لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

من

یه حفره تو قلبم باز شده،بلند شدم عکسشو برداشتم بردم یه جایی گذاشتم.رفتم سراغ ابن عربی و فصوصش،تجلی ذاتی و تجلی اسمایی،او تجلی را به دو قسمت می کند:تجلی اقدس و تجلی مقدس،فیض اقدس ،تجلی ذاتی حق تعالی است و فیض مقدس،تجلی اسمایی او...کتاب رابستم.همیشه خواندن فصوص الحکم را دوست داشتم ولی الان حوصله ندارم.همینطور نشستم و نگاه می کنم.چی شد؟چکار کنم.خودمو الکی خوشحال نشون می دم در حالیکه بخش بزرگ احساس و آرامشم با او در گور خوابید.اهل سخن پراکنی نیستم.و اصولا در استتار کامل احساسی به سر می برم و توضیحی ندارم.پیش آمده ،خود به خود.چند عکس و خاطرات.خوب بگذریم.کارم را دوباره شروع خواهم کرد. و غرق در دریای واژه می شوم. 

 

در خشکسال واژه،در تنگنای آواز،شعری نخواندیم 

 

در جیره بندی های شعر و آرزو ها 

 

ماندیم و ماندیم 

 

جیره بندی احساس،هر وقت از احساسم می نویسم نمی دونم چرا یاد دکتر رضا براهنی می افتم!او خیلی لجش می گیره که در دوران گرانی و چه وچه کسی از احساس حرف بزنه شاهد سخنم:دو جلد کتاب طلا در مس اوست که تا تونسته به سهراب بد و بیراه گفته.ولی خوب بابا جان کنار پنیر کیلویی فلان مقدار دل من هم کار خودشو می کنه.چیکار کنم زندگی من در محدوده ی فیش حقوقی نیست!!خوب بعله مشکلات دیگر هم هست دارم تو همین آشوب زندگی می کنم .ولی خودم هم هستم. 

 

آیینه ای شدم،آیینه ای برای صداها 

 

فریاد آذرخش و گل سرخ 

 

و شیهه ی شهابی تندر 

 

در من به رنگ همهمه جاری است 

 

و در من همیشه نجوایی می خواند که هر چه شده و هر چه هست ،تا شقایق هست ،زندگی باید کرد.ولی این کسالت مزمن را چه کنم؟ 

 

دیریست مثل ستاره ها چمدانم را از شوق ماهیان و تنها یی خودم،پر کرده ام.ولی مهلت نمی دهند که مثل کبوتری،در شرم صبح پر بگشایم 

 

پی نوشت۱:اشعار شفیعی کد کنی،شعر های او که در من چون جویباری جاری است،در نوشته بالا جریان یافت.  

 

پی نوشت ۲:دلم می خواد خودم باشم و مردم همینجوری که هستم منو ببینند،چرا همه دوست دارند آدما رو با خط کش افکار خودشون اندازه بگیرند؟من فکر می کنم هیچکس به اندازه ی آرزوهای ما نیست،هر کس فقط مثل خودشه.چرا یکدیگر را قضاوت می کنیم؟چرا می خواهیم همه مثل ما باشند؟خیلی کسالت آوره.

 

نظرات 29 + ارسال نظر
کوروش شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 http://korosh7042.blogsky.com/

درود بر ویس عزیز
بخش اول راکه پر از واژه گان عرفانی فلسفی بود نفهمیدم
که سالهاست از ایده الیسم دور شده ام. تا به جائی که خوشبختانه از ادبیات اینچنینی دور افتاده ام که دیگر بخوانم بایزید
در بیابان شیری را هیزم بار می کرد و ماری فلانی عصا می کرد
و فلانی در اسمان بهمان بخاطر سوزنی در لباسش بازگردانده شد
بگذریم این نیمه شبی کار منهم میرود شبیه دف و دف براهنی شود
ولی خوشا با کسانی که در محیطی زنده گی می کنند که لااقل خط کش اندازه گیری مردمش دیجیتالی است

سلام دوست عزیز،اتفاقا من درست برعکس شما به کتاب های عرفانی و دیدگاه های عرفانی علاقه مندم.این دیدگاه ها تئوری نیست ،روزگارانی ،مردمانی تجربه کردند.البته سیر تصوف و شکمبارگی درویش نمایان و...همگی قبول است.همان هایی که مولانا و حافظ و عبید و...طنزش را گفته اند.ولی در جوارشاهراه عقل،حرکتی سبکتر و لطیف تر به نام عشق صورت گرفته.شاملو هم کلی بد وبیراه گفته و کسان دگر هم...اما من می اندیشم که سنگینی فضای خاکستری بده بستان ها با سبکی غزلی عارفانه و نوشته ای معنوی ،تعدیل می شود.برای دیدگاه شما هم بسیار احترام قائلم.و دنیای دیجیتال را هم دوست دارم.ایام بکام

آفتاب شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 http://aftab54.blogfa.com/

ویس عزیزم با تمامی نوشته هایت همدری می کنم ...
در مورد پی نوشته ۲ باید بگم که ما باید آدمها روا همان جور که هستند بپذیریم و خوبی را که در آنهاست ببینیم. هیچ کسی از دیگری برتر نیست در ار تباطات دوستانه ...یه وقتهایی اگر در وجود خودمون تجدید نظر نکنیم شاید دیر بشه و فردایی نباشه .
خدا کنه هیچ وقت نخواهیم همدیگر رو ثابت کنیم ..
خوشحالم که می خوای کارت رو دوباره شروع کنی و امید رو جاری کنی در زندگیت .. ان شاالله خداوند نیز کمک خواهد کرد .

سلام آفتاب مهربان.من هم نظر شما را دارم.آدما رو همونطوری که هستند می بینم و دوست دارم .ولی مردم می خواهند آدم را در قاب از پیش تعیین شده بگذارند و این حالمو بد می کنه.

بخاطر بیماری مادر از پارسال کار را تعطیل کردم.ولی می خواهم شروع کنم.خیلی خوبه.باز هم ممنون عزیزم

پرنیان شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 http://fathebagh.blogsky.com

هر جوری که باشی برای من عزیزی . من همیشه تو را شاد نمی خواهم. من تو را همانی که هستی می خواهم ، با تمام ابعادت... برای اینکه تو را شناختم و نیازی نیست مطابق میل من باشی تا مورد پذیرش من قرار گیری. من می دانم تو کی هستی !

فقط مواظب باش! انگار داری غرق می شی ...
حواست هست ؟!

ممنونم دوست خوب خوبم.می دونم من و تو دیگه به همه جور اخلاق هم عادت داریم.

باشه دارم سعی می کنم.

نشانی جز مهر دوست بر سینه ندارم.که تو بهترینش هستی عزیزترینم.

آذرخش شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام مادربزرگ عزیز
خوبی؟
خوش گذشته؟
ایشالا که از این ناراحتی ها و غصه ها دربیای. هیچ چیز جای عزیز از دست رفته رو پر نمیکنه اما خوب چاره چیه!!
من نظرم با براهنی مخالفه. اتفاقا چیزی که می تونه توی این دوره زمونه آدم رو یکم از مشکلات و گرفتاری ها دور کنه همین گوش دادن به دله و دنبال دل رفتنه
آفرین که زندگیت محدود به فیش حقوقیت نیست. اصلن اگه دوستش نداری و باعث زحمته بدش به من.خودت رو باهاش درگیر نکن
آخ جوووووووووووون. میبینم که اسم منم توی نوشته ات هست. دستت درد نکنه. مایه دلگرمی و مباهات و غرور و افتخاره.
کسالت مزمن؟؟باز صحبت از چلوکباب کوبیده و ....کنم؟؟ خواستی هم کمی سربسرت میذارم
آها ببخشید با خط کش خودم اندازه گرفتم. شرمنده. اما ربطی نداره. خودت باش. اما اینقدر خودتو اذیت نکن. حیف واسم داریه زنگی نخریدی. وگرنه الان کلی سر و صدا می کردم و کلافه ات می کردم. حیف. بده فیش حقوقیت رو خودم میرم می خرم. باید زرنگی کنم
خوش باشی

سلام به نوه ی گلم.به حرف براهنی گوش نکنی ها،منحرف می شی مادر جون.

فیش حقوقی قبل از اینکه بدستم برسه خرج شده،اگر دیدی سلام منو برسون.

همینجور نمی مونه،حالا صبر کن:اگر گفتی این جمله تو شعر چه خواننده ای است؟نوه ی من که اهل موسیقی است.مگر نه؟خوب مثل همیشه برنده شدی باهوشزیبا شیرازی....آفرین درست گفتی یک یخمک برو برای خودت بخر.

ندا شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:46

ویس عزیز
مثل همیشه زیبا بود
کاشکی این روزها بیشتر مینوشتی
خیلی به خوندنشون احتیاج دارم

سلام ندا جان،این روزا من و تو ،درد مشترکیم.فقط تسلیم در برابر مشیت او مرا آروم می کنه.هیچ تدبیری نمی توان در برابر مرگ داشت.

فتح باب شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:51

سلام بر ویس عزیز. گویا شما هم رمضان زده شده اید شدید؟
تا اومدم با فوت والده شما کنار بیایم غمی دیگر گریبانم را گرفت و دلم را به درد آورد. پرواز جوانی مهربان و اهل وبلاگ. خیلی دلم گرفت. عجب دنیایی است؟ببخش

سلام .خیلی ناراحت شدم.کاش خدا آسیاب به نوبت داشت.

باران شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:48

...
همش حرف حق بود!
ممنون از اینهمه صداقت ..
.
.
سلام و روز خوش بر ویس مهربون!

سلاااااااااام.ممنون دوست من روز شما هم خوش

مریم شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:29 http://www.2377.blogfa.com

فکر می کنم چون مدت زیادی از غمی که بهت وارد شده نمی گذره یه جورایی طبیعیه !
انشالله روز به روز بهتر میشی مامان بزرگ 99 ساله !!!!

بعد از آذرخش و قندک ،تو سومین نوه ی من هستی.مبارکه

مریم شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:35 http://www.2377.blogfa.com

خب می تونم بپرسم کارت چیه ؟!!!!

چرا اینقدر کنجکاوی ،دختر!!!ببین من ازت سوال نمی کنم

دانیال شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:46 http://www.danyal.ir

سلام ، باورتان میشود این کتاب طلا در مس چقدر نایاب شده چون طلا در مس ، بازم طلا را اگر پول دهیم میشه خرید ولی این کتاب را با پول هم نمیشه پیدا کرد و خرید ... اگر امکان دارد ، اسم انتشارات و تلفن آن را برایم درج کنید ، از آن طریق اقدام کنم ،شاید فرجی حاصل شود !

سلام.البته کتابی که من دارم قدیمیه ولی تمام مشخصاتشو براتون می نویسم:

کتاب زمان /خیابان انقلاب،مقابل دانشگاه،تلفن:۶۶۶۶۸۷/۶۶۱۸۴۰همانطور که می بینید شماره تلفن شش رقمیه//چاپ سوم۱۳۵۸/چاپ رشدیه

انتشاراتش به نام:کتاب زمان

امیدوارم پیدا کنید.چون از اون کتاباییه که دل شما را خنک می کنه.خیلی از مولانا بد گفتهو از سهراب و...

کتاب من ،دو جلده

آذرخش یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 http://azymusic.persianblog.ir/

آقا من قهرم
سلام هم نمی کنم
نمی خوام
اصلنم هیچی نمی خوام
داریه هم نمی زنم
پیانو هم همینطور
قهر
هی دارن نوه ها زیاد میشن
اون وقت یادت دیگه از من میره
قبول نیست


شوخی کردم. من که دلم نمیاد با مامان بزرگ خوبم قهر کنم
اکشال نداره. به همینشم راضیم که نوه اولم. اما جون من زیادترش نکنیا

سلام
خوبی؟خوشی؟اوضاع احوال خوبه؟امیدوارم اینطور باشه

ممنون که پارتی بازی کردی و تقلب رسوندی. نمی دونستم از شعرهای زیبا شیرازیه. با اینکه چند نفر توصیه کردن و سی دیش رو بهم دادن اما گوش نکردم. لج بازم دیگه
دستت درد نکنه واسه یخمک. اتفاقا چند روز پیشا بستنی یخی شاتوتی گرفتم توی یخچال داریم. خیلی خوشمزه اس. فقط دشمنه دندونه. یادته یه زمانی بستنی آلاسکا بود؟؟مامانم نمیذاشت بخورم. میگفت مریض میشی(شاید خودشون دوست نداشتن). عاشق بستنی ام. بچه بودم آرزو می کردم کارخونه بستنی داشته باشم.

آخه بابا من چیکار کنم.بازار ما رو خودت گرم کردی.به قول وحشی بافقی:اول آن کس که گرفتار شدش من بودم/باعث گرمی بازار شدش من بودم

شایدم چون برات پیانوی به اون گرونی خریدم ،باعث شد که نوه های دیگری داشته باشم.

منم عاشق بستنی هستم.هر نوعش را دوست دارم.به جای غذا هم دوست دارم بستنی بخرم.ولی خوب چاق می کنه،ای بابا بزار چاق بشیم.بی خیال

فتح باب یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:59

سلام یعنی بعدش نوبت من می شد؟ آخ جون.مرسی

سلام.نفهمیدم.چی شد.توضیح بدید لطفا.حتما خوب بوده که خوشحالید.

فرید یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:19 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
چقدر همه چیز سخته وفتی نیستیم....
وقتی باران می بارد و در پیشوازش دل ما نیست...
خورشید می آید و می رود و سراغش را از ماه می گیریم...
باد می وزد و پنجره به استقبالش می رود....
گل می روید و نجوای آغازینش را جز کرم خاکی باغچه نمی شنود...
چقدر همه چیز کند و دیرست وقتی تاب لحظه نداریم...
همه چیز خاکستری ست وقتی زاویه نور دل مان خیلی خیلی کم شده است....
ویس بزرگوار...
باش تا دنیا باشد... که اگر نباشی و نباشد... رمز گاوصندوق هستی... تا دنیایی دیگر ناشناخته باقی خواهد ماند....
*پی نوشت(؟!): دوباره سلام... ببخشید اگر جمله ام امری شد... درس پس می دادم

درست گفتید،مدتیه به طلوع نمی رسم،باید برسم.این روزا زمین بیشتر روی من کار می کند تا مرا جذب جاذبه اش کند،ولی نمی پاید،بخودم می آیم،باید به آسمان بیندیشم،که مرا درر باید چرا که سفر به دیگر سو دارم.باید،باید..

روح سرکش من به جمله های امری شما سخت نیازمند است.نفرمایید.زانوی تلمذ دیرگاهی است که بر آستان شما زده شده است.

و هر چند با آغاز سخن،سلام داده شد.ولی دوباره سلام و سلامتی بهره شما باد.آمین

رضا یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:26

سلام
ویس عزیز .نوشته هات حاکی از همون روحیه قدیمته.خوشحالم همونجوری موندی.تو توی هیچ قالبی جانمیگیری و باهیچ خطکشی اندازه گیری نمیشی. فعلا....

وااااااااااااااااااااااااای چقدر خوشحالم به من سر زدی.واقعا غافلگیر شدم.خیلی خوشحالم.خوبی؟ممنون از لطفت.بازم به من سر بزن.

نازنین یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:45

سلام عزیزم. چقدر پی نوشت 2را می فهمم. منم خسته شدم هرجا میریم حتی تو همین دنیای مجازی هم گاهی آدما را با خط کش افکارشون می سنجند.
اما من دوستت دارم مهربونم فقط واسه ی وچود خودت هرجوری که باشی.
خوشحالم دوباره برمی گردی به کارت. امیدوارم برات شروع خوبی باشه و همیشه خوب وشاد باشی.

سلام وممنون از مهربونی هایت.واقعا درست گفتی حتی توی همین دنیای مجازیمن هم دوستت دارم.همیشه سالم و شاد باشی

آذرخش دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 http://azymusic.persianblog.ir/

بدین وسیله اعلام میدارم که خانم ویس گرامی هیچگونه پیانویی برای اینجانب خریداری نکرده است
(دروغ گفتم دیگه نوه پیدا نکنی و نوه هات زیاد نشن)

سلام مادربزرگ خوبی؟
امروز چطوری؟
بستنی هم نوش جونت. اما بستنی جای خود، غذا هم جای خود. هرچیزی بجای خودش. هر گلی یه بویی داره. نترس چاق نمیشی

شاد و تندرست باشی

ای وای،مادر جون دیروز برات یه پیانوی یاماها نخریدم؟؟

وقتی برای هر بچه یک میلییییییییییییون تومن می دهند ،طبیعیه که نوه هام زیاد بشن

بستنی سنتی ،به به میشه نیم کیلو خورد.جای شما خالی

نوه ی گلم امروز چطوره؟همیشه سالم باشی.ایام بکام

قندک دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:33

سلام و درود بر ویس عزیز

مدتیه که ذهنم مدام بهم آلارم میده و میگه:
تو اونی. همونی!
ذهنم کمتر اشتباه می کنه.ولی گمونم این بار اشتباه کرده باشه!

سلام.چی شد،اول من همونم ،یعنی کدومم؟بعد اون نیستم،بعنی کی نیستم؟

قندک دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:39

ولی من باید بگویم ارگی که برای من خریدید خیلی عالی است. ممنون. راستی بستنی اکبر مشتی دوست دارید؟

فقط مواظب باش خیلی تمرین نکنی،ارگ خیلی صدا د اره.شلوغه.

بله که دوست دارم.شدیدا

قندک دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:01

خب راستش من فقط خواستم جوابی بر پی نوشت۲ داده باشم.این که قرار نیست همه مثل هم باشیم!

خوب باشه.قبول

قندک دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:32

چشم!

چشمتان بی بلا،خواهش می کنم شرمنده شدم

زاغ سفید دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:57 http://zaghesefid.blogsky.com

سلام
.
من که حال کردم
.
از نوشتت

ممنون.راستی توی این هوای دودزده هنوز سفیدی؟

پرنیان دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:40 http://fathebagh.blogsky.com

سلام
کامنت جناب قندک منو یاد آهنگ خانم سیمین غانم انداخت.
تو اونی ... همونی!

راست می گی هاالبته بعدش گفتند که نه تو اون نیستی.حالا پیدا کنید پرتقال فروش را که اون کیه

فرخ دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:36 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام ویس عزیز
ترکیب بدیعی پدید آوردی از فراق مادر و فصوص و بی حوصلگی و براهنی و کدکنی عزیز و .... این پست هم خوب درآمد .
تفکربرانگیز بود . . با اینکه چندان علاقه ای به فلسفه ندارم
مرا به خود مشغول کرد ... باور کن که این یادداشت را چند بار خواندم . تو را شاد میخواهم

سلام و ممنون.این نوشته تمام حسی بود که در من ،نه بر من،گذشت.و همشو نوشتم.تا حدود زیادی دیدگاه های ابن عربی را باور دارم هر چند که بیشتر به سمت اشراق گرایش دارم.

اما شادی،چیزی که شادی منو کاملا به تاخیر می اندازه ،سرک کشیدن آدما تو زندگی خصوصی آدماست.باور می کنی حتی در دنیای مجازی

قندک سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:57

سلام بر مادر بزرگ مهربون و بخشنده و بزرگوار. اولندش که گرچه جناب آذرخش عزیز نوه خاص شما می باشند اما من بزرگترین نوه شما هستم( از نظر سند وسال البته!).پس دومی محسوب نمی شوم. حالا مریم خانوم سومی باشد اشکالی ندارد.
راستی بیایید برای نوه هایتان یک کنسرت بگذارید نوه اولتان ارگ بزند نوه دومتان پیانو و نوه سومتان هم بزند زیر آواز مثل پریسا؟ چطوره؟ شما که زحمت ابتیاع دستگاهها را تقبل فرموده اید؟این را هم اضافه فرمایید.

سلام بر نوه ی سن و سال دارمچنین کنسرتی باید پول هم به مردم بدهیم تا بیایند.وگرنه کسی بلیط نمی خره که

آذرخش نوه گلمه.بستنی و چلوکباب دوست داره.تازه بچم بزرگ شده سرکار هم می ره...باشه شما هم خوبید و مریم هم همینطور.

خوش باشید نوه ی گلم

ستوده سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:46 http://saba055.blogsky.com/

سلام ویس عزیز.
برعکس استاد من بخش اول را خوب فهمیدم که سالها با اینها اشنا بودم .
اما بلاخره روزگار یاد عزیزان وداغ آنها را کمرنگ میکند وزندگی جریان پیدا میکند .
دوباره باید شروع کرد شروعی تازه

سلام عزیزم.

هر کسی به مطالبی علاقه داره.و نظر همه محترمه.من متون عرفانی را بسیار دوست دارم.گاهی هم به گودال فلسفه سری می زنم.

درست گفتی زندگی ادامه داره.الان نصف شبه ،بین سه شنبه و چهار شنبه است.و من از صبح سه شنبه اعلام امادگی برای کار کردم.

ستوده سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:50 http://saba055.blogsky.com/

ممنون ویس عزیزم به خاطر ان سایتی که معرفی کردی .

خیلی خوبه ولی یک مشکل داشت نمیذاشت عضو بشم تا از تسهیلاتش استفاده کنم

ای وای ،چرا؟پس فعلا اون سه گانه را اگر دوست داری.بخون.ببخشید اگر خودمونی می گم بخون.حس نزدیکی باهات دارم.

آفتاب سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:48 http://aftab54.blogfa.com/

نیستیا !!!
نگی نگفت !
.
.
.
هر جا هستی خوب و خوش باشی

ما گدایان خیل سلطانیم

شهر بند هوای جانانیم


سلام عزیزم.آفتاب مهربانمنم برات آرزوی سلامتی دارم.

ققنوس خیس چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:43

سلام ویس عزیز
اگر خودمان نباشیم ، زندگی را باخته ایم ...

سلام.

کاملا موافقم.تمام سعی من هم اینه که خودم باشم.استادی داشتیم که می گفت :بعضی ها در زندگی صبح که از خواب بیدار میشن و در آیینه نگاه می کنند خودشان را نمی شناسند چون همیشه خواستند مطلوب دیگران باشند.یا در زندگی دست به کارهای ناشایست زدند.ولی کاری کنید که صبح به صبح در آینه به خودتان بگویید.سلام من تورا خوب می شناسم....

قندک شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:08

ببینید شما اصلا و کلابا دنیا و مافیهایش متارکه کرده اید. ما پول هم می خواهیم برایتان بسازیم و در بیاوریم هزار یک انقلت رویش می گذارید که نشود. تا حالا کسی را (بعد از خودم!) مثل شما ندیده ام که پول انقدر برایش بی ارزش باشد. آقا جان ما دیگر بدتر از این (هیچکس) نمی خوانیم و نمی نوازیم که؟با این کار پول پارو می کنیم.شما خبر ندارید؟ خداگواهه. از اولش بگو ییداز پول و پله خوشتان نمیاید!

راست می گویید.

اما دلم می خواست خیلی پول داشتم و توی بانک می گذاشتم.بعد کوله پشتی را بر می داشتم راه می افتادم به هرجای دنیا.وهر وقت هم پول می خواستم از حسابم بر می داشتمباشه باشه از خواب بیدار میشم.خوب رویای خودم را گفتم.می رم سر کار تا آخر در جا بزنم و روی دست یک سری آدم دیگه توی دل خاک جا بگیرم و گور بابای رویاهایم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد