لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

وای

اومدم از خودم و احساسم و عید فطر و تنهایی و هزار چیز دیگه بنویسم از زلزله زدگان آذربایجان خجالت کشیدم. همه شون ، بهترین و عزیزترین هاشون را از دست دادند. حالا من چی بنویسم؟نه نباید.  

از این اس ام اس های کلیشه ای تبریک عید فطر خسته ام .چه اجباریه ؟؟ نخونده ، پاکشون کردم.

زلزله

بعد از روزها با خبرهای ناگوار گرانی و تحریم و خیلی چیزهای دیگر ، چند روزی دلم به چند مدال و دیدن ورزش خوش بود که ناگهان شب قدر خبر زلزله را شنیدم.فقط اولین جمله ای که به ذهنم رسید این بود : خدایا ! تورو خدا دست از سر این ملت بر دار .پیگیر شدم . خیلی خرابی و کشته داده است. باید چکار کنیم از دست مدیرانی که بعد از مردن مردم بی گناه ، تازه ضعف های مدیریتیشان را می فهمند.می دانیم که بسیاری از کشتگان به خاطر انفجار سیستم لوله کشی گاز ، سوختند و فوت کردند.و تازه گفتند که سیستم لوله کشی گاز دقیق نبوده است.278 کشته تا کنون و نزدیک 2000 زخمی .  

همین جور دلم شور می زنه و تصویر پدران و مادرانی که دنبال جنازه ی فرزندانشان زیر آوار می گردند، در ذهنم می چرخد. فاجعه بزرگ است.  یک عکس در فیس بوک دیدم که بسیار دردناک بود ، مردی که دو کودک کشته شده به دوش داشت . 

جالب است که قرن ها پیش قطران تبریزی در باره ی زلزله ی تبریز سروده: 

بود محال تو را داشتن امید محال       

به عالمی که نباشد هگرز بر یک حال 

یکی نبود که گوید به دیگری که ، مموی 

یکی نبود که گوید به دیگری که ، منال

       

ای بابا

یک ایمیل خوندم با این مضمون : خدایا یه سری هم به اروپا و آمریکا بزن ، اونا خیلی خوشحالندا 

 

خوب یعنی چی ؟بابا جان یعنی اینکه وقتی کاروان ورزشی تمام کشورها وارد سالن در لندن شدند خندان بودند ولی کاروان ایرانی ها افسرده بودند و آدم گریه اش می گرفت . 

 

نشان شوالیه ی هنری از طرف فرانسه به خانم لیلا حاتمی داده می شود ، خوب لابد به ما چه ، چون هیچ جا نگفتند. 

دو تا آدم با اسلحه رفتند مرغ ها را دزدیدند . 

ترس و فشار داره ما را می کشه .چند سال ؟ کی تموم میشه ؟ چرا دو تا تار مو این همه مسئله سازه ولی تورم به این زیادی ، کی ما ، من نبودم دستم بود ، اسغفرالله ، تورم کجا بود .ماشاالله مردم ما پول فراوانی دارند فقط برای این که چشم نخورند خودشان را به گدایی می زنند و از سطل زباله غذا بر می دارند.مردم ما اصولاْ تنوع طلب هستند. 

 

امان از این سفره های افطاری!!!!! 

 

دست مزن ! چشم ببستم دو دست  

راه مرو ! چشم ، دو پایم شکست  

 

حرف مزن ! قطع نمودم سخن 

 

نطق مکن !  چشم ، ببستم دهن 

 

هیچ نفهم !  این سخن عنوان مکن 

 

خواهش نا فهمی انسان مکن 

 

لال شوم ، کور شوم ، کر شوم 

 

لیک محال است که من خر شوم 

 

سید اشرف الدین حسینی (نسیم شمال)

 

کوچه باغ

آفتاب مثل پتکی داغ توی سرم می زد.با زحمت گوشه ای را برای پارک کردن پیدا کردم .پارک کردم و نشستم .برای ترخیص ماشین دوستم آمده بودم که به دلیل تند رفتن فرستاده بودنش پارکینگ .نشستم و منتظر شدم. طول کشید .دوباره با خودم تنها شدم.داشتم از پله های زیرزمینی تاریک پایین می رفتم ، داخل که شدم بوی نم می آمد در را بستم و گوشه ای نشستم .چشم هیچ جایی را نمی دید .با این که فضای تاریک و بد بویی بود حس بدی نداشتم.انگار این سفر برایم تکراری بود .در تمام آن سیاهی ، حس روشنی داشتم .گفته بود برو و من شروع کرده بودم .هرچه می گفت همان بود که بود .تسلیم تسلیم.یک حرکت بود در نشستن ، سلوکی درونی بود بی قدم.پای ارادتی که کشیده می شد و می رفت . دست ، مطمئن بود.این گوشه ی تاریک با بوی نم ، برای من گذاری به تمامی آنچه در ذهنم تصور می کردم ، بود .یک دنیای انتزاعی .کسی مرا نمی دیدو این بهترین بود.و بعد ورود به کوچه باغم .با صدای روانی آب و بادی که در برگ ها می وزید و نسیم و آوازخوان مستی در انتهای کوچه ، اینجا بهشت من است .دستم را نمی گیرد سفر به تنهایی آغاز شده .سال هاست کنار این رود راه می روم ، وقتی بغضی دارم ، وقتی حرفی دارم ، وقتی گوشی نیست ، وقتی چشمی نیست.  

 

ساعت دو شب یکشنبه .

گپ خودمونی

امروز از خیابون که رد شدم یکباره زندگی اطرافیانم را بعد از مرگم دیدم.همانطور که شاید مثلاْ بیست سال قبل خیلی ها ازین خیابون رد شده بودند که عزیز خانواده شان بودند و الان نیستند.بارها این اتفاق برام افتاده و باعث شده همه چیز برایم مسخره بیاد. این همه تکاپو و تلاش که به زودی می گذاری و می ری و بعدی ها به زندگیشون ادامه می دهند همانطور که تو بعد از رفتگانت داری زندگی می کنی.اشتباه نکنید این حالت افسردگی نیست.یک نوع بی نیازی و استغنا برایم می آورد.تمام چیزهایی که داد آدما رو در میاره برای من قابل هضمه .آرامش درون دارم.شاید بتونم بگم که ترس را از من گرفته.فکر کن پنجاه سال دیگه چه کسانی نیستند که الان دارند خودشونو برای یک سری چیز می کشند.فکر کن اگر باور کنیم که همیشه ما نیستیم که به مجلس ختم دیگران می رویم بلکه روزی هم به مجلس ختم ما خواهند آمد ُخیلی از مسایل برایمان راحت تر می شود. ولی مردم چنان چسبیدند به زندگی که انگار هزار سال زنده خواهند بود.سخن علی (ع) را دوست دارم که فرموده فکر کن امروز آخرین روز زندگی توست.اگر واقعاْ بتونیم این فکر را بکنیم ُ سعی خواهیم کرد که از تمام چیزایی که داریم لذت ببریم. 

پ . ن ۱ - سالگرد احمد شاملو بود. روحش شاد. او کیست که حتی بر سر مزارش  پ ل ی س می ایستد؟ از اندیشه ی او می ترسند.؟ ...نکنه واگیر داره؟ پارسال سنگ قبرش را شکستند.بی ایمان ترین آدما هم برای مرده احترام قائلند. 

پ . ن ۲- فرمودند دکترها گفتند گوشت ،هر نوعش ، برای سلامتی ضرر داره.خوب بابا جان راست می گن ، نخورید. نون و پنیر بخورید.ای بابا پنیر که دیگر جزء اقلام تجملی اعلام شده ، نون خالی بخورید. ای بابا نون سنگک هم تجملی است. پس هوای دود آلود بخورید تا زود تر ازین همه رنج نجات پیدا کنید.باور کنید ما خوبی شما را می خواهیم.( راست می گن این بیچاره ها چرا ما قبول نمی کنیم.