لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

کاش

حکایت گنگ خواب دیده ام . دو نیمه شبه و من بیدارم و انگار نه انگار شب است. از کار که برگشتم چون خیلی حالم گرفته بود خوابیدم ، از محل کارم که بیرون اومدم دیدم گل گیر ماشینم رفته تو ، ای وای تازه پولیش کرده بودم ، ولی کاغذی زیر برف پاک کن بود که می گفت شرمنده است که به ماشینم زده و شماره ی موبایل داده بود.و من متعجب که عجب آدمی ،  این روزا پیدا نمیشه.ولی خوب زحمت داشت باید برم صافکاری . داشتم فکر