لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

بیمارستان

چند روزیه که تو بیمارستان کیان رفت و آمد دارم.دیروز قرار بود بیمارم را از آی سی یو بیارند تو بخش که به علت نبود تخت در بخش داخلی و منتظر ترخیص بیمار دیگری ماندن،تا ساعت 2 در لابی بیمارستان نشستم.یعنی از صبح ساعت 7 نشسته بودم وساعت شده بود 10خیلی گرسنه ام شده بود رفتم یک بسته شکلات بزرگ خریدم و اومدم نشستم پشت پنجره و خیابونو نگاه می کردم .هوا خاکستری و سرد بود.مردم تو خیابون و پیاده روها راه می رفتند و حرف می زدند وخلاصه ازدحام خفیفی بود بوق ماشین ها ورفت وآمد مردم به داخل بیمارستان و..دیدم یک آمبولانس و پشت سرش چند ماشین شخصی به سرعت نگه داشتند و سر نشینان ماشین پیاده شدند و به سمت آمبولانس دویدند در حالیکه گریه می کردند.شکلات تو دهنم ماسید پاشدم.چه خبره؟روی برانکار دختر بسیار جوانی بیهوش بود همه از جلوی من رد شدند وما ،مردمی که تو لابی بودیم مات و متحیر نگاه می کردیم.او را به بخش مراقبت های ویژه بردند. وبالاخره فهمیدیم که خواسته خود کشی کنه.سالن دو باره آروم شد ومن شروع به خوردن کردم و داشتم فکر می کردم ،چرا خودکشی کرده؟خانومی کنارم نشسته بود حدود 50 ساله و بسیار زیبا.ای بابا داشت گریه می کرد بهش شکلات تعارف کردم نگاه عجیبی به من کرد که تا تهش خوندم.تو نگاش می گفت ،خیلی خ...که حال منو نمی فهمی.ول کن نبودم پرسیدم شما با این دختر نسبتی داشتید؟گفت کدوم دختر؟حالا همینطور داره گریه می کنه.گفتم بی خیال بابا .اینقدر گریه نکن.هیچی نگفت.گفتم کسی مریضه گفت پدرم .فکر کردم آهان کشف کردم چرا گریه می کنه.گفتم امیدوار باش خوب میشه.گفت انشاالله بمیره .دهنم با یه عالمه شکلات باز موند.چی؟اگه بمیره منم راحت میشم.تنها نخ زندگیم اونه.اگه بمیره منم راحت میرم میمیرم.ای خدا این دیگه چه جورشه.مردم چشونه؟این خانوم چشه؟گفتم ببخشید نمی فهمم.گفت شوهرم جنون ادواری داره .دو سه هفته خوبه یکدفعه می ریزه به هم.امروز صبح زد تلویزیون وهر چی بود شکست .بچه هم نداریم.الان اومدم با پدرم خداحافظی کنم.و برم که یا خودمو بندازم زیر ماشین یا بالاخره یک کاری کنم..ای خدا من الان باید چیکار کنم؟گفتم تورو خدا سخت نگیرید.خوب طلاق بگیرید .خیلی کارای دیگه میشه کرد.شماره منو بگیرید با هم حرف بزنیم .بلند شد.دستش را گرفتم،تورو خدا اینکارو نکنید.دستش را از دستم کشید و رفت.منو صدا می کردند.مریضم را آورده بودند تو بخش رفتم بالا ولی حواسم نبود.از دیشب تا حالا حالم بده.یکی به من بگه تو این شهر چه خبره؟

نظرات 25 + ارسال نظر
برزین چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:59 http://naiestan1.blogsky.com

سلام
جامعه یک رو دارد و یک زیر . ما روی آن را می بینیم و زیر پوستش را کمتر احساس می کنیم . جاهایی مانند بیمارستان ، پزشکی قانونی ، دادگستری و ..... گوشه هایی از این زیر پوست شهر را نشان می دهند .
آنچه را که شما دیده اید نمونه ای از این مصیبت ها است . مشکلات فراوان ، استرس زیادی به زندگی ها وارد می کند ، آدمها دپرس می شوند و جایی هم نیست که این ها تخلیه شود . وقتی همه این استرس ها انباشته شد نهایتا به خود کشی می انجامد .

از این نمونه ها در زندگیم زیاد دیدم.شاید گاهی ،روزی،وقتی خودم هم به این فکر افتاده باشم.برایم عجیب نیست.روایت چند ساعت نشستن در لابی بیمارستان بود.ودرد های آدمیان که بسیار وقت ها مشترک است.

