لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

بشنو

خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید 

 

گذر به سوی تو کردن زکوچه کلمات 

 

به راستی که چه صعب است و مایه آفات 

 

چه دیر و دور و دریغ 

 

خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید 

 

زکوچه کلمات 

 

عبور گاری اندیشه است و سد طریق 

 

تصادفات صداها و جیغ و جار حروف 

 

چراغ قرمز دستور و راهبند حریق 

 

تمام عمر بکوشم اگر شتابان ،من 

 

نمی رسم به تو هر گز ازین خیابان ، من

  

خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید 

 

شفیعی کد کنی 

 

پ،ن:می خواهم مثل پرنده در سکوت واژه و غوغای آواز ،بخوانمت. 

 

نظرات 25 + ارسال نظر
فرخ پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:39 http://chakhan-2.blogsky.com

شفیعی کدکنی ؟ مردی که بارها اوقاتم را خوش کرد و اشکم را دراورد ... و من شادمانم در روزگاری میزیم که او نیز زیستن را تجربه میکند . نگاه و اشعارش هزاران تصویر ناب در خیالم شکوفا میکند و .... یادم میاید که در سال ۶۹ زلزله ای مهیب بخشهایی از گیلان و زنجان را ویران کرد و صدها تن را کشت . صبح روز بعد از زلزله به کتابخانه رفتم و اولین کتابی که بی اختیار در دستانم جای گرفت ُ در کوچه باغهای نیشابور بود.. لای کتاب را بطور اتفاقی گشودم و این شعر آمد:
موج موج خزر از سوگ سیه پوشانند
بیشه دلگیر و گیاهان همه خاموشانند
حیرت کردم و هنوز بر این باورم که او برای اتفاقات بسیاری از آینده شعرهایی ناب سروده ..

بنگر آن جامه کبودان افق،صبح دمان

روح باغ اند کزین گونه سیه پوشانند

...

انسان ترین شاعر معاصر است .البته من بسیاری دیگر را هم دوست می دارم.ولی او را فراوان.

هوشنگ ابتهاج در بستر بیماری است.برایش دعا کنیم.

کوروش پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:56 http://korosh7042.blogsky.com/

فریاد رس

سپاسگذار اینهمه درک و معرفتت
که
به چه زیبایی باری بزرگ را از دوشم برداشتی

درود بر تو




بدا به من که بیگاه و بیجا
گاه خلاف لطافت شعر
در آن
می گویم آنچه را که نمی باید

خود اتهامی یک سبک شعری است.گمانم شما خیلی فروتن هستید.

شما آنچه که دلتان می خواهد می گویید:

خون چو می جوشد،منش از شعر رنگی می زنم

باران پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:31

سلام..

خلیل پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:56 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

این شعر برای امروز است:

" بنگر آن جامه کبودان افق،صبح دمان

روح باغ اند کزین گونه سیه پوشانند "

یاد عزت اله سحابی و هاله اش جاودانه باد.

واقعا که درست گفتی.یاد این دو عزیز جاودان باد.

آذرخش پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 http://azymusic.persianblog.ir/

من که گوش شنوا ندارم

سلام ویس گرامی
حال شما؟
خوبید؟
شعر زیبایی نوشتید
تعطیلات خوبی پیش رو داشته باشید

بابا واقعا گوش شنوا نداری هاهی میام نیستیتعطیلات اندر خانه همی به سر برم.با جماعت پرستار و دیگه دیگه

آرمان. پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 http://abdozdak.blogsky.com/

ما دوبله زبان پرنده نمی دانیم
آبجی! میشه به همین عامیانه خودمان بگو شرح روزگار دلت را

به به همه چی آرومه.دنیا امن و امانه وگرگ و میش از یک جوب آب می نوشندخوشی زده زیر دلم داداش

پرنیان پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 http://fathebagh.blogsky.com

با آن که شب است و راه فریادی
در هیچ سوی افق نمی بینم
با این همه از لبان صدامید
این زمزمه را دوباره می خوانم
باشد که ز روزنی گذر گیرد
شاید روزی کبوتری چاهی
این زمزمه را دوباره سر گیرد
وانگاه به شادی هزاران لب
آزاد به هر کرانه پر گیرد

... می خواهم در سکوت واژه و غوغای آواز بخوانمت مثل یک پرنده !

می خواهم................

خوشا پرنده...

روی ماه خداوند را ببوس پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:18 http://saraab2012.blogfa.com

یادمه دوره شور و حال جوونی! روزای سه شنبه استاد شفیعی دانشگاه تهران کلاس داشت و از جاهای مختلف کشور به دیدنش میومدن در همون ایام مرحوم قیصر امین پور هم دانشجوی ایشون بود و هنرمندانه می گفت:
راستی
روزهای سه شنبه
پایتخت جهان بود...

یاد همگی مخصوصا دوران جوانی بخیررررر...

یاد همگی تا همیشه ماندگار.قیصر این پور با شعر های ساده و انسانیش،سهراب،فروغ،اخوان،شاملو،نیما...وخداوند طول عمر به شفیعی و ...بدهدوممنون که به من سر زدید.اگر دوست داشتی خبر بده تبادل لینک کنیم.ممنون

فرخ پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:11 http://chakhan-2.blogsky.com

نمیدانستم سایه در بستر بیماری ست ... دیروز داشتم به دوستی میگفتم که کاش سایه در رشت و در خانه ای قدیمی میزیست و ما هر از گاهی به دیدارش میرفتیم ... مخصوصا در روزهای بارانی به همشهری بودن با سایه افتخار میکنم و چون جان دوستش دارم او را ... خدایش سلامتی کرامت فرماید !

وای که چقدر این پیرمرد سپید موی را دوست دارم.نمی دونم سی دی لطفی و او را دیدین؟سایه خودش ارغوان را می خواند و لطفی هم می نوازد و هم شعرهای سایه را با آواز می خواند.نامش بال در بال است.از رشت انسان های بزرگی به فرهنگ این مز و بوم خدمت کردند.سیروس شمیسا که افتخار شاگردیش را داشتم اهل رشت است.واما سایه:روز سه شنبه نزد هوشنگ کامکار بودم واو خبر بیماری سایه را به من داد.و گفت مشکوک به سرطان است.و یکباره تمام شعراش ریخت توی سرم:

درین سرای بی کسی ،کسی به در نمی زند

مژده بده مژده بده یار پسندید مرا

ای عشق همه بهانه از توست

ارغوان،من نمی دانم چرا هر سال بهار با عزای دل ما می آید

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

ای دریغا چه گلی ریخت به خاک

نه هراسی نیست،من هزاران بار تیر باران شده ام

دیگه چی بگم یه دفعه ریختم به هم.من مثل شما سعادت همشهری بودنش را ندارم ولی سعادت هموطن بودن و دوستدارش بودن را دارم.زیر این آسمان چه انسان های بزرگی زیستند و رفتند

خوش به حالتون که به دیدارش می رفتید.اما او هم مثل دیگر کسان،جلای وطن کردو رفت.

او معروف است به حافظ ثانی.چون در ایندوره،تنها غزلیات اوست که رنگ و بوی حافظ را دارد.کارش بر روی دیوان حافظ فوق عالیست.سال ها زحمت کشیده است.خسته تان کردم .به امید بهبودی او.آمین

روی ماه خداوند را ببوس جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:08 http://saraab2012.blogfa.com

ارغوان ابتهاج زمزمه خلوت منه!
سالهاست./

پس همنواییم با هم.در تکه تکه ی ارغوان گوشه های گم احساسی من نهفته است.چون شاخه همخون جدا مانده ی من است.خوشحالم که مشترکیم در این حس

فرخ جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 http://chakhan-2.blogsky.com

