لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

هیچی

گفتم پاشم برم پارک لویزان .اما تنها نمیشه .البته بعد از کشف چند جسد ، پلیس زیاد شده. ازین پارک خوشم میاد. بالای یک تپه است و از اون بالا شهر دود زده ی تهران دیده میشه. درخت های قشنگی داره ، هتل شیان اون بالا خیلی دل بری می کنه .یکبار رفتم پرسیدم میشه دو روز بیام اینجا ؟گفتند نه نه نمیشه تنهایی .یعنی چی ، دوروز توکشور و شهر خودم نمیشه برم هتل.خوب بابا ولش کن .خلاصه خواهرمو زدم زیر بغلم و رفتیم اون بالا .چون وسط هفته بود خلوت بود .نشستیم روی نیمکت و از هم عکس گرفتیم و چرت و پرت گفتیم.حالش بهتره .سه هفته پیش باز توی داروخانه ی سیزده آبان وقتی دیده بود داروی 800هزارتومنیش شده یک میلیون و صدتومن جوش آورده بود و هر چی از دهنش در اومده بود روی داروخونه چی بالا آورده بود و مردم بیمار و گرفتار اونجا هم ،هم صدا شده بودند و ...الان بعد از تزریق و آروم شدن ، کلی جوک گفت و هر و هر خندیدیم.صدای موسیقی می اومد.گفتم پاشو بریم ببینیم چه خبره چون صدای دست زدن هم می اومد.کمی رفتیم جلو ، سه تا تاکسی پارک بود و از توی یکی از اونا یک آهنگ مکش مرگما پخش می شد و پنج تا مرد داشتند یاهاش می رقصیدند و یکیشون هم داشت جوجه سیخ می کرد.کلی ذوق کردیم .یواش نشستیم و نگاه کردیم . واقعاً لذت بردم به خواهرم گفتم اینا از خستگی روزانه ،به اینجا پناه آوردند .چه خوبه . مارو دیدند ولی انگار نه انگار .اینش جالب شد. با فراغ بال نگاه کردیم و حتی دعوت به خوردن کباب شدیم .اما دیگه پاشدیم و از اونجا دورشدیم.شهر زیر یک لایه ی خاکستری پنهان شده بود.هی سعی کردیم خوشحال کنیم خودمونو ، به هرحال ، کلاغ ها ی زیادی می اومدند و می رفتند .گنجشک ها سروصدا راه انداخته بودند. صدای موسیقی هنوز شنیده می شدوسوار شدیم و برگشتیم . 

تو ماشین رسوای زمانه ی علیرضا قربانی را گوش کردیم.  

رسیدیم خونه و هیچی نشد .  

 

پ . ن 1:  امروز دارم زورکی نفس می کشم . من در کجای زمین ایستاده ام ، ثقل زمین کجاست؟ 

 

پ . ن 2 : امروز گوشه های آوازی را شروع کردم. تحریرهای آواز را بسیار دوست دارم 

نظرات 19 + ارسال نظر
آفتاب چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 http://aftab54.blogfa.com/

ای جانم ویس نازنینم ..

قهرمان !

من درود می فرستم به تو به خاطر صبر و شکیبایی ات ..

فقط همین ..

آفتاب مهربان.چطوری ؟ من هم به شما گرم ترین سلام ها را می کنم از ته دلم.

دانیال چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:09 http://www.danyal.ir

عزیز غم مخور که این روزها بی میلی مرسوم است در زندان دنیاها

یادم باشد که رسم دنیا ، بی وفایی است و به قول فرید رسم خدایی فقط مهر است و مهر است.ولی خوب شاید وقتی رفتیم پیش خدا ببینیم که تمام این رنج ها از بهترین نمونه ی نعمت بوده !!نمی دونیم. باید در کوره گداخته بشیم.ولی سخته خیلی.

شما هم همیشه خوب و سالم باشید.

قندک چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:53

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز و مهربان.طنز واقعی یعنی همین خداگواهه. نمیدونی باید بخندی شاد بشی یا غصه ات بگیره؟طوری به سرمون آورده اند که به ۴ تا درخت بالای یک تپه هم دلمون خوش میشه و لذت می بریم.که البته بفهمند همینم ازمون دریغ می کنند... و یا برای دارو هم بازار سیاه درست می کنند.گاهی خنده گاهی گریه آخه این چه کاریه سرم از غم تو گریبون این چه روزگاریه؟ واقعا.خدا لعنتشون کنه. خدا همه مارو نجات بده.خدا خواهرتونو شفا بده الهی

سلام بر قندک مهربان. راستی توجه کردید تکیه کلام شما " خدا گواهه"

است و تکیه کلام من " باباجان"

زندگی فقط یک پارادکس است . خوشی و ناخوشی در هم است .ناخوشی بیشتر است. ولی مثل این که واقعاً آش خاله است.

فقط ایراد از گردن منه گاهی سرم روش سنگینی می کنه.

باران پوش چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:41 http://baranpush.blogsky.com

نیچه میگه:
همیشه به اندازه کافی غم توی دلمون هست... باید برای شادی بهانه ای جور کنیم و دنبالش بگردیم...
...
درود بر شما...
سلامت باشید همیشه و برقرار

همیشه با نیچه موافقم به غیر از زمانی که از زنان بد می گوید.

پس پارک لویزان رفتم برای چی؟ به دنبال خوشی حتی برای لحظه ای

در هر حال ممنون که به من سرزدید.

آذرخش چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:06 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال و احوال؟
چطوری؟
همیشه به گردش و شادی و خوش گذرونی
چهارده پونزده سال پیش سربازی لویزان بودم
یادش بخیر
البته سربازی که چه عرض کنم. همیشه خونه خاله اینها چتر باز کرده بودم
چی توی این مملکت ارزون شده که دارو ارزون بشه
خدا به داد همه برسه
گوشه آوازی چیه!!! بزن به کار هیوی و راک حالشو ببری و انرژی بگیری بترکونی
یه برنامه ای هست به اسم "توقف زمان" یا "ایستگاه زمان" نمی دونم دیدی یا نه! با سرعت های بالا از صحنه های مختلف فیلمبرداری می کنن. جالبه. چند وقت پیشا گروه متالیکا رو اورده بود و از خوندن و زدنشون فیلم گرفته بود. خدایی خیلی انرژی میزارن پای این موسیقی. حیف که زودی گوش درد میگیریم از شنیدنش
آخر هفته ات خوش باد

باباجان ، نوه ی گلم !مگر مقاله ی دانشمند ژاپنی را نخوندی که موسیقی ی متالیکا حتی با کریستال های آب چه می کنه؟حالا با راک میشه یه جورایی کنار اومد اونم فقط به خاطر الویس پریسلیکاش می شد زمان برگرده عقب و مادر بزرگت که منم دوست دختر الویس می شد.واقعاً که خوش تیپ بوده.بگذریم

سربازی اون بالا چیکار می کردی فکر نکردی بیفتی؟

یعنی چی : گوشه ی آوازی یعنی چی؟ پروفسور بالتازار که هستی ، کمی تحقیق کن.

تطیلات خوش بگذره.راستی روز مرد هم مبارک

کوروش چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:03 http://www.korosh7042.com/

چه میشد که ما را همان بالا و بالاتر نگاه می داشتی
از شادی و سرور می گفتی!!
دلم یهویی گرفت از دارو و نرخ بالا و بالاتر گفتی
و از تعجبی گفتی که زیبایی فراموش شده ی یک منظر شاد و دعوتی غیر منتظره
چقدر نوبر شده انسان بودن
درود بر ویس عزیز
امید که به زودی از تحریر ها و صدای خوش سه تار مارا به فیض برسانی

جات خالی .نمی دونی چقدر قشنگ می رقصیدند.

نمیشه بالا موند .سرعت غم بیشتر از شادی است.ولی خوبچیکار کنیم؟

من و سه تارم فقط توی اتاقم می تونیم ارتباط برقرار کنیم.سازم خیلی خجالتی است.

ممنون از همه چی

پرنیان چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:26

سلام
پارک لویزان رو من هر شب از پنجره می بینم . چراغهای مارپیچی و چشم انداز زیبا توی شب.

پارک لویزان وسط هفته اش خوبه و صبح های زودش که خلوته و تو از اینکه وسط شهری مثل تهران پر از آهن و سیمان توی یک جنگل هستی احساس خوبی بهت می ده.

خوش بگذره بهت رفیق

جات خالی بود.البته با خودت هم بسیار رفتیم اونجا و همیشه کلی بهمون خوش گذشته. مخصوصاً اونروزی که پاییز بود و با تو و خواهرم رفتیم.عالی بود

خوشحالم که از پنجره ی اتاقت می تونی جاهای قشنگ را نگاه کنی عزیزم.وقتی روی تختت دراز کشیدی و به ستاره ها نگاه کردی ، یاد من باش

مریم پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:08 http://www.2377.blogfa.com

امیدوارم حال خواهرت خوب بشه !
و امان از این داروهای گرون !
رسوای زمانه علیرضا قربانی را خیلی دوست دارم . همین طور راز دل و از من بگذر ! شنیدی که ؟ عالین !

گوشه های آوازی چیه دقیقا ؟ تمرین آواز می کنی آیا ؟ ما بی سواتیم خوا هر !

سلام وخوبی؟ همه ی سی دی های قربانی را گوش کردم، صداشو دوست دارم.

تمرین آواز چیه بابا؟ می دونی موسیقی ی ایران هفت دستگاه داره ، که وقتی همه شو نواختی ، اونوقت نوبت آواز میشه مثلاً دشتی...

شما خیلی هم با سوادی.ای بابا به خانوم معلم ما توهین نکن

خوب و خوش باشی.

مریم جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 http://www.2377.blogfa.com

تار می زدی یا سه تار ؟
خوش به حالت خانوم هنرمند ! من پیانو و تار و سه تار و سنتور خیلی دوست دارم !

برای خصوصیت هم باید بگم کاش عمومی می ذاشتی اتفاقا ! باهات کاملا موافقم . کسایی که نفع اون دوران را بردن و دارن می برن خراب کردن به قول شبنم ارزشها را !

سلام. سه تار می زنم.خوب تو هم یکی از اونایی را که دوست داری ، یاد بگیر.

در مورد خصوصی بودن ، نمی خوام حرف های منفی بزنم.ولی خیلی از وضعیت موجود رنج می کشم.

کوروش جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:34 http://www.korosh7042.com/

عروس سپید پوش
بر انتظار ِقامت ایستاده ی درخت می نگرد
شاید که باز
پرنده ی زیبای بهار
براین شاخسار تُرد
کی خواهد آمد نشست
گویا
پایان نداردش این فصل سرد!!!
(کوروش)

درود بر ویس عزیز
که نامش رونق بازار عاشقانه هاست

این همه لطف را نمی دونم چه جوری جواب بدهم.فقط بگویم که ممنونم استاد بزرگوار

این شعرتون هم حتماً فی البداهه است و و زیباست.

باران جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:46

تحریرای آواز ایرانی!!!
چه عالی
جای ما خالی
عجب مادربزرگ باحالی ..

بازم بسرایم؟!!

.
.
سلام بر ویس صبور و مهربان
و آرزوی سلامتی و دلخوشی ..

شاعر قافیه سرا هم بودید . ما نمی دانستیم؟ سلطان بانو می داند که شما شاعرید؟

من هم برایتان آرزوی سلامتی و خوشبختی می کنم

آذرخش شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:17 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حالت چطوره؟
خوبی؟
آره خوندم داستان اون ژاپنیه و کریستال های آب. فکر کنم "گواهی آب" یا "شهادت آب بود"
با کریستال های آب نمی دونم اما با سلول های مغز که محشر میکنه
اتفاقا میگن که الویس هنوز زنده اس و یکی دیگه رو بجای اون خاک کردن...
نخیرم می دونم گوشه آوازی چیه. منظورم این بود که بجای گوشه آوازی تمرین کردن برو تو کار هیوی متال و حالشو ببر
ممنون بخاطر تبریکاتت. کادو چی میدی؟!؟!؟
و مرسی که بهم سر زدی. البته این قبول نیستا. اومدی که اون اس ام اسه رو واسم بنویسی و لجمو در بیاری. و واسه اینکه لجتو در بیارم: شنیده بودم قبلا و تازشم خنده نداشت اصلا
روز و روزگار خوبی داشته باشی
و تعطیلات خوش بگذره بهت

مادرجون دیگه از من گذشته این آهنگارو گوش کنم. ، الویس هم مرده ولی از قبر اولیه اش برداشتند بردند یه جای دیگه.اگرم زنده باشه دیگه به دردنمی خوره خیلی پیر شده

من قول می دم وقتی خوندی غش کردی از خنده ولی برای اینکه کم نیاری می گی تکراری بود

راستی من دارم کم کم دارای چند نوه میشم.ببین گفته باشم .قندک ، باران و...مادربزرگت از دست رفت.

چیزی به نام تعطیلات ندارم ولی به شما خوش بگذره.

قندک شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:14

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز.آقاجان این حرف ها کدام است خداگواهه؟ نفرمایید.الهی سر دشمنانتون بر گردنشان زیادی کند.آقاجان کاش می شد آوازتان را بشنویم خداگواهه. افسوس

آواز کدومه ؟ من حتی در حمام هم ممنوع الصدا هستم .تا کمی بزنم زیر آواز با یک مشتی به در مجبور به سکوت میشم

تعطیلات خوش بگذره

قندک شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:16

من چه نقشی دارم اینجا؟ نقشه هست. نقاش کو؟

کجا ؟ منظورتون از " اینجا " چیه؟

ستوده یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:43 http://sootoodeh.blogsky.com/

سلام ویس عزیزم .
خوشحالم که هستی همین که مینویسی سبک میشوی .
کار بسیار خوبی کردی که رفتی هواخوری ما که اینجا به جای هوا خاک میخوریم وخاک تو سرشون که نمیتونند کاری برامون بکنند

سلام به ستوده ی نازنین.جات خالی بود.باباجان مگر کجایی؟ یعنی از تهران دودزده بدتره؟

ولی " خاک تو سرشونو " خوب اومدی. واقعاًکه

بلاگ اسکای گل نداره ،وگرنه برات یه عالمه گل می فرستادم

ستوده یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:45 http://sootoodeh.blogsky.com/

میگم ویس خوبم چرا وقتی تو وبم نظر میذاری همش کج وکوله میشه اشکال از ویندوز یا مروزگرت نیست ؟؟؟؟؟
یک بار نظر را تو wordتایپش کن وبذار تو وب کسی که اینطور میشه ببین باز هم خراب میشه

سلام ستوده جان. من برای همه کامنت میگذارم هیچ مشکلی نداره.ولی برای شما ، اولاً می گه وب شما در بلاگ اسکای نیست.دوم اینکه با هر مصیبتی که باز میشه تمام کامنت هایت یه صورت "ط" نشان داده می شود.سوم اینکه من بلد نیستم کاری را که می گی انجام بدم.

باران دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:27

ما شاعریم و خوشتر ازین کار کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست ..

اینهم یک سرقت ادبی دیگر!

سلام باران شاعر. عصر تعطیلی بخیروتولد علی (ع) مبارک و روز مرد برای شما مبارک.
سرقت ادبی همیشه رایج بوده حتی حافظ هم اینکارو می کرده.شما هم ادامه بده

ستوده دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:58 http://sootoodeh.blogsky.com/

عزیزم خاکی که از عراق بخت برگشته میاد به سوی ما خوزستانی های بدبخت از اون دود تهران بدتره هزارتا درد ومرض از نوع شیمیایش داره .
من حاضرم بیام تهران زندگی کنم وتو بیای خوزستان خوبه خانمی

دور از جان شما ، از بیماری اصلاً حرف نزن ، اعصاب ندارما

نمی دونستم جنوبی هستی .مخلصم تمام قد

یک دوست نازنین دارم که آبادانیه. خیلی دوستش دارم. البته بعض شما نباشه.

درست می گی خیلی سخته.راستی پسرهایت چطورند؟ ببوسشون

فرخ سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:21 http://dariyeh.blogsky.com

سلام خوشحالم که گشت و گذاری کوتاه داشتید .... برای هر دوی شما خیلی لازم بود ... همیشه وقتی به درختها نزدیک بشی و در بین اونها باشی ، احساس خوبی پیدا میکنی .
درختها همیشه به من انرژی مثبت میدن . من هر وقت یه درخت تناور و پیر رو میبینم اون در آغوش میگیرم و گاهی باهاش حرف میزنم . اطرافیانم بهم میخندند . اما برام مهم نیست .
فکرشو بکن وقتی یه موجود زنده ای رو در بغل گرفتی که مثلا دویست سال از عمرش میگذره؟ این معجزه ی طبیعته !

سلام .البته این گشت و گذار در مقایسه با جاهایی که شما می روید خیلی فرق می کنه.ولی خوب دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

من هم عاشق طبیعت هستم .یه حیاط دارم قد انگشت دونه، ولی کلی توش درخت دارم مثلاً دو تا درخت آلبالو که امسال میوه داده.چند تا شمعدونی.خلاصه حسابی احساستونو در باره طبیعت می فهمم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد