لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

اهلی شدم

هیاهویی در سرم پیچیده بود،غروب امروز یک دفعه حس بودن در یک تونل را داشتم.تا ساعت ۶ بعد از ظهر معمولی بودم اما هی داشتم خراب می شدم.تو سرم شلوغ شد و یک دفعه دچار سردردی نا بهنگام شدم.بلند شدم قرص خوردم.تنهای تنها نشستم و فیلم ؛اینجا بدون من؛ را که برداشتی آزاد از کتاب تنسی ویلیامز بود دیدم.در این فیلم هنرپیشه ی محبوب من ، فاطمه معتمد آریا بازی می کرد،ای بابا اینکه حالمو بدتر کرد. .سی دی شازده کوچولو را گذاشتم و دراز کشیدم.گوش می کردم و خودم را در آن سیاره تنها می دیدم.می خواستم اهلی باشم.یعنی یک مدتی اهلی شده بودم ولی ...علاقمند شدن، احتیاج یه یکدیگر داشتن،این ها دلایل اهلی شدن است.روباه می گفت: اگر تو منو اهلی کنی انگار زندگیم را چراغان کرده باشی،آن وقت صدای پایی را می شناسم که با هر صدای پای دیگری فرق می کند،صدای پای دیگران مرا وادار می کند تو هفت سوراخ قایم شوم اما صدای پای تو مثل نغمه یی مرا از لانه ام می کشد بیرون.آدم فقط از چیزهایی که اهلی می کند می تواند سر در بیاوردوآدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیز ها وقت ندارند.همه چیز را حاضر و آماده از دکان ها می خرند ،اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند ،آدم ها مانده اند بی دوست. 

شاید باید اهلی شوم ، قرصه داشت کار خودشو می کرد و سرم سبک شد.فکر کردم همه دور هم می نشینند و کلی حرف می زنند و می روند ولی هیچکدام اهلی نیستند چون  به قول سیمین بهبهانی چه بسیار کسانی که به تو نزدیکند ولی بسیار دورند و چه بسیار آدم های دوری که از دلت به تو نزدیکترند.تموم که شد اومدم اینجا.کامنت های پر محبت شما آشنایان غریبه دوباره مرا اهلی کردو نشستم براتون بنویسم که گمان برگشت اصلاً نداشتم.ولی این کتاب هر بار کار دستم داده و الان در نیمه شب بین پنج شنبه و جمعه اومدم بگم که عید شما هم مبارک باشد.و بگم که من اهلی شما هستم.