چندی قبل در کتاب فروشی یکی از شاعران درپیتی را دیدم که ادعاها دارد و در دانشگاه (داغون نشان) تدریس میکند .
سر صحبتش با من باز شد و سپس از سایه ایرادی گرفت و او را برای به کار بردن کلمه ای در یک شعر مورد انتقاد قرار داد .
با اینکه شاعر درپیت از بنده ۱۵ سال بزرگتر است ُ بلافاصله عصبی شدم و به او گفتم : خفه شو ... دیوانه ی حسود و احمق!
از تعجب خشکش زد و من زدم بیرون ... ویس عزیز هنرمندان بزرگ در رشت نمیتوانند بمانند . حسادتها نمیگذارد
یاد شیون فومنی افتادم . . شاعری که به نظرم در همه ی تاریخ گیلان تکرار نخواهد شد . خدایش رحمت کند!

واقعا خوب کاری کردی تو دهنی زدی بهش.بله نقد بسیار خوب است ولی ناقد باید علمش در زمینه نقد بالا باشد و بدون شائبه اغراض نقد کند.مثلا یارو دوسال میره کلاس اواز و فقط زیر دوش خونه شون آواز می خونه ،میاد از شجریان ایراد می گیره.

نمی دونم شما آثار دکتر شمیسا را خوندید یا نه؟همین الان چه کسی را داریم که تفکر باز ایشان را در تمام زمینه های تحقیقی ،ادبی داشته باشد؟یک سال چهره ماندگار می شود،سال بعد برای کتاب:شاهد بازی،که یک کتاب تحقیقی است توبیخ می شود و کتابش خمیر می شود/
نام شیون فومنی را نشنیده بودم .آیا ایشان دیوانی دارند یا نه؟نام کتاب هایش را بگویید پیدا می کنم.البته همین الان میرم گوگل می گردم.ممنون دوست خوبم.

کوروش جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 http://korosh7042.blogsky.com/

سپاسگذارم و آرزوی پرسایه بودنمان ز مهر تو
شعر زیبای سایه را تقدیمت می کنم که بسیار دوستش میدارم

دیریست گالیا!

در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!

دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان


عشق من و تو؟ این هم حکایتی است

اما در این زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

شاد و شکفته در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک

امشب هزار دختر همسال تو ولی

خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک

زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو

بر پرده‌های ساز

اما هزار دختر بافنده این زمان

با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست

از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج

در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

دست هزار کودک شیرین بی گناه

چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...

دیریست گالیا!

هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست

هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان

هنگامهٔ رهایی لبها و دست هاست

عصیان زندگی است

در روی من مخند!

شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!

بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!

یاران من به بند،

در دخمه‌های تیره و غمناک باغشاه

در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک

در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه

زودست گالیا!

در من فسانهٔ دلدادگی مخوان!

اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

زودست گالیا! نرسیدست کاروان ...

روزی که بازوان بلورین صبحدم

برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،

روزی که آفتاب

از هر دریچه تافت،

روزی که گونه و لب یاران همنبرد

رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،

من نیز باز خواهم گردید آن زمان

سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها

سوی بهارهای دل انگیز گل فشان

سوی تو،

عشق من ....

الان متوجه شدم که سایه عزیز بیمار است خدایش برای آلمای مهربان و نوه اش خورشید نگاهش دارد. دیگر غممان بس اینهمه
ممنونم ویس عزیز

یک بار در دبیرستان به خاطر این شعر،که بلند بلند می خواندمش و دوستانم تکرار می کردند،اون سال هایی که فکر می کردم دنیا را عوض می کنم و الان خودم را هم حتی نتوانستم عوض کنم،سیلی محکمی از ناظم مدرسه خوردم.او نمی دانست با این کارش باعث شد ابتهاج که فقط برایم یک شاعر بود ،تبدیل شد به یک بت.ومن لحظه لحظه زندگیش را پیگیری کردم.واقعا چوبش گل بود که مرا از خلی در آورد وبا خوندن شعرهایش در نوجوانی ،به دیدگاه های انسانی دست یافتم.دستش درد نکنهممنون که سایه مهرتان را از وبلاگ من برنمی دارید.برای سایه دعا کنیم/

دانیال جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:17 http://www.danyal.ir

چه صدا میتوان هنوز به صد زبان سکوت کرد ؟!
حسن انتخابتان را در درج این شعر زیبا تهنیت میفرستم
چطوری خانم ویس ؟!
راستی انتقاد از هیچ کسی تعجب ندارد عزیزترین

ممنونم .واقعا راستش را بگم وقتی دیدم شما آنجور نوشتید که برایتان کامنت گذاشتم.نزدیک بود شاخ در بیاورم.چون متون عرفانی را مطمئن هستم می خوانید وبعد با ستاره این متون مخالف؟//////////////باز هم ممنونم.

مریم جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:07 http://www.2377.blogfa.com

سلام عزیزم .
خوبی ؟
هوشنگ ابتهاج را نمی دونستم مریضن ! الهی که زودتر خوب بشن . همه ی مریضها . همه و همه !
یه عکسی توی هفته نامه ی امید جوان از آقای کدکنی چاپ کرده بودن از کلاس درسشون . نشسته بودن روی میز و دانشجوهاشونم روی صندلی و روی زمین بعضی هاشون ! خیلی خاکی و خودمونی . دلم کلاس این جوری خواست !

شاید باور نکنی که من همیشه ورد زبانم این است :که خدایا به تمام کسانی که عمرشان را در راه علم صرف کردند ودیدگاهشان ،خدمت
صادقانه به مردم است،سلامتی عطا کن.یکی از این آدما ،شفیعی کد کنی است.نمی دانی این مرد چقدر انسان و چقدر اندیشمند است.حیف که در کشور ما،غوغا سالاری است.و کسانی همچون عبدالحسین زرین کوب،سید جعفرشهیدی و..می روند،خدایشان بیامرزد و آب از آب تکان نمی خورد.هر کشوری اگر کسانی مثل شفیعی را داشت حداقل یکبار با او مصاحبه می کرد.البته استاد شک دارم بپذیرند.

خدا به ابتهاج سلامتی بدهد.آمین

باران جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:56

...

استاد شفیعی کدکنی!!!

همیشه استادددد!!!

فرزند راستین خاک خیام و عطار.

ققنوس خیس شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:43

بسیار زیبا
خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید
خوشا زندگی شاعرانه !

یک صبح تا شب گوش کن ببین چند تا حرف درست و حسابی شنیدی.کلمه در فرهنگ ادبی دینی ما مقدسه.این یک بحث طولانیه.ولی پرنده با صدایش دیوان های شعر می سراید که ملال آور نیست.

کوروش شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:19 http://korosh7042.blogsky.com/

کامنتی گذاشتم پس از خواندن بیماری این عز یز به راستی رفته در سایه
و یرای آلما ی مهربان ارزوی قوام خواستم و خواستم تا خدایش برای نوه اش خورشید نگاه داردش.
ویس عزیز من هم ان دو پیر مراد را در آن اجرا دیدم. که لذتش رو با کلام نمی شود به زبان اورد
زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست

در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست

جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
و این بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست

گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندلیب نیست

به به این غزل را خودتون سرودید؟زیباست.ولذت بردم.نه خسته دوست من

مریم شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:52 http://www.2377.blogfa.com

خدا هردوشون را حفظ کنه !
همه ی ادیبان این خاک را ! یا بهتر بگم همه ی آن ها که برای ایران افتخار دارند !
سلام .

آمین.تعطیلات نرفتی سفر؟فکر کنم تو هم مثل من موندی خونه.

کوروش شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:02 http://korosh7042.blogsky.com/

سلام بر تو ویس عزیز

اتفاقا نه تنها نخندیدم که کیف کردم
دقیقا بقولی زدی تو خال
خود من هم بعد از این حس متضاد ایجاد شده در تعجب شدم
و الان بیاد شعر معروف سایه ی عزیز که می گوید طبیب نیست
در مقابله طبیب هست
البته قیاس مع الفارق است

و چه زیبا هم بیتی آورد
که من این روز شاید سمبل جمع اضدادم

ممنونم از مهر



ایکاش این غزل زیبا از من بود که برای شاعر بودنم همین دلیل کافیست.
این غزل زیبا از ان سایه ی عزیز است که در پاسخ گمانم شهریار سروده است
البته سعدی هم مشابه دارد

با سلام و ارادت.شما هم خوب شعر می سرایید.

باران یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:52

...
سلام بر ویس عزیز

تقدیم
با احترام..

http://hulkshare.com/xf7p0h4ubqtd

سلام.و چطورید؟تعطیلات چگونه بود؟وممنون

مرحوم شهریار یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:12

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

سلام دوست خوب.کاش اسمتونو گذاشته بودید.به هر حال به نظر من هم شهریار درست گفته:که چه؟

فرید یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:20 http://blogfa.com

سلام
مرد بزرگ خلوت های شادمانه ام را هیچگاه از یاد نمی برم...
جایی چنین خواندم... نمی دانم از کجاست و از برای که...
" سکوت متن ساده ای است که معمولا اشتباه خوانده میشود"
و نمی دانم چرا اینجا به یادم آمد....
یاحق

تا به حال در اطرافم کسی را ندیده ام که با ابتهاج لحظاتی را نگذرانده باشد.کتاب آینه در آینه که بوسیله کد کنی و خود سایه منتخبی از ناب ترین غزل های اوست،معمولا در دسترس ترین کتاب هر خانه ای شده.او در سکوت راهش را باز کرد.مثل جریان آرام آبی که در یک تداوم جاری ،سنگی را از راه بر می دارد.

زمان بی کرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج

برای او دمی است این درنگ درد و رنج،به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش،امید هیچ معجزی ز مرده نیست،زنده باش

ممنون.ودرود به شما.

فتح باب سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:36

سلااااام و درود فراوان. من خیلی خیلی شرمنده ام. دیروز که اصلا نمی تونستم به وبلاگ شما و خیلی از دوستان وارد شوم. امروز اما وارد می شدم اما کامنتم را ثبت نمی کرد. نمیدانم ایراد از سیستم ماست یا کلا بخاطر این چند روز است! الان هم آمدم در پست قبلی و نمیدانم ثبت شود یانه. یا نصیب و یا قسمت...

ثبت با سند برابر است

کوروش جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 http://korosh7042.blogsky.com/

هوس باد بهارم به سوی صحرا برد
باد بوی تو بیاورد و قرار از ما برد

هرکجا بود دلی چشم تو برد از راهش
نه دل خسته بیمار مرا تنها برد

آمد و گرم ببرد آب رخم اشک چو سیم
زر به زر داد کسی کامد و این کالا برد

دل سنگین ترا اشک من آورد به راه
سنگ را سیل تواند به لب دریا برد

دوش دست طربم سلسلهٔ شوق تو بست
پای خیل خردم لشکر غم از جا برد

راه ما غمزهٔ آن ترک‌کمان ابرو زد
رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد

جام می پیش لبت دم ز روان‌بخشی زد
آب وی آن لب جان‌بخش روان‌افزا برد

بحث بلبل بر حافظ مکن از خوش سخنی
پیش طوطی نتوان نام هزارآوا برد


سپاس گذار اینهمه لطف ویس عزیز

من ارادتمند الطاف شما هستم.ولی واقعا خواب نداریا

چه غزل زیبایی انتخاب کردید.به به//این چه شعر است که صد میکده مستی با اوست...

گالیا جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:33

سلام.ممنون از کارای قشنگتون اسم من گالیاست و پدرم اسم منو از شعر کاروان آقای ابتهاج گرفت.بیاید باهم واسه سلامتیشون دعا کنیم...
آخه از این آدما خیلی کم داریم!!!!!!!

سلام.بله این شعر را خوندم.

دیر است گالیا در گوش من ..........وین فرش هفت رنگ که پایمال رقص توست از خون و رنج انسان گرفته رنگ........ممنون. آدرس وبلاگ نداری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد