لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

نامه ای به خدا

مثل اینکه حالت خوش نیست ، دارم جدی حرف می زنم .امروز ، یکدفعه تمام کتاب های عرفانی را که خونده بودم وتمام تصویرهای انتزاعی از تو را ، پاک کردم . بله عزیزم. اصلاً نمی خواهم بشنوم که ، عزیزم بلا و مصیبت آدمو بزرگ می کنه و نشنیدی که گفتند: هرکه در این بزم مقرب تر است /جام بلا بیشترش می دهند .آن حال های با تو بودن ، آن دلخوشی های از تو خوندن ، آن نشئه های پاک سحرگاهی ، همه را چهار تکبیر زدم و نشستم بهت گفتم دست از سرما بردار ، آن دعایی که "خدایا یک لحظه مرا به خودم وامگذار " رنگ باخت و پیچیده شدم در سیلاب اندوه آدم های بی کس، مریض ، بی پناه ، بی پول ، که خدا هم به دادشان نمی رسد .نگو که ایشان عزیزترند.چرا به آنهایی که عزیزنیستند همه چیز می دهی .این دیگر چه رسم عاشقی است؟ مگر از همه پیمان نگرفتی ، چرا بر سر پیمان با بعضی نماندی؟ حوصله ی نصیحت شنیدن ندارم چون در کنار هرجمله ای که می گویم ، دلم از درون مرا پند می دهد می دانی چرا ؟ چون هنوز بیچاره ی توام ، عاشق توام و بی تو هیچکسی نیست ، رسم عاشقی را می دانی ، خودت در الست ، معلمم بودی و پیمان عشق بستی.، اما الان این عاشق نگون حال ، شیوه ی عاشقیت را به چالش کشیده ، بگذار یکبار هم شده اندازه ی خودم باشم.من کوچکم ، کم طاقتم ، اگر به دنبالت آمدم ، که آمدم ، مجنون توام ولی تو هم رسم لیلی بودنت را فراموش نکن. 

 

 به خودم گفتم، باید ازین رنج ها ، ازین دیدن ها درسی را که باید بگیری ، دنیا مدرسه است ، باید بیاموزی تا بتوانی در مسیر کمال حرکت کنی .،  

عقل دور اندیشی می کند و احساس فریاد بر می دارد و من می مانم و حیرانی و آوارگی 

 

پ . ن : خدایا می دانی که هرچه می گویم جز کلامی از سر درماندگی اعمال انسان ها نیست.در این وادی تنها دادرس من و همه تو هستی. تنها گریزگاه من از آشوب بلایا تو هستی. 

چون همیشه و همه جا با من هستی گاهی از سر دوستی و مهر ، تندیی می کنم که می دانم ُ می بخشی.

نظرات 21 + ارسال نظر
صادق (فرخ) دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:47 http://dariyeh.blogsky.com

سلام به به !!1 چه درخششی ؟!! سورپرایزمان کردی ویس عزیز . . . زیبا نوشتی . خیلی زیبا !
مدتها بود که من همین چیزها را دلم می خواست و اکنون از زبان شما برآمده ... چه بهتر از این !!
من روزگاری همواره به لطف "او" امید داشتم و هر روز دعاهایم را در دل تکرار میکردم و در خیالم همه را برآورده می یافتم .
اما نشد ... نشد که نشد ! این روزها فکر می کنم که حماقتم را چرا پایانی نبود؟؟ البته ما همیشه چیزی می خواهیم و او چیز دیگری میدهد . این را مطمئنم .... مثلا در کنار کسی داریم زندگی می کنیم و به او نظری نمی افکنیم و همواره از خدا چیزهایی دیگر می خواهیم . روزی همان کس را از ما میگیرد و تازه میفهمیم که عجب اشتباهی کرده ایم .
جالب اینجاست که ما گاهی برمی آشوبیم و اعتراض هم میکنیم .... اما چون او از والدین ما هزاران بار مهربانتر است ، نمیرنجد . درست مثل پدری قدرتمند که فرزند ناباب خود را از ارث محروم نمی کند و اجازه میدهد تا مادر برای عیاشیهای او پمخفیانه پول بدهد و به فرزندش بگوید : بابات نمیدونه ها صداشو در نیار .
اما او میداند و در دل به فرزند ناخلف خویش لبخند میزند و شبها موقعی که لحاف از روی فرزند ، کنار رفته با ملاطفت و مهر روی فرزند را می پوشاند تا مبادا سرما بخورد .

ما آدما چون هم دلیم ، هم زبان می شویم.بارها برای خودم هم پیش آمده که پست دوستی را خواندم و دیدم دقیقاً حرف دل من بوده.

هنوزم جز او پناهی ندارم

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

در ضمن از محبت همیشگی شما ممنونم.سالم باشید

آذرخش دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:58

سلام
خوبی؟
خوشی؟
والا چی بگم
...
ممنون بهم سر زدی
امیدوارم همیشه و همه جا سالم و سر حال باشی

والا چی بگم برای من تایید است .ممنون ..شماهم خوب و خوش باشید

مریم دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 21:49 http://www.2377.blogfa.com

عزیزم !
من حرفی برای گفتن ندارم که تو خودت گفتی !

می دانم .دوست خوبم. حرف همه ی ما یکی است.

پرنیان سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 18:14

خیلی عجیبه .
می دونی ؟ وقتی داشتم می خوندم مطلبت رو خیلی تعجب کردم چون امروز صبح هم من دقیقا توی همین موود بودم.

فکر کنم این روزها خدا بدجوری گرفتاره !

این روزا همه ی ما همین حال را داریم. ولی باز هم بهترین و امن ترین جا ، آغوش خداوند است.

ایمان سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 21:18

خیلی وقته با خدا به همین شیوه درگیرم...
کاملا حالت رو فهمیدم ویس...

پیروز باشی

انگار یک درد مشترکه ، همونی که شاملو هم گفته .

شما سلامت باشید.

باران چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:16

..

که می دانم
که می بخشی ..

که
همه تسبیح تو گویند
که تو پاکی و
خدایی ..

.
.
.

سلام ویس ..

هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

خلیل چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

آن حرف ها را دلخوشکنک بیچارگان است برای راحتی خیال هم چیزداران!

در این مورد نمی توانم چیزی بگویم.شاید چیزی که مرا ناراحت می کند در واقع کمکی به رشد من می کند.

قندک چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام بر بانوی فرهیخته ویس عزیز.چقدر جالب! خداشاهده اصلا تاالان نمیدانستم آپ جدید دارید. دقیقا امروز بنده هم به نوعی در باره خداوند و عدالتش بحثی را شروع کرده ام. چه وجه تشابهی!درود بر شما

همینه دیگه وقتی دوست آدم دیر به دیر به آدم سر بزنه اینطوری میشه دیگه

قندک چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 http://ghandakmirza.blogfa.com

کاش می شد خدا یک سری از حرف ها و اسرار نگفته خودش را برای بندگان خالص و خوبش که از دل و جان و به واقع مثل شما عاشقش هستند باز گو می کرد تا اینگونه مورد خطاب واقع نمی شد.بخداوندی خودش سوگند ما از خیلی مسائل و حکمت های او خبر نداریم و لذا با دیتاهای ناچیز خودمون باهاش دعوا می کنیم و ازش دلگیر می شیم. بعدا این ماهستیم که دقیقا شرمنده خواهیم شد.خدا نمیتونه چیزهایی را واضح به ما بگه خداگواهه.پس بی دلیل نگفته ومن یتوکل علی الله فهو حسبه.وقتی بنایت توکل شد. دیگر همه چیز را بسپار به دست خودش و سکوت کن.هرچه بادا باد.این جا دیگر هیچ جای گله باقی نمی ماند. ما قبلا به او تمام این التزام هارا داده ایم. الان فراموش کرده ایم.به موقعش یادمان خواهد آورد.اندکی صبر سحر نزدیک است

همانطور که نوشتم ، بخش بالایی نوشته ام یک گفتگو ی صادقانه با خداست و در بخش پایانی اعتراف عمیق ایمانم به خداست . در مباحث عرفانی گفته شده که با خدا اگر با زبان دلت حرف بزنی با همان زبان جواب می گیری.
در ضمن هرگز نمی خواهم اسرار خدا را بدانم .در طول تاریخ عرفانی کسانی چون عین القضات و حلاج و نسیمی و...گوشه ی کوچکی ازین اسرار را دریافتند و دیدیم که چه شد.من در مسیر یک زندگی مادی کوچولو درماندم چه برسد به دریافت این حقایق.که ندانستنش ، خود، یک نعمت است.
این حرف ها فریادی علیه بیداد انسان هاست .انسان هایی که نام انسان را یدک می کشند .
همیشه از رهنمون شما بهره مند شدم..ممنون .

نوشته های پراکنده چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
با مطلبی در مورد سینما آپم سر بزنی خوشحال میشم

همین الان میام .

April پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 17:59

سلام... خیلی جالب بود برام...منم هر از گاهی با خدا دعوام میشه همینجوری...درسسسست عین همین حرفا رو البته نه به این شکل میگم بهش... اصلا یه وقتایی برا اینکه بگم به یادشم این بحثا رو پیش می کشم! لذتی توش هست که تو هزار رکعت نماز خوندن نمی شه پیداش کرد...
جالب اینجاس که انگار خودش همین بحثا رو پیش می کشه که باهاش دو کلمه مثل "آدم " حرف بزنیم... و اونم به زبون خودمون و در سطح خودمون جواب بده بهمون و یه چیزی رو یادمون بده... هر بار بعد از این سوالا و حرفا یه جوابی پیدا می کنیم... و بعد از یه مدت که "بزرگ تر " شدیم به ندونستن خودمون می خندیم و خدا رو شکر می کنیم که یه چیز نو یادمون داده که راه زندگیمون رو هموارتر می کنه و تحمل ناشناخته ها رو آسون تر... اصن این به فکر بودنش ماتم کرده... حواسش به همه چیز هست...
و در آخر... چیزی که ما حس می کنیم خیلی دردناکه برا اهلش اونقدرام غیر قابل تحمل نیست... خدا ظرفیت آدما رو می سنجه و بار زندگیشون رو به دوششون می ذاره... من که با چیزای عجیب و غریبی که اطرافم دیدم اصلا باورم نمی شه حتی یه دونه خاک الکی جایی ول شده باشه... ماییم که نمی دونیم دلیلش رو و نمی بینیم...
شمام خییییییییلی خوش به حالتونه که انقدر زیبا و راحت با خداتون صحبت می کنید....... خدا دوستتون داره...بیشتر از خیلیا... بیشتر از من... خیلی بیشتر از من...

کاملاً و صد در هزار با حرفاتون موافقم.خیلی دقیق گفتید چون همیشه این حس کل کل را خودش تو دلم می اندازه و بعدشم می خنده دیدی هنوز عاشقمی.همینه.و بعدش منم رضایت می دم و میگم هرچی خودت صلاح بدونی.هرچی برای هر کی خوبه ، و خلاصه:

رشته ای بر گردنم افکنده دوست

می کشاند هر جا خاطرخواه اوست

ممنونم که به من سرزدی.خوب و خوش در پناه حق باشید.

آفتاب یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 00:09

سلام عزیزم می یام می خونمت .

سلام .مثل اینکه این روزا همه مون خیلی گرفتاریم.ممنون که به من سر می زنی .

قندک یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز.ایامتان همواره بر وفق مراد باد

سلام از من است. روزگار برشما هم خوش باد

قندک سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام و درود و تجدید عرض ارادت.شما خوبی؟

سلام از من است .خدا را شکر می گذرد .شما چطورید؟

صادق (فرخ) پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:48 http://dariyeh.blogsky.com

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
و معمولا ما مهمانی را که در دلمان نشسته رعایت می کنیم و به رویش نمیاوریم که گاه اعصاب و روان ما را در هم می ریزد .
مهمانی که از کله ی سحر بیدار است و منتظر است تا ما میز صبحانه اش را بچینیم ... حالا فکر نمی کند که میزبان بدبخت حتی با قرص خواب هم نتوانسته بخوابد و تا آمده چشمهایش گرم خواب شود ، مهمان محترم برخاسته اند و صبحانه ی کامل میخواهند . این مهمان هم نمی رود ... همانگونه که شیخ اجل فرمود:
تو نه مثل افتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
ویس عزیز حقیقت جزجز این نیست ... مهمان ازلی ما ابدی است

بیتی از سعدی را که نوشتید بسیار دوست دارم:دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی ،

وقتی یک میهمانی می آید و قصد رفتن ندارد در باره اش می گویند:

میهمان گرچه عزیز است ولی همچو نفس

خفقان آرد اگر آید و بیرون نرود

ولی میهمانی خدا در دلمان همانطور که شما گفتید از ازل تا به ابد است و جالب است که این میهمان اگر برود ما می میریم.می خواهیم همیشه باشد.دوستش داریم.

همیشه سلامت باشید .دوست عزیز

آفتاب شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 00:14 http://aftab54.blogfa.com/

رسم لیلی بودنت را فراموش نکن...

مهم اینجاست که با این روزگار سخت باید اصول مون رو فراموش نکنیم .. یه وقت هایی دلتنگ می شم برای نوشته های قشنگ تو و پرنیان .. شما لیلی های دنیای مجازی هستین که از نظر من خواست خدا بوده دوستی با شما .

سلام آفتاب همیشه مهربان.

شما لطف دارید بسیار بیشتر از آنچه هستم. دوستی با شما برایم مغتنم است . وچه بسیار لحظاتی که با سخنان شما از آتش دلم دور شدم و تسکین خاطرم بودید.برای من و پرنیان عزیز بمان . در پناه حق

قندک شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 13:53 http://ghandakmirza.blogfa.com

عرض سلام و تجدید عرض ارادت

سلام از من است. شرمنده می فرمایید دوست عزیز

قندک شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 13:58 http://ghandakmirza.blogfa.com

با دیدن کامنت های ضد و نقیض قبلی خودم تازه متوجه شدم چقدر آلزایمرم در حال پیشرفت می باشدخداگواهه!!شما هم که نسبت به بنده لطف دارید و هیچ گونه تذکرات آیین نامه ای نمی دهید!!عجب؟ خلاصه کلی به حال و روز عجیب خودمان خندیدیم خداگواهه.

سلام دوست من .آیین نامه کجا بود؟ اینجا راحت باشیم .هرچی دلمان می خواهد بنویسیم.تازه من کی باشم به شما تذکر بدم.خدا گواهه

ثنائی فر شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:48

و می دانم می بخشی اما خوب که فکر می کنم چه چیزها را قرار است ببخشی شرمسار می شوم

سلام و درود

واقعاً اگر ایمان نداشتیم که او می بخشد کار سخت می شد.
ممنون که به من سر زدی.

ایمان شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:29

کم پیدایی دوست؟...

پیروز باشی

یادت هست ، یک کارتونی و یا انیمیشنی بود از سبزیجات که یکی می گفت : تا کی بگردم دنبال دمم.حالا حکایت منه .گاهی دور خودم می گردم .خط شروع و پایان را گم می کنم.

باران دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 13:53

سلام بر ویس ..

سلام از من است . خوبید انشاالله .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد