لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

روز تعطیل

از هر چی روز تعطیله ،متنفرم.کسالت،خمیازه های موذی کشدار،اندیشه های تنبل بیمار،روزهای متروک،خانه تنهایی و تفال و تردید،خانه ی پرده،کتاب،گنجه ،تصاویر،ومن بین اینهمه تکرار مچاله می شوم.انگار فریادی درست اومده تو گلوم داره خفه ام می کنه.سرم گیجه.دلم می خواست یک میدان ورزشی بود تا بتونم چند ساعت بدوم و داد بزنم.دارم هی سنگین میشم.نزدیک یکماهه کتاب نخوندم واین برای من مساوی با مرگه.صبح،رفته بودم پیش مامان.خاک بودو خاک.کنار مامان پسری ۱۹ ساله است که او را کشتند بخاطر پولی که همراهش بوده.داشتم نگاه می کردم.مادرش مویه می کرد.قلبم ورم کرده بود.همه داشتند برای عزیزانشان گریه می کردند ولی اشک من در نمی اومد ولی قلبم داشت می ترکید.خواهرم داشت قرآن می خوند که پاشدم و راه افتادم.باد که بلند شد خاک نرمی را به هوا برده بود.همه ی آدما ،مرد و زن سیاه به تن داشتند،مثل فیلم های وحشتناک،رفته بودم تا صدای گریه ها را نشنوم.دور شدم و رفتم هی رفتم.گورها آماده بود تا هر کسی را در خودش بکشد ومن از بهشت زهرا بیزارم با آن گودال های مکنده .دنبالم گشته بودند و پیدایم کردند و برگشتیم.همه در حال خوردن و حرف زدن بودند و من در خودم مویه های آن زن را زمزمه می کردم .خواستم سازم را بر دارم ولی..خوب .روز تعطیل..وای که متنفرم . 

 

پی نوشت:دوخط اول نوشته ام برداشتی از شعر جمعه فروغ است.

نظرات 35 + ارسال نظر
ثریا یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:11 http://serina.blogsky.com

آره واقعا دلگیره

حالم بده.پراز فریادم.نمی دونم چکار کنم

فرخ یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:53 http://chakhan-2.blogsky.com

روزهای تعطیل همینطورند که نوشتی .... حتی پرنده ها و گربه هایی که در کوچه ها دیده می شوند ُ یه جوری هستند .
رفتارشون با روزهای دیگه متفاوته .... آدمهای بیکار و بی برنامه هم یه جوری اند . انگار موجی از کسالت و بی حوصلگی همه چیز رو در بر میگیره . اما بهشت زهرا در روز تعطیل ... اون هم یه روز داغ و تابستانی واقعا میتونه باعث خفگی آدم بشه ... من در روزهای گرم سال به گورستان نمیرم .... هیچ وقت!!؟

روزهای تعطیل انگار همه می خواهند فشار شش روز پیش را سر هم خالی کنند.کسالت باره.همه با هم کار دارند.

اما گورستان،مجبورم هی برم.خواهرم روز شمار برگشتن داره و دوست داره هر روز بره و من ،خوب طبیعیه که ببرمش.

کوروش یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:57 http://korosh7042.blogsky.com/

اینجا یک زندان
با هزاران زندان بان
بیگانه اند
بامن و زبان ِ من
اینجا کسی مرا به هویتم
نمی شناسد.
خدایم را به زبانم
حق ندارم صدا کنم
باورم را
لباسم را
به رنگ بی ذوقیشان رنگ میگنند .
دلم گرفت ازین حصار بلند
ازین باروهای از باور ساحته ی جهل
فریادم را چه شد؟
زندانبان در بدو ورود از من گرفت
کسی از گمشده ی من
خبریش هست؟



احساسی در یک لحظه

هزاران زندانبان.چقدر این سروده بیان حال من است.گاهی عزیزترین هایت هم به جمع زندانبانان می پیوندند.از هر طرف که می ری مقابلتون هستند.

پرنیان دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:50

توی قاب خیس این پنجره‌ها
عکسی از جمعه‌ی غم‌گین می‌بینم،
چه سیاه به تن‌اش رخت عزا!
تو چشاش ابرای سنگین می‌بینم.

داره از ابر سیا خون می‌چکه!
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!


نفس‌ام در نمی‌آد، جمعه‌ها سر نمی‌آد!
کاش می‌بستم چشامو، این ازم بر نمی‌آد!


جمعه وقت رفتن , موسم دل‌کندن ،
خنجر از پشت می‌زنه, اون که هم‌راه من!

حالا امروز که جمعه نبود . کسالت عصرهای جمعه گاهی عین خودمرگه گاهی وقتها و من نفهمیدم هیچوقت چه رازی توش نهفته ست !
این شعر فرهاد عجیب قشنگه و عجیب غمگین ... هیچوقت نمی تونم تا آخر گوش کنم.

صدای فرهاد را همیشه دوست دارم.خدا رحمتش کنه.آمین.

می دونی رازش را من شاید کشف کردمآدمایی که زیر یک سقف هستند هیچ تفاهمی با هم ندارند.واینجا چیزی به نام ویکند نداریم.چون مردم پول ندارند.

نمی دونم فقط هم فروغ و هم فرهاد خوب درک کردند این تعطیلات کوفتی را

آذرخش دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام مادر بزرگ عزیز
آخی
خدا رحمتشون کنه و به شما صبر بده
نمی دونم چرا هرچی "کتاب" نوشته بودی رو "کباب" خوندم.نیست که سر ظهره. و گشنمه. واسه همین
بجای کتاب خوندن و تو میدون ورزشی دویدن و خمیازه کشیدن و... میرفتی به یاد "صمد آقا" (و همینطور من) یه پرس چلوکباب کوبیده با گوجه و پیاز و سبزی(از نوع نشسته) و نوشابه شیشه ای میزدی تو رگ و حالشو میبردی. اونوقت بجای این نوشته های غمگینانه ببین چه آپی می کردی.باور نداری امتحان کن
مادربزرگ جون فراموشت نکردم، نبودم که کامنت هاتو تایید کنم
خوش باشی و خوش بگذره

نوه ی خوشحالم ،چطوری؟شاید که نوه بهتر میگه.باشه.دارم سعی می کنم.

آفتاب دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:43 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس عزیزم .. خوبی نازنین ؟ ببخش منو یه کم دیر رسیدم .. روز های جمعه و تعطیل روز هایی هستند که اکثرا برنامه خاصی ندارند اما میشه برای این روزها هم فکری کرد .. اما در مورد بهشت زهرا نوشتی خیلی سخته .. من خودم زمانی که می رم احساس می کنم خارج از کره زمین هستم .. وقتی می بینم انسانهایی روز گاری برای خودشون زندگانی داشتند ولی حالا در یک گور سرد قرار گرفتند از خودم می پرسم چرا اصلا بشر به دنیا می یاد تا آخرش اینجوری داغ عزیزانش رو ببینه و بعد از اون هم با خاطراتش زندگی کنه ؟
خیلی سخته عزیزم می دونم و کاملا درکت می کنم .
برای اون مادری که فرزندش رو کشته بودند از خدا تقاضای صبر می کنم .. مرگ فرزند خیلی درناکه .. نمی دونم ما آدمها چرا به خاطر منافع خودمون گاهی انسان بودنمون رو فراموش می کنیم در حالی که نام اشرف مخلوقات رو به دنبال می کشیم ؟!
انقدر این روزها خبر های تلخ از گوشه و کنار می شنویم که بیشتر تر جیح می دیم نشنویم ...
باز هم عزیز دلم از خدا طلب صبر و آرامش از خدا می کنم و رحمت کنه خدا مادر بزرگوارت رو نازنین .

سلام مهربونم.سعی می کنم غم هایم را در وبم ننویسم که مبادا دوستانم غمگین شوند.ولی گاهی از دستم در میره.

واقعا کجای دنیا گورستانی به وحشتناکی بهشت زهرا داره؟

آدم یاد فیلم های هیچکاک میفته.

زنده باشی و غم نبینی،گل من

کوروش سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 http://korosh7042.blogsky.com/

درود بر ویس عزیزم
مرا چـــــــــــــــــــــشم در آید اگر که روزی اینهمه چشم رنجه ی محبت عزیزانم را نادیده انگارم

اشارتم به عزیزانی که یار نشدند و بار خاطر شدند


از اینهمه لطف بسیارها سپاس دارم

شاد باشی و برقرار

ترسیدم گفتم نکنه از من حرکتی سر زده که آزرده خاطر شدید.خیالم راحت شد. دوست خوبم.

آذرخش سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 http://azymusic.persianblog.ir/

ای مادر بزرگ
خوشحالی کیلو چند
اینها همه ظاهر سازیه
کی از دل ما خبر داره
اما همینشم خداروشکر
خودت هزار تا غم داری.من که دیگه نباید بیام و ناراحتت کنم
باید سربسرت بذارم غصه هات یادت بره
کارهای آکروباتیک هم می تونم انجام بدم

همینطور شکلک در اوردن

سوت هم میزنم

رقص سر هم بلدم

تو دنیا هیچکی همچین نوه ی گلی نداررررررررررررررررررررررره.می دونم عزیزم.چند بار این کامنتت را نگاه کردم و قربون صدقه ات رفتم..قربون نوه ی خودم برم الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییبلند شم برم برات اسفند دود کنم .دلت همیشه شاد باشه

ثریا سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:40 http://serina.blogsky.com

سلام...
من آپم بیا نظرتم بگو خوشحال میشم

سلام.باشه میام

ققنوس خیس سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:50

سلام / جمعه ها خون جای بارون می چکه !!
چقدر این قتل های بر سر مقداری پول زیاد شده ... چی بگه آدم ؟

سلام.همه چیزای بد زیاد شده...

آذرخش چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 http://azymusic.persianblog.ir/

دستت درد نکنه مادربزرگ گل خودم
دیگه اینقدر شرمنده نکن
لوس میشما

خوبی از خودته
تعطیلات هم خوش بگذره و کسل نشی و حالشو ببری و چلوکباب هم براه بشه واست
خداکنه واسه منم خوش بگذره چون این یکی دو هفته کلی گیر و استرس و اضطراب دارم.پس ببین که این بالا پایین پریدن ها و ورجه وورجه کردن ها و شکلک در اوردن ها همچین از سرخوشی و بی درد بودن هم نیست
ممنون بخاطر اسفند

نوه ی من هیچوقت لوس نمیشه.دلش اندازه ی اقیانوس آرامه.اگر گاهی هم موج بر می داره امید هست که دو باره آروم بشه.الهی هیچگاه در دریای دلت سونامی نیاد.تو دل من سونامی بزرگتر از ژاپن اومده.

قندک چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:16

سلام و درود بر ویس عزیز.این خصوصیاتی که گفتی کاملا طبیعیه. بخصوص وقتی که قدم به دیار اموات می گذاریم شدت پیدا می کنه و مهمتر از همه همین بخشی است که گفتی یک داغ جدید و دیدن بی تابی یک مادر. اینها همه به غم ما کمک می کنند و دل را به آتش می کشند. بخصوص دلی که خودش به تازکی غم بزرگی به خود دیده.امیدوارم رفته رفته به اوضاع اول بر گردید .

هزار بار ممنون .قندک مهربان.آیکون گل نداشتم ولی یک سبد گل تقدیم مهربانی ها و همدلی های شما باد.

مریم چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 http://www.2377.blogfa.com

مدت زیادی هست که همه ی روزها برام مث روزهای تعطیلند !
مزخرف و بیخود !
امیدوارم حالت ، حالمان بهتر بشه !
مواظب خودت باش عزیزم .

گاهی اومدم پیشت دیدم آپ نیستی.چرا ناراحتی؟شما که معلم شاد و سرزنده ای بودی،امیدوارم حالت گذرا باشه.وبه سمت احسن حال ها روان بشی.آمین

ممنون که به من سرزدی.عزیزم

مهرباران چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:33 http://darya73.blogfa.com

سلام بر ویس گرامی...
لینک بلاگ شما را از پرنیان بزرگوار گرفتم... حالا که به چهلم مادر نزدیک میی شدیم... خواستم اینجا عرض سلام و ادب کرده باشم و از خداوند منان آرزومند شادی روح آن عزیز مهربان و تسلی خاطر همه بازماندگان را می باشم.
در پناه حق باشید همیشه

سلام مهر باران عزیز و ارادت.

ممنون که بیادم بودید.خدا تمام رفتگان را قرین رحمت بفرماید.

آفتاب چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:15 http://aftab54.blogfa.com/

سلام عزیز دلم

سلام مهربونم.

فرفری پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 http://reminders.blogsky.com/

سلام
گاهی معنی / حکمت اینهمه تلخی روزگار را نمی فهمم.
نگو به خاطر اینکه قدر خوشیهایش را بدانیم...

من هیچگاه نفهمیدم.می گویند در رنج انسان بزرگ می شود.رشد می کند.من چه دانم من چه دانم

ستوده جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:36 http://saba055.blogsky.com/

سلام ویس عزیزم.
خوبه تو یک روز تعطیل به چشمت دیدی ما که اصلا نفهمیدیم چطور گذشت .
اینقدر توو این روز کار داشتم انجام بدم برای عروسی که زود تموم شد

عروسی کی بود؟امید که همیشه گرفتاری هایت برای شادی و عروسی باشه.آمین

ستوده جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:40

باید دوباره خواندن را شروع کنی .
دوباره به عشقت کتاب بپرداز تا دوباره جانی در تو دمیده شود .
اگر به آنچه دوست داریم نپردازیم همگی از تکرار وروز مردگی رو به موت میشویم

سلام باشه حتما.امشب خواهرم برگشت و رفت.این روزها همش با هم بودیم.خیلی دوستش دارم.الان که ساعت سه و نیم نیمه شبه و او یک ساعته که رفته و من یکباره تنها شدم.شاید از چند روز دیگه دو باره بر گردم و زندگی کنم.

کوروش شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 http://korosh7042.blogsky.com/

دیشب بیادتت گلی را
به بستر بردم.
مادرم می گفت:
استغفار کن ننه جان

(کوروش)



[گل]

سلام

هی دارم سعی میکنم که زندگی عادیم را شروع کنم.باید سعی کنم.انگار همه چی موقتیه.باید سعی کنم


چو شو گیرم خیالت را در آغوش

سحر از بسترم بوی گل آیو

کرانه شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 http://www.bikaraanemehr.blogsky.com

سلام ویس عزیزم
حالتو خوب می فهمم
اصلا نمی دونی چته درسته.....
از خدا می خوام بهت تحمل بده که بتونی صبر کنی
نمی تونم بگم قوی باش چون نمی شه می خوام که بتونی تحمل کنی مویه کن تا جایی که می تونی توی همون میدون بدو و گریه کن

سلام دوست خوبم.درست گفتی انگار مثل یک گالن ،خالی شدم.تمرکز ندارم.حرفام تموم شده.باشه سعی می کنم.

خلیل شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:33 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

آمار دیوانگی و خشونت که آن پسر یکی از آنها است، بتازگی منتشر شده. خواندنش ناامیدی می آورد و نخواندنش کری و کوری.

سلام.

پستی که گذاشتید خوندم.آمار وحشتناکیه.

کوروش یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 http://korosh7042.blogsky.com/

وقتی که ملکه ی زنبور ها
اینگونه به این گل مهر می ورزد و به نوازش محبت می گیردش
این تمثیل گل
به خود غره می شود
رنگ به رنگ می شود از شعف و شادی

ممنونم ویس عزیز

وقتی تو می گوئی خوش است
صدها کیلو چاق می شوم(ناخوداگاه یاد شعر دکتر بادکوبه ای افتادم)

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:50

سلام و درود فراوان بر ویس عزی و مهربان
تقاضامندیم آپی جدید مرحمت فرماییدوممنون

سلام.اطاعت امر .باشه

قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:55

اجواک به سبک جدید برای کمی تبسمک

گدا میره در خونه پیر زنه ،پیرزنه میگه چیه ؟باز اومدی گدایی ؟ میـــــگه

نه پس .اومدم خواستگاریت!!!!!!!!!!


قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:56

میگه امتحانِ چـــی داشتی؟؟؟ گفتم وصایــــــــا,,,پرسید: وصایای امام؟؟؟

گفتم نه پس وصایای الیزابت تیلور !!

قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:00

به عیال میگم این قوری راکجا گذاشتی ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟! میگم نه پس میخوام دست بکشم روش غولی چیزی ازتوش دربیاد!!!!!!

قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:14

تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد و جرینگ شکست .عیال میگه

چیزی شکوندی؟ میگم نه پس شیشه ی نازک تنهایی دلم بود ، منتها صداش رو گذاشتم رو اکو شما حال کنی...

قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:17

حشره کش را بر میدارم یه مگس سمج را بکشم. عیال میگه می خوای بکشیش؟ میگم نه پس میخوام با دئو دورانت بزنم زیر بغلش بوی عرق نده!

قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:20

سوسک تشریف آورده توی توالت میگم اون دم پایی رو بده. میگه وای می خوای بکشیش؟ میگم نه پس می خوام بدم پاش کنه نجس نشه!

قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:22

سر امتحان برگه تقلبمو در آوردم دارم می نویسم ، مراقبه دیده میگه تقلبه؟؟

... میگم نه پس دعای ابوحمزه ثمالیه!!!

قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:25

رفتم بلیت کانادا بگیرم زنه میگه سیاحتیه؟ میگم نه پس زیارتیــــه نذر کردم برم امامزاده سید ریچارد !!!!

قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:28

بسه دیگه. ول کن بابا اسدالله!

واقعا که خیلی خیلیییییییییییییییییییییییییییییی دوستتون دارم.البته به چشم خواهر برادری.همسرتان ناراحت نشه.واقعا خندیدم.مخصوصا ا.ن حشره کشههمین جواب تمام کامنت های خوبت.روزگارت خوش باشه .قندک مهربان و مثل قند شیرین

قندک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:43

ممنونم ازتون. قصدم از بیان کردنشون همین بود تا بر لبهایتان کمی خنده جاری شود. خوشحالم که موفق شده ام.درود بر شما. جدیدا به اینگونه اجواک می گویند جوک نه پس!

واقعا چند بار خوندمشون و حسابی لذت بردن.باز هم ممنون

آفتاب یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:25 http://aftab54.blogfa.com/

سلام عزیز دلم .. جای خوهر عزیزت خالی نباشه نازنینم .. تو تنها نیستی .. همه دوستان کنارتند و از همه مهمتر خدا تنهات نمی ذاره .. دوستت داریم همیشه و همیشه .

ممنون و سلام آفتاب گرم و مهربون.

من هم دوستتان دارم همیشه.فکر نمی کردم که دوباره بنویسم ولی دیدم اشتباه می کنم.دوستان گلی چون شما را از دست می دهم.

ثریا یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:50 http://serina.blogsky.com

سلام..
چرا آپ نمیکنی؟
به من سر بزن نظرتو بگو آپ هم کردی خبر بده..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد