کم کم به ۲۴بهمن نزدیک میشیم.سالمرگ فروغ.ظهیرالدوله منتظر عاشقان اوست.از ساعت یک و دو همه بدون تبلیغات،بدون دعوت می آیند.دور سنگ مزارش جمع می شوند.شعرش را می خوانند.جمع خوبی است.بی تکلف.اونجا،رهی معیری،ملک الشعرا بهار ،ملوک ضرابی ،وبسیار کسان خفته اند.پارسال بچه ها ،خود جوش بر مزار بهار ،مرغ سحر را خواندند.و بعد به آنها تذکر دادند که ساکت شوید.حالا ..،خوب هیچی ولش کن.داشتم می گفتم ،اصلا ما که قفس نداریم که بلبلی در آن زندانی باشد و بنالد و...روی سنگ قبرش پر از شمع و گل است.اما شعر او:خیلی خلاصه به خصوصیت شعری او می پردازم.برخی از عواملی که باعث علو شعر او شده از این قرار است۱-خلق مضامین جدید،او با صمیمیتی عجیب از عواطف و احساساتش می گوید.۲-مقام او در مقایسه با شاعران زن دیگر ،برجسته است.نگاه زنانه او به جهان و مسائل ،عمدتا در شعر زنان دیگر سابقه نداشته است.۳-او از تمام زندگیش،خانواده اش،همسرش،فرزندش،و..می گویدوطرح این مطالب به حدی تازگی داشته که او را متهم به جریحه دار کردن عفت عمومی کردند.۴-فروغ به زبان عادی مردم امروز از مسایل ایران و ایرانی دوران جدید سخن گفت.نه به زبان فاخر و فاضلانه و متکلفانه یی که در ادبیات کهن مرسوم بود.۵-فروغ در زمینه های متعددی،تجربیات خصوصی خود را در عشق،شکست،در زندگی ...به صورت تجربه های عمومی بیان کردو برای همین نه تنها در زمان ما بلکه تا صد ها سال دیگر هم همواره کسانی با شعر او زندگی خواهند کرد.او سخنگوی بسیاری از ماست که چون او می بینیم و می اندیشیم اما چون او گفتن نمی توانیم.۶-زبان او هرچند از لحاظ ساختاری ساده است ،امابه جهت ماهیت ادبیش از تشبیهات و استعارات و سمبل های ارزشمند لطیف خالی نیست.و به این اعتبار او به حیثیت زبان ادبی دوره ما افزوده است.۷-هر چند شعر فروغ در اساس غنایی است و همه چیز در هاله ای از عواطف واحساسات مرور می شود اما به لحاظی یکی از مورخان ادبی تاریخ و اجتماع عصر خود است.//خودش می گوید:شعر برای من مثل پنجره ای است که هر وقت به طرفش می روم خود به خود باز می شود.من آن جا می نشینم ،نگاه می کنم،آواز می خوانم،داد می زنم ،گریه می کنم،با عکس درخت ها قاطی می شوم و می دانم که آن طرف پنجره یک فضا هست و یک نفر می شنود.یک نفر که ممکن است ۲۰۰ سال بعد باشدو یا ۳۰۰سال قبل وجود داشته.//می سراید:عشق؟تنهاست واز پنجره یی کوتاه به بیابان های بی مجنون می نگرد.//حرفی به من بزن،من در پناه پنجره ام،با آفتاب رابطه دارم//تنم از حس دست های تو داغ،گیسویم در تنفس تو رها،می شکفتم ز عشق و می گفتم//و...خیلی کلامم به اطناب دچار شد می توانستم تا فرداها بنویسم.از خودش از شعرش از زندگیش که صادقانه و زنانه بود.از عشق تبدارش.او که در تمام من جاریست.صدایش صدای من است.امسال هم مثل هر سال به ظهیرالدوله می روم و در دلم با او هم آوا می شوم:این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد.
فروغ تندیس واقعی یک زن شاعر بود
فارغ انگهای مردانه نمای شعر پیش از خود
اسیری بود از دیوار گذشت و عصیان کرد و به تولدی دیگر رسید
ولی من عاشق اینم
دختر کنار پنجره تنها نشست وگفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
..........................
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود،ودر تمام شهر،قلب چراغ های کودکانه ی عشق مرا،با دستمال تیره ی قانون می بستند،واز شقیقه های مضطرب آرزوی من،فواره های خون به بیرون می پاشید،وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود بجز تیک تاک ساعت دیواری،در یافتم،باید،باید،باید دیوانه وار دوست بدارم.{پنجره}
سلام
امسال برای اولین بار من هم به ظهیرالدوله رفتم ، جای باصفایی است ...
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
.
فروغ را به خاطر زن بودنش دوست دارم.
دیدم که پوست تنم از انبساط عشق،ترک می خورد
نیت کرده بودم که پست ۱۴ وبلاگ پاییز طلایی،آغاز ِ داستانِ دوباره ی باران باشد..خدا را شکر! مقدر بود که معصومیت نگاه شما به صدای فاصله ها...،آغاز دوباره و ادامه ی پاییز طلایی من باشد به اسم و رسم باران باز،
گرچه این خانه هم هنوز چراغش روشن است به مرحمت مهربانی مدام و بی دریغ شما... [گل]
هر چه دارم،از دعای دوستان ِ بهتر از آب ِ روانم ، دارم...دوستتان دارم به بانگ بلند! خدای باران پشت و پناهتان.. [بدرود]
سلام!
دعوتین با افتخار به:
لبــــــــــــــخندِ خـــــــــــدا...
جایتان بسی خالی بود.تقریبا هر روز سر می زدم.خوشحالم.
... وقتی اشعارش را می خوانم حس خوب خیس شدن دارم...
از بارش احساس زنی تنها.... در خویش....
*******
در برابر خدا
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیرۀ این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه، ای خدای قادر بی همتا
یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینۀ من بینی
این مایه گناه و تباهی هرا
دل نیست این دلی که به من دادی
در خون طپیده، آه، رهایش کن
یا خالی از هوی و هوس دارش
یا پای بند مهر و وفایش کن
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشائی
بر روح من، صفای نخستین را
آه، ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گوئی امید جسم دگر دارم
از دیدگان روشن من بستان
شوق بسوی غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشم غیر رمیدن را
عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری بمن بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو
یکشب ز لوح خاطر من بزدای
تصور عشق و نقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشق تازه فتح رقیبش را
آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را
راضی مشو که بندۀ ناچیزی
عاصی شود بغیر تو روی آرد
راضی مشو که سیل سرکشش را
در پای جام باده فرو بارد
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیرۀ این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه، ای خدای قادر بی همتا
******
چرا توقف کنم؟چرا؟پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند،افق عمودی است،وحرکت،فواره وار/چرا توقف کنم؟راه از میان مویرگ های حیات می گذرد.
سلام
میدیدمتون بخدا!
ممنون که بودین...منم قول میدم دیگه شولوغ نکنم!
اینم سندش!
سندش از همه خوشگل تره.خوبه که هستی.//تمام روز نگاه من،به چشم های زندگیم خیره گشته بود.{وهم سبز}
سلام
خوبی؟
ممنون بخاطر توضیحاتت
نمی دونم چرا نتونستم رابطه خوبی با شعر های فروغ پیدا کنم
شاید چون زیاد علاقه ای به شعر نو ندارم
شایدم با خوندن متنت نظرم عوض شد
میری سر مزارش؟پس حتما توی فیلم هایی که شبکه های خارجی میزارن میبینمت. حالا کدومشون هستی؟
روزهای خوبی داشته باشی
ببین مجبور نیستی از فروغ خوشت بیاد.ولی مطمئن هستم چون نمی شناسیش ،نمی تونی ارتباط بر قرار کنی.بهترین کتابی که در مورد فروغ نوشته شده است:فروغ از دیدگاه دکتر سیروس شمیسا،می باشد.همیشه شاد باشی
بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم/ برای عشق قضاوت کردیم / و همچنان که قلب ها مان/ در جیب ها یمان نگران بودند/ برای سهم عشق قضاوت کردیم ...
چه روزهائی بودند ، آن روزهائی که من هر لحظه با فروغ زندگی کردم... جمعه هائی که جزو وظایف زندگیم شده بود که صبح بر مزارش باشم و در سکوت برایش بگویم و او در سکوت گوش کند ... شاید!
من تو هستم تو/ و کسی که دوست میدارد/ و کسی که در درون خود/ ناگهان پیوند گنگی باز مییابد/ با هزاران چیز غربتبار نا معلوم/ و تمام شهوت تند زمین هستم/ که تمام آبها را میکشد در خویش/ تا تمام دشتها را بارور سازد/ گوش کن/ به صدای دور دست من/ در مه سنگین اوراد سحر گاهی/ و مرا در ساکت آینه ها بنگر.
جمعه ساکت،/جمعه متروک،/جمعه چون کوچه های کهنه،غم انگیز،/جمعه اندیشه های تنبل بیمار،/جمعه خمیازه های موذی کشدار،/جمعه بی انتظار،/جمعه تسلیم،/خانه خالی،/خانه دلگیر،/خانه در بسته بر هجوم جوانی،/خانه تنهایی و تفال و تردید،/خانه پرده،کتاب،گنجه،تصاویر/آه،چه آرام و پر غرور گذر داشت،زندگی من چو جویبار غریبی در دل این جمعه های ساکت متروک/در دل این خانه های خالی دلگیر/آه چه آرام و پر غرور گذر داشت.
در ظهیرالدوله شاید در یک قدمی تو باشم و تو مرا نشناسی !!!
کسی نمیتواند مرا با عینکی دودی و سری که به پایین خم شده و به کسی نمینگرد ، بشناسد!
برای فروغ و برای آن فضای رویایی در ظهیرالدوله همواره مشتاقم ... هر وقت در آنجا بودم حس زیبایی در من پدید آمد!!
انگار آنجا سرودی جاریست که طعم رویا و افسانه میدهد
آنجا سرود عشق های جاویدان خوانده شده است.چرا توقف کنم؟راه از میان مویرگ های حیات می گذرد.صدا،صدا،صدا،تنها صدا،صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن/صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک/صدای انعقاد نطفه معنی/و بسط ذهن مشترک عشق/صدا،صدا،تنها صداست که می ماند
سلام
خدا کند دیگر " کسی مثل سید جواد " نیاید!
یادآوری بسیار بجایی بود. باسپاس
کسی می آید،کسی دیگر،کسی بهتر/کسی که مثل هیچکس نیست/..../از برادر سید جواد هم که رفته است و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد/واز خود سید جواد هم که تمام اتاق های منزل ما مال اوست،نمی ترسد...//ممنون که سر زدید
فروغ... یک انسان- شاعر به تمام معنا...
پیروز باشی
و داد زد،باور کنید ،من زنده نیستم//او خودش هم می دانست که همیشه زنده خواهد ماند
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بار آور شما
در خاک های غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم می سازند
فروغ فرخزاد
من دلم می خواهد که به طغیانی تسلیم شوم/من دلم می خواهد که ببارم از آن ابر بزرگ/من دلم می خواهد که بگویم نه نه نه نه
سلام دوست بزرگوارم
آدینه تون بشادی
منم سالروز درگذشت این شاعره بزرگ معاصر را بشما تسلیت میگم . شعر فروغ از انسجام و گیرایی خاصی برخوردار بود و بهمین خاطر علاقمندان شعر فروغ بسیار زیادند
مواردی که در مورد برتری شعر فروغ و ارزشمندی آن اشاره کردید بسیار بجا بود
سلام وعرض ارادت دوست خوبم
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهی شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنیست
سلام ویس عزیزو خوبم
نوشتن از فروغ فرخزاد کار زیاد آسانی نیست ...او زنی بود که در جوانی مفاهیم و اشعار بسیار و ماندگاری چون (پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست )را به ادبیات کشورمون تقدیم کرد یا اشعار زیباو بالنده ای دیگر...
به قول نوشته های خودش که هر انسانی می آید و می رود چه نیکو از خودش نامی ماندگار باقی بگذارد ...او نمونه بارز کلامش بود .
سلام آفتاب مهربونم.عجیبه که فروغ ۴۵ ساله رفته.در ۱۳۴۵.چه جالب شده این هماهنگی ..وهنوز دارند از بدی او می گویند حتی در نمایشگاه کتاب ،کتاباش جمع بود.ولی او مثل رودی جاری ،سنگ را هم سوراخ می کند.همه دوستش داریم.راستی اگر خواستی یک کتاب تحقیقی راجع به او بخوانی .کتاب فروغ از دیدگاه دکتر سیروس شمیسا را بخوان.او مرد بسیار بسیار فهیمی است.من افتخار شاگردیش را داشتم.ونوشته ای که در باره اش نوشتم از همین کتاب برداشت کردم.
وای...من عاشق ظهیر الدوله ام...مخصوصا فروغ...
خوشبحالت که هر سال می تونی بری.کاش منم اونجا بودم و می تونستم بیام ...
ویس عزیز... سلامم را به فروغ و غروب های ظهیر الدوله برسان!
بابا جان،آخه مگه تو کجایی؟رو کن دیگه/نمیشه که شما فقط سوال کنی.تعطیل کن بیا
من هم می آیم
ما همه می رویم
سلام!
بابا دست بردارید از این بنده ی خدا فروغ خانوم فرخزاد بزرگوار!
شما کار و زندگی ندارین؟!!
یه پست جدید بذارین!
سلام.ببین چند صد هزار بار بیام و ببینم همان پست یک قرن پیشت است!حالا راستش را بگو از تکرار پستم ناراحتی.یا با فروغ بدی؟ولی باشه خوب دیگه باید حرف همسایه را شنوید
ویس عزیز
یاد آوریت بجا بود
ولی از بد حادثه به دلایلی دیشب مجبور شدم از تهران برگردم
وسعادت دیدار تربتش را از دست بدهم
یاد من مهجور هم باش نازنین
من فروغم را( که در خانه دارم زجان دوسترش دارم) بیادش می بوسم.
خوشا به حال پرنده
فروغت؟شاید نام همسر محترمتان ویا نام دختر گلتان باشد؟سلام مرا هم برسانید. نکنه عکس خود فروغ باشد؟در هر حال جایتان خالی خواهد بود./خوشا به حال پرنده که از لرزش برگ درختانی که رویشان آواز می خواند،نمی ترسد زیرا می داند که بال و پر دارد.
سلام و درود.
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
یادمه سال گذشته پست خاصی درهمین روز گذاشته بود. درود برشما
سلام و سپاس.امیدوارم شما هم بیایید.
و این منم زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست های سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت...
با این که مرد هستم اما از شعرهای زنانه فروغ همیشه غرق لذت می شم. خدایش بیامرزاد.
آنیمای عزیز مدتی است که نیستی.همیشه بهت سر می زنم ولی ...به هر حال خیلی خوشحالم که اومدی سر زدی.در باره ی فروغ هم بگویم که درست است که او اولین زن زنانه سرای ایران است .ولی او قبل از آن یک انسان است.خوشحالم که شعرش را دوست داری.