لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

شیراز

یکی دیده که من دارم خل میشم و یا نه،خل شدم بلیط بدست اومده منو ببره شیراز.به به ،حافظ.انگار منو طلبیده.امروز میرم.جمعه بر می گردم اگر هواپیمام سقوط کرد مرا بخاطر داشته باشید.خداحافظ

۱۳ آبان

سیزده آبان برای شما چه مفهومی دارد؟ 

 

۱-  یه روز نحس 

 

۲-  یه روز خدا 

 

۳-  یه جای لعنتی 

 

گزینه ۳ صحیح است 

 

یه جایی که توش داروهایی است که به قیمت جون آدماست 

 

یه جایی که وقتی واردش میشی کاهی،وقتی خارج میشی کوهی از نوع آتشفشان 

 

یه جایی که برای یک آمپول باید حقوق ۲ماهت را بدی ،تازه اگر خوش شانس باشی وگرنه.. 

 

یه جایی که کارمندانش به بدبختی ی مردم لبخند می زنند 

 

یه جایی که هوا نیست 

 

یه جایی که رنج در نهایت کمال معنی می شود. 

  

یه جایی که بیمه معنایی نداره  

 

یه جایی که مریضاش  دیگه حتی سر به آسمون هم ندارند

 

یه جهنم 

 

هر وقت خواستی بترکی و منفجر بشی و های های گریه کنی ۲ دقیقه برو به اون لعنتکده 

 

با نوشتنش هم... 

 

 

 

 

افسانه جنون

امروز سعی کردم با خودم تنها نمونم.طوفانی در راه بود.خیال رهایم نمی کرد.افکارم خودشونو به در و دیوار می کوبیدند.رفتم که دور باشم از ذهنم.با هر کسی که جلوم سبز شد حرف زدم ،یکی در درونم فریاد می کشید.توهم نبود.حالش بد بود.زده بود تو جاده خاکی.هر لحظه فراق،هر لحظه بیا،هر لحظه برو. 

 

می آیم 

خسته 

از این و آن گسسته 

 

از دشت های غمزده 

از پیش پونه ی وحشی 

بر جو کنار ها 

 

و از کنارزمزمه ی چشمه سار ها 

از پیش بید های پریشان 

از خشم بادها 

 

می آیم 

از پیش کوه های ساکت 

و دره های مغموم 

 

در های و هوی باد 

و گرد باد زمین کن 

و گرد باد ویران کن 

 

می آیم و به یاد تو می آرم 

افسانه ی جنون 

آمیزه های آتش و خون

ختم

فکر کردم چه خبره؟چقدر گل!از دور جلوی مسجد، کوهی از دسته های گل بود و من فکر کردم حتما ادم مهمی بوده که اینهمه گل براش آوردند.بعد فکر کردم اگر من بمیرم شاید دوتا دسته گل ،اونم دوستام بیارند.یاد فیلم خدا بیامرز نوذری :چند می گیری گریه کنی؛افتادم.تازه کی برام گریه خواهد کرد.کم کم به در مسجد نزدیک می شدم.از گل گلایل بدم میاد ،گلی برای مردگان ،مثل قیمه که خورشتی برای مردگان است.توی این چند سال که مردم هی میرند فرنگ و برمی گردند فرهنگ خاکسپاری ما عوض شده یعنی سوغات فرنگ ببین برای ما چه چیزهایی که نیست.قبلا صاحبان مرده تو سر و کله ی خودشون می زدند و جیغ می کشیدند و امروز دمده است باید آروم بایستی و نگاه کنی و اگر بغضت بترکه همه می گویند چه بی کلاس.بعدم صرف ناهار توی یک رستوران  و کسی به خونه مرده بر نمی گرده.وروز سوم یک ختم در نهایت با کلاسی.همه آرایش کرده و جواهرات ..و روی منبر اعلام می شود که مخارج خرج خیریه می شود.همین.دیگه خیلی بیکلاس بازی در بیاری برای مرده ات چهلم و سال می گیری.کم کم رسیدم به مردم سیاه پوش.که جلوی مسجد در حال خنده و احوالپرسی بودند و در نهایت تعجب دیدم گل ها مصنوعی است و وانت باری که آورده بود همونجا داشت با چاقوش طالبی می خورد و بر و بر مردم را نگاه می کرد.وا رفتم.بعنی چی؟مگر مجبورتون کردند گل بیارید.نیاوردن که بهتر از این گل های مصنوعی است.حالم بد شد .تظاهر کردن چقدر با کلاسه.همینطور گیج می زدم.راننده وانت بار حواسش یکدفعه متوجه من شد.خندید .چند تا فکر بد کردم.یاد دندونای پیرمرد بوف کور افتادم...بابا این بیچاره چه گناهی کرده.تلفنم زنگ زد ،دوستم بود با ناراحتی موضوع را بهش گفتم.او خندید و با مسخره گفت:ای بابا سخت نگیر .خیلی وقته این داستان هست حتی جوک هم داره.و در حال خندیدن گفت :می خوام عروسیمو تو مدرسه بگیرم آخه خیلی کلاس داره.

کافه پاپا

امروز ،پنج شنبه،با چند تا از دوستانم رفتیم بلوار کشاورز،نمی دونم چرا تمام کافه ها را بسته بودند.وهلیکوپتر پلیس بالای سرمان می چرخید.گشتیم و کافه پاپا را کنار هتل بلوار پیدا کردیم.ازدحام بود و شلوغی و من در میان دود و ترانه و صدا گم شدم.هرگز نیاندیشیدم که جور دیگر هم می توان زنده بود جز این شکل،رها و آزاد.زمان همچون سیاهچاله ها من  را در خود می کشدخطی هم از من بجا نمی ماند و یا حتی خاطره ای در غوغای زندگی،برای یک لقمه زندگی نمی جنگم،هستن اکنونم را قدر می دانم.عاشق کافه های توی خیابون هستم.صندلی های چیده شده روی سنگفرش پیاده رو ها.اما اینجا ممنوعه.بی خیال.کافه چی بد اخلاقی می کرد.هی می گفت زود باشید می خوام ببندم.همه گفتند ببند ولی ما بیرون نمی ریم.بحث و سر و صدا و من داشتم وسط اینهمه شلوغی حظ آور و حلقه های دود فکر می کردم که من چقدر همه چیز را دوست دارم و فکر می کردم یکی باید جلوم را بگیره.بد جوری تو کافه ها ولو میشم.بعدش پاشدیم زدیم تو خنکای غروب بهاری و بوس و کنار و راهی شدن به سمت خونه.