طناز چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:43

امروز سوار تاکسی شدم، راننده ی تاکسی با آه به بی ام و کناریمون که حداقل 200 میلیون قیمت داشت نگاه کرد وگفت: دیروز رفتم کلیه مو بفروشم به هر دری می زنم میگن 40 سال به بالا قبول نمی کنن... هفته ی پیش دوست صمیمیمون رو دزدیدند از تو خیابون و فقط یه معجزه اونو برگردونده... و ما گاهی متعجب هم میشیم که چرا حالمون خوب نیست؟ نمی دونم سعدی با شعرش واقعا از اجداد ما بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام طناز جان.این روزا اعلامیه های فروش کلیه روی دیوارهای شهر چسبانده شده ومردم بی تفاوت از کنارش رد میشوند.فاصله طبقاتی بیداد می کنه.آیا این ها بغض در گلو نیست؟

فرخ پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 http://chakhan-2.blogsky.com

ویس عزیز اینقدر نازک نارنجی نباش!
ادمها مشکلات خاص خودشون رو دارند و من فکر میکنم که هر کسی رو متناسب با دردهایی که براش رقم میخوره خلق میکنند!
بهترین پیشنهاد رو دادی ... که باهات حرف بزنه و خودش رو تخلیه کنه. اما غیر از این نمیشه برای دیگران کاری کرد .
ما دردهامون رو معمولا برای هم سانسور میکنیم و همه چیز رو نمیگیم. همون دختره که خودکشی کرد ُ اگه کسی رو داشت که باهاش حرف بزنه شاید این کار رو نمیکرد!!
به هر حال سخت نگیر و به بیمارت برس!! از صمیم قلب برای ایشون آرزوی عافیت و تندرستی دارم!

وای دوست خوبم.من نازک نارنجی نیستم.ولی بسیار دل نازکم.نازک نارنجی کسی است که در پرقو است و با دیدن ناراحتی مردم جا می خوره.من زیر فشارهای بسیاری،همیشه تلاش می کنم که بی تفاوت نباشم.ورنج آدما اشکمو در میاره هر چند که خودم کوه رنج باشم.

آذرخش پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 http://azymusic.persianblog.ir/

خبری نیست
آسوده بخوابید که شهر در امن و امانه و داروغه بیدار
این خانومه شاید از خارج اومده بوده
انگلیسی نبوده؟
ما که از این مشکلات نداریم
تنها مشکلمون بعضی آدمها هستن که سرشون بوی قورمه سبزی میده

سلام.یکبار سوار تاکسی شدم وسلام کردم وگفتم روز شما به خیر.راننده گفت:خانوم شما از خارج اومدید؟گفتم نه برای چی؟گفت آخه خیلی خوشحالید

پرنیان پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:51 http://fathebagh.blogsky.com

بدترین شرایط، شرایطیه که درد کسی رو بشنوی و هیچ کاری نتونی براش انجام بدی. به یک استیصال خیلی بدی می رسه آدم!

امیدوارم این خانم بتونه یه جوری با خودش کنار بیاد ... مثل همه ی ما که هزاران بار با همه چیز کنار می یایم.

خیلی پریشونم.تو می دونی که من چه روزهای سختی را دارم میگذرونم.وفکر این زن هم مزید بر علت شده.آشفتگی و تنهاییش حالمو بد کرده.

پاییزطلایی پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:42

ای قاتل!!!

واقعا درست گفتی.شاید نباید رهاش می کردم.چرا ولش کردم بره.ولی خوب من بیچاره منتظر مریض خودم بودم.

خلیل پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:45 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

چند در صد از ما، معمولی هستیم؟

آمار ندارم.ولی خودم که یکپارچه قاطی هستم.

آفتاب پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:16 http://aftab54.blogfa.com

سلام عزیز دل
ویس مهربونم ...
خوبی ؟
منو انقدر شرمنده کردی نمی دونم چی بنویسم !
باور کن از خوندن کامنت زیبات اشک می ریزم !
مرسی نازنینم به خاطر این همه لطف ...
این همه مهر ...
این همه عشق و دوستی تو ...
آرزوی بهترین ها رو برات دارم عزیزم ...
دوباره میام

ایامت بکام.تو که در غم انگیز ترین روزهایم،بیادم آوردی که خدا در دو مورد انسان را می آزماید.در نعمت و در رنج.باید صبوری کرد.ومن صبوری پیشه کردم و می کنم.

کوروش پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:30 http://korosh7042.blogsky.com

ایران شهر مارا چه پیش آمده که طنز تلخ روزگارش اگر قصه شود
دل دنیا خواهد ترکید

امیدوارم مریضت هرچه زودتر به سامان دگردد

دل دنیا خواهد ترکید.ترکیب زیبایی بود استاد.از احوال پرسی ممنون.بیمار من هم ،باید بهتر شود.

پاییزطلایی جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:47

: دعا میکنم!
دعا میکنم...هرچی که بلدم! برای تو و برای او...

تو هم توکل کن و صبر که فرمود:
"در تمام رنج هایی که می بریم "صبر" اوج احترام به قوانین الهی است."

حق پشت و پناهت قهرمان!

ممنونم.دوست مهربان.من شیطنت ها و طنز کلامی شما را دوست دارم.

میلاد جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:30 http://chashmanekhamush.blog sky.com

خیلی همزاد پنداری کردم ویس عزیز...
در این خراب شده هیچ چیز جز خشم و افسردگی نا امیدی باقی نمونده!!
به قول شعر:
چراغ شیخ شد خاموشو
این افسانه روشن شد
که در شهر ددان
میراثی از انسان نمی یابی...

راستشو بخوای
قلبم داره با سنگینی کار می کنه
هر لحظه دوس دارم لحظه بعد از تپش بیافته...
دوس دارم نباشم...
دوس ندارم خودم تسلیم بشم و خودمو خلاص کنم!
اما دوس دارم عمرم سر برسه!
از قلب و روح من و خیلیای دیگه توی این شهر کثیف هیچی نمونده!
همه مشکل روانی دارن!
با آرام بخش می خوابن.
خود من آلزایمر گرفتم.
در عوش یک عده خوک صفت عوام فریب دارن در ناز و نعمت و خوشی،‌و به دور از هر دردی زندگی می کنن...
لعنت بر این شهر برهنه
لعنت بر برهنگی این مردم، که فکر می کنند با حلوا حلوا کردن دهنشون شیرین میشه.
فکر می کنن اگر فرهنگی برهنگی و بی ندو باری رو پیش بگیرن، فرهنگ بی فرهنگی رو پ یش بگیرن از لحاظ سطح کیفی زندگی و رفاه اجتماعی می رسن به مهد این فرهنگ.
کور خوندن.
لعنت به طرز فکرشون.
لعنت به من که نفس می کشم...
لعنت.....

واقعا منم همزاد پنداری کردم.شب که می خوابم فکر می کنم چه راحتم اگر تموم بشه .همانطور که گفتی دوستان برای سرماخوردگیشان می روند فرنگ.ومردم زیر فشار این همه غم روز به روز له تر می شوند.یاد شعر فردوسی افتادم در تو ضیح اوضاع اجتماعی ضحاک:هنر خوار شد ،جادویی ارجمند/نهان راستی،آشکارا ،گزند//نهان گشت آیین فرزانگان/پراکنده شد نام دیوانگان//شده بر بدی دست دیوان دراز/زنیکی نبودی سخن جز به راز//ندانست خود جز بد آموختن/جز از کشتن و غارت و سوختن //لعنت به آنها که نفس می کشند چرا شما؟

فرید جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:56

سلام
خیلی زیاد امیدوارم حال مریض تون هر چی زودتر خوب بشه...
اما... یه سوالی که شاید برای شما هم مطرح باشه اینه که...
خب... وقتی مریض من خوب شد... پس حال این همه مریض دیگه ای که توی گوشه و کنار بیمارستان ها افتاده اند و امید زیادی هم به خوبی شان نیست چه می شود....
یا بدتر از اون حال هزاران بیماری که بستری نیستن چون هنوز معلوم نیست مریضن...
یا مریضن و پول ندارن بستری بشن....
یا مریضن و پول دارن اما بیماری شون رو نمی دونن...
یا مریضن و پول دارن و بیماری شون رو هم می دونن اما کسی حاضر نیست به خاطر اون چیزایی که اون میگه بستریش کنه....
یا مریضیش با بستری شدن خوب شدنی نیست
و یا.....
هزاران "یا"ی دیگر...
راستی چه می شود کرد با اینهمه نابسامانی و بیماری های نهان و پیدا....
در آدم هایی که می شناسیمشان و دوست شان داریم
می شناسیم و دوست نداریم شان....
نمی شناسیم و ....
فکر می کنم حال من هم بدست.... هذیان می گویم....

این ؛یا؛ها گاهی ما را از پا میندازه.یه سری به دور و بر بیمارستان قلب اگر بزنیم،توی این سرما گروهی مردم گرفتار را می بینیم که منتظر نوبت های چند ساله هستند.ویا بخش کودکان سرطانی.ویا دیالیزی.ویا اعلامیه های فروش کلیه و...وتازگی شنیدم قبر سه طبقه در بهشت زهرا۵۰۰۰۰۰۰تومان است.این را کسی گفت که تازه خریده ومن فکر کردم حتی زمین خدا را به ما می فروشند تا دفنمان کنند ولی چرا اینقدر؟اونایی که ندارند مرده شان را بسوزانند.به قول شما دارم هذیان می گم.

قندک شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:37 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بر ویس عزیز. راستش به نظرم سئوال این است
توی این شهر چه خبر نیست؟! خدا به داد مون برسه. میگن رییس جمهور تونس هم فرار کرده! گلی به گوشه جمالش. دمش گرم!

تونسی ها خیلی با غیرت هستند.دم رییس جمهورشون گرم.خدا نصیب کنه اینجوریشو.

آفتاب شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:15 http://aftab54.blogfa.com

سلام ویس عزیزو خوبم
مرسی بابت این همه لطف و مهرونیت ...
بمون همیشه این جا ...
استقامت تو قابل ستایشه نازنین ...
آفرین به تو با این روحیه بالا که حتی تو بیمارستان هم غمخوار دیگرانی ...
بهترین لحظات زندگی کجاست ؟!
این موقع که درد دیگران را حس می کنی و می اندیشی که برای اون درد مرحمی باشی ...

بیمارت هم به قوه الهی شفا پیدا خواهد کرد انشاالله .
من امیدوارم ...
.
.
.
فقط می دونم خدا خیلی دوست داره ...خیلی
گاهی اوقات ما در زندگی از طرف پروردگارمون امتحان می شیم که باید رو سفید بیرون بیایم البته سخته ولی میشه نازنین .

امیدوارم تمام بیماران از درد نجات پیدا کنند.آمین.وممنون از مهربونی هایت.آفتاب مهربون.

فرخ یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 http://chakhan-2.blogsky.com

اسباب نگرانی همچنان فراهم است و نمیدانیم حال بیمارتان رو به بهبود رفته یا خیر؟؟ امید که دعاهایمان در حق یکدیگر مستجاب شود!!

خیلی بهتر هستند.ممنون از احوالپرسی.

بی یار یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 http://www.talkhkade.blogfa.com/

آرزوی سلامتی برای بیمارت دارم و کاملا حس و حال پرسه زدن ها و روی صندلی خوابیدن ها و انتظار کشیدن های توی بیمارستانت رو درک می کنم.
پدر من هم بخش داخلی بستری بود. پنج شنبه مرخص شد. کمی بهتره. تا ببینیم در آینده چی می شه.

راستی...تو این شهر و این مملکت و این جهان اصلا خبرهای خوبی نیست...اصلاْ...

پیروز باشی

با آرزوی بهبود کامل برای پدر عزیزتون.ممنون که احوالپرسی شما.

قندک یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود
حضرت حافظ چنین می فرماید:
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش


ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش


رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش


تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش


با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش


نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش


ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش


کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش


شیوه ی رندان بلاکش داریم و جز سکوت راهی در پیش ،نه!!!

قندک دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود و صبح عالی متعالی

احوال بیمارتان چگونه است.امید که خداوند سلامتشان بدارد

ممنون از احوالپرسی.کمی بهترند.

مستی دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:32 http://www.mooshekoor.persianblog.ir/

سلام
در این شهر خبرهاست!
که اگه کسی بخواد این خبرها رو بدونه از غصه دق مرگ می شه!
بهتر اینه که کمتر بدونیم!
چون کاری هم از دستمون برنمیاد

حسین.ر سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 http://entegham.persianblog.ir

تازه شانس اوردی / صدات کردن / بیشتر میموندی نوشته ات خیلی بلند میشد/گفتی تو این شهر چه خبره / خبرای بد برای ادمهای بیجاره و خبرای خوب واسه از ما بهترون/

سری طرف ما هم بیا/ وچیزی بنویس / خدا حفظت کنه.

واقعا شانس آوردم.حتما میام .ممنون که سر زدی.

کوروش سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:10 http://korosh7042.blogsky.com

پاییزطلایی سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:28

ســـــــــــــلام..

دعوت نامه:

طرح خرید لباس عید برای کودکان محک

http://www.mahak-charity.org/shadi.php

عضو محک هستم.

فرخ چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 http://chakhan-2.blogsky.com

امیدوارم به زودی رخ بنمایی و بر ما بتابی!

ممنون دوست خوبم از این همه لطف.من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم.

کوروش چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:41 http://korosh7042.blogsky.com

نیادنت با پست اخر
به فکرم انداخت

امیدوارم شاد باشی و سلامت

ملالی نیست جز دوستان وبلاگیم که الان تازه شد .چه مهربانید شما ومن چه نیازمند این همه مهربانی.

صوفیا شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:25

کاملا درک میکنم......:(

دوست ندارم اون روزا را بیاد بیاوری.یادت باشه زندگی پر شکوهه.مخصوصا برای تو که مامان کوچولو هستی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد