لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

من یار مهربانم

یک زمانی ، هنگام خریدن کتاب ، کافی بود به قیمت پشت صفحه و گاهی داخل جلد نگاهی بیاندازی و اگر پولشو داشتی بخری و اگر نه ، راهتو بگیری و بری. اما این روز ها به گمانم قیمت برچسب ها خیلی ارزون شده چون یک کتاب می خری ، روی برچسب اولی نوشته 16000تومان ، کمی کج چسبونده شده ، کنجکاویت گل می کنه با دقت شروع می کنی به کندن برچسب ، روی زیری نوشته 11000تومان ، و برچسب زیرین نوشته 8500 تومان.به تاریخ چاپش نگاه می کنی نوشته 1389و مات و متحیر نگاه می کنی که یک کتاب چه رشد صعودیی کرده و به فیش حقوقیت که مات تو را نگاه می کند که راستشو بگو با من چگونه احوالی داری؟ و بعد یاد "فی مقامات شیخ ما ..." می افتی که با آن همه کرامات چگونه در مقابل اینهمه رشد ، در ابعاد گوناگون این زندگی لعنتی ، وامانده است.آن شیر بیشه ی .... 

 

پ . ن 1: یکی گفت بابا شیر توشیره ، تمام انتشاراتی که حق شرکت نداشتند کتاب هایشان را زیر نام انتشاراتی دیگر آوردند آب از آب هم تکان نخورد. 

 

پ . ن 2  : در یک نمایشگاه فرهنگی ، به نام کتاب ، بگیر و ببندی بود که مپرس ، باور نداری به ایمیلت سر بزن. 

 

پ . ن 3 : به من کمک کنید ، البته ماجرای گدای جلوی امامزاده نیست ، واقعاً کمک کنید .چرا؟ 

 

مدتی است که در وبلاگ من اتفاقی افتاده است و آن هم قاطی شدن حروف است ، یعنی نمی توانم جواب کامنت ها را به فارسی بدهم ، و برای کامنت گذاشتن در بعضی وبلاگ ها به راحتی فارسی می شود و بعضی فقط حروف انگلیسی می شود نوشت. اگر بلد هستید بگویید چکار کنم؟ ممنون

لانه ی ماران

یه دفعه از آدما ترسیدم.وقتی بچه بودم هر وقت می ترسیدم می رفتم پشت میز قایم می شدم،  

 

 اما الان که بزرگ شدم نمی دونم باید چکار کنم. دچار بهت و ناباوری شدم .همه ی مردم ظاهراْ  

 

آدمند ، سوار ماشینای شیک می شن ، عطرای گرون می زنند ، سفرهای زیادی می رن و تو  

 

بهشون احترام می گذاری ، بعدش می بینی پشت این همه چیزای قشنگ ، چه چهره های  

 

مخوفی پنهان شده ، و این هایی که از زیر ماشین رفتن یک گربه ، بمیرم الهی می گفتند ، حالا  

 

با تمام توانشون به تو ضربه می زنند ، و هیچ ابایی هم ندارند که حتی موجب مرگ کسی بشوند. 

 

یه روزی اگر با خوندن این شعر فروغ : این جهان به لانه ی ماران می ماند و پر است از حرکت پاهای مردمی که در حالیکه تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند ،؛ می گفتم هرگز نمی خواهم بدبین باشم ، 

 

امروز می فهمم که فروغ در این شعرش هم ، مثل همه ی شعر های دیگرش صادقانه احساسش را گفته ، او رسیده بوده به این حس و من اکنون رسیدم.  

 

سعی دارم پیام هر اتفاقی  راکه برایم می افتد ، بفهمم ، گاهی از درک این پیام ها عاجزم.  

 

پ . ن 1 = فردا روز زن است .هزار تا پیامک کلیشه ای ، از اونایی که برای یکی میاد ، برای  

 

هزار نفر فرستاده میشه ، برام رسیده ، فکر کنم پارسال به همین مناسبت متنی نوشتم. 

 

امسال نوشتنم نمیاد. ولی خوب به هر حال مبارک باشه. 

 

پ . ن 2 = عصرای جمعه خل میشم ، تنهایی هم علاوه ی علت شده ، به جای خون تو  

 

رگ هام واژ ه است .مخم داره می ترکه ، نه ساعته دارم کتاب می خونم خفه شدم.باید بلند شد ، باید کتاب را بست ، باید به ملتقای درخت و خدا رسید