی دوست داره
توکل کن

ممنون که برایم دعا می کنی.

کوروش دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:11 http://korosh7042.blogsky.com

ویس عزیز
شادی زندگی ات یلدائی باد

ممنون.من شب یلدا به دنیا اومدم.خیلی یلداییم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد