لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

تعطیلی

دوروز تعطیلی با یه عالمه پیشنهاد برای رفتن به اینور و اونور.زیر بار هیچکدومشون نرفتم.از ترافیک جاده بیزارم.چون همه رفتند ،داشتم ذوق مرگ می شدم. انگار می خواستم تند تند ثانیه های رهایی را ، نفس بکشم.درست مثل زمانی که یک کتاب تازه دستم می گیرم و مثل ندیدبدیدها اونو می خورم بجای خوندن و تازه وقتی تموم میشه دلم کلی میسوزه که چه زود تموم شد، الانم دارم تند تند برنامه میذارم .ازین ساعت تا اون ساعت ...والان که عصر دومین روزه ، بیلان کاری من هیچی نیست. یعنی قابل عرض نیست. خوب بود ولی فوق العاده نبود.یک رخوت بی موردی داشتم. هی ولو می شدم.کشتم خودمو دیروز  یک ساعت راه رفتم . چند صفحه خوندم.و...انگار وقتی شلوغه بیشتر قدر خودمو می دونم. و الان که لحظه ها مال خودمه ، بی خیال شدم. 

چندتا پسر توی کوچه دارند به موسیقی ماشینشون که خیلی بلنده گوش می کنند و حرف می زنند.انگار کوچه خوابه و اینا بیدارند. آهنگش قشنگه .نمی دونم چیه .ولی خوبه.

نظرات 12 + ارسال نظر
باران دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:50

..

لحظه ها

لحظه های نابـــــــــــــــــ ..

.
.

سلام بر ویس..

اینک آن لحظه ی موعود

در آن سوی مه و دود

لحظه ی آبی بی ابر و عبور از مرز هر زحمت و زاید

رو به آرامش سنجیده ی سنجاب

بر آن ساقه ی سنجد

لحظه ی در تپش خاطره ها بال گشودن

خیره در خامشی ی هامش مهتاب نشستن

وز همه ، تا همه یکباره گسستن

بر لب عمر نشستن ، گذر جوی ندیدن

لحظه ی خویشتن از خویش زدودن

لحظه ی ناب سرودن

سلام بر باران و سلطان بانو، این شعر را با تمام وجودم دوست دارم و انگیزه ی نام وبلاگم بود. شما با کامنتتون من را بر سر شوق آوردید تا دوباره بنویسمش.تقدیم به شما و مهربان بانو

آذرخش سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:46 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟
حال و احوال؟
پس حسابی خوش گذروندی این چند روزه
آدم گاهی واسه خودش از قبل برنامه میریزه اما وقتی موعدش شد به هیچ کاری نمیرسه
آهنگ ماشینشون قشنگ بود؟ حتما هیوی متال یا عباس قادری بوده. بعید می دونم سنتی بوده

سلام .شما که خوبی سوال نداره.

بابا ضد موسیقی ی سنتی

شما تعطیلات را حتماً خوش می گذرونی .یعنی مطمئنم

مریم سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:44 http://www.2377.blogfa.com

تعطیلیمون بی شباهت به همدیگه نبوده پس !
من که دلم یه مسافرت خیلی خیلی باحال می خواد !

حالت چطوره ؟

بیا بریم مثلاً اسپانیا ، فرانسه ، یونان ، مصر .ای بابا از خواب بیدار شو.

هیچ کجا ایرانی ها را راه نمی دهند برای همین همه هی میرن دبی ، ترکیه

تعطیلی ی مدرسه خوش می گذره؟

فرخ سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:23 http://dariyeh.blogsky.com

برای یک روح خسته و دردکشیده هیچ چیز مثل تنهایی و با خود خلوت کردن ، زیبا نیست .

واقعاً چقدر می چسبه

آفتاب سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:29 http://aftab54.blogfa.com/

نتیجه داستان :

ویس نازنین هیچ وقت نباید تنها بمونه ..
.
.
.
.

سلام عزیزم

یواش بگو کسی نشنوه .وگرنه دیگه ول کنم نیستند.

و حال آفتاب مهربون چطوره؟ عالی

ایمان چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:09

من فقط یه روز دووم آوردم...روز دوم تعطیلی رو رفتم سر کار!!..

پیروز باشی

واقعاً غیر قابل تحمله.چیزی به نام تعطیلات وجود نداره.

سلامت باشی

کوروش پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:22 http://www.korosh7042.com/

حاصل چه لحظات نابی را از ما دریغ می کنی بانو
کاش از این خلوت و موسیقی نه زیاد بد استفاده می کردی و ما به پست هایی گاه به رمز و رازهای حافظ و سعدی و یادم افتاد که یکبار اخوان و... می رسیدی
مدت هاست منتظریم
منتظر پست هایی مثل پشت پنجره های ذهن..
اشیاق است که می گویم و نه جسارت
درود بانوی لحظات ناب

سلام . گاهی فکر می کنم دوستان وبلاگی من از دست من خسته شدند و چیزی که بیشتر عذابم میده اینه که نتونم حرف دلمو اینجا بنویسم.یعنی مثل زندگی واقعی خودم را پنهان کنم تا کسی از دستم کسل نشه. ولی ممنون شاید نوشته ی شما تلنگری باشد که این احتیاط بی جا را کناری بگذارم.در هر حال از لطف شما ممنونم

مریم پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:33 http://www.2377.blogfa.com

حالا کی اسپانیا و فرانسه و اینا خواست ؟(هر چند که خیلی دلم می خواد )
همین ایران خودمون ! من دو سه تا شهر بیشتر نرفتم تو طول زندگیم ! و این در حالیه که آرزوی من سفره !

الان اشکت در اومد واسم نه ؟
اصلا هم خوش نمی گذره ! شنبه امتحانام شروع میشه و کلا هم به این خاطر و هم به خاطر بیکاری تابستون ازش متنفرم !
تو چطور؟

چرا اشکام برات دربیاد؟ حالا نه اینکه خودم می رم سواحل مدیترانه حموم آفتاب می گیرم؟

گاهی فکر می کنم دست از این وابستگی های بیخود بردارم و بزنم تو جاده و برم هرجا که شد .ولی مگر میشه

بگذریم.چطوری؟

مریم جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:30 http://www.2377.blogfa.com

خوبم . ممنون.

کاش می شد یه روزی به آرزومو برسیم ! کاش بشه من برم دنیا را بگردم !

کاشکیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

کوروش جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 http://www.korosh7042.com/

در مورد روز پدر که نوشته بودید و یاد گذشته ها را کرده بودیدو و فرخ عزیز هم شما را تایید کرده بود ، حرفی دارم.چرا فکر می کنید که اونروز ها قدر مرد ها بیشتر بوده؟ آیا اگر دل خانواده بلرزه از اومدن یک مرد بهتره یا برعکسش.فکر می کنم این روز ها هم ،مردها و پدر ها خیلی ارزشمندند و خانواده با اون ها دوست است ودیگر دختری از ترس پدر به کارهای بد رو نمی آورد و زن هم اگر حتی در آمدش بیشتر باشد باز هم همسرش را دوست دارد.البته حرف های من نسخه برای کسی نیست.برعکسش را هم زیاد دیده ام .ولی از محبت و دوستی کسی کوچک نمی شود بلکه بر عکس، همه دوستش دارند.
زندگی بدون مرد و یا بدون زن ، مسخره است. هر دو جنس لازم و ملزوم هم هستند.عیدتان مبارک

جسارتا نوشتم:

اولا سلام و درود بر ویس نازنین
نمیدانم ؟ گویا فقط دو جمله ای که در آن اشاره به جوهر دست و بانگ مردانه ی زززززززن را اشارتی داشتم دیدید و به گمان افتادید که گویا خواهانم بازگشت خانی مرد در خانه هستم . نه عزیز چنین نیست من به فجایعی عمیق در این مختصر داشتم .حرف من فقر و ناداری . شرم نشسته است بر رو و صدای مردی است که وققی شب خانه می آیدمی شود مرغی که غروب به غروب به سمت کلو می رود. منهم گاه زیبایی های نشستن همسر به جای شوهر و زن می فهمم و همیشه واژه ی ضعیفه را برای این ظریفه مذمت کرده و می کنم. حیف نمی توانم بی پرده صحبت نکنم نه به خاطر اینکه مخاطب فرهیخته ام را نمی شناسم که شرم جمعی دارم . اما وبس گلم ،ما در عمق فاجعه ایم ( زمانی که تو عزیز نبودی در پستی عکسی از گوشه ی اسکناسی گذاشتم کاش می دیدی)شما شاید بشنوید اما امثال ما می بینیم .می بینم که پدری وجدان می فروشد . برادری را که شرف،و مردی غیرت و… اوایل می دیدم اما دلیل عمده اش اعتیاد بود..اما اگنون بسیاری دیگر اضافه شده….زنی را دیدم برای …..مردی را دیدم که آنقدر قباحت کار برایش از بین رفته بود….بله ویس عزیز اگر بازگو کنند ه ی دیده ها و شنیده های به صدق باشم ماجرا مثنوی هزار من کاغذ می شود..
ولی بازهم عارضم که منهم هرگز قصد نادیده گرفتن زیبایی ها ی زوجین این روزها و یا نازیبایی ها و بقولی مرد سالارهای تمدن گریز پیش نبوده و نیستم
و در خاتمه بابت زحمت کامنت پرمهر می گویم دستت طلا مهربان همراه

سلام استاد. خوبید؟ من هم نظر شما را دارم.و روح مهربان شما را می شناسم و می دانم چه می گویید .من هم در این فضای سیاه خیانت زندگی می کنم.من هم برای مردان و زنان زحمتکش احترام قائلم . مردان زحمتکشی که در این دوران پاک زندگی می کنند و همینطور زنان پاکی که شخصیت خودشان را در هر جایی که باشند حفظ می کنند.دوست خوبم نوشته ی من اعتراضی نبود ، حرف گوشه ای از دلم بود.همیشه پایدار و سالم برای خانواده ی محترمتان باشید.

قندک یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:08

خب به شخصه دارم احساس می کنم خیلی دارید فرق می کنید. دارید یک جورایی از پیله در می آیید و پروانه می شوید. منی که از بیرون دارم تفاوتها را در شما حس می کنم. متوجه تفاوتها در شما می شوم. خیلی بااحتیاطه اما وجودداره.گاهی چپ و راستتان را خیلی بااحتیاط می پایید. و این خودش جای بسی امیدواریه.خوشحالم.بالاخره دارید پیله را رها می کنید و بالهای زیبای پرواز را امتحان.مبارک است ویس عزیز این پروانگی

واقعاً از این همه توجه ممنونم.مدتی چنان در مرگ و بیماری مثل طوماری پیچیده شدم که در حال نابودی بودم و اکنون با تمام وجود دارم تلاش می کنم که زندگی کنم .سال مادرم هم نزدیکه خودمو دارم آماده می کنم که آروم باشم به دعای شما نیازمندم.

جیران پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:36

بازم شما من که فکر میکنم هرگز قدر خودمو ندونستم , شاید از بسکه قدر دیگران رو دونستم وقت نکردم

سلام عزیزم. نه بابا منم خیلی زمان را از دست دادم. اما شما ، خوب می توانی شروع کنی و کمی هم به خودت بپردازی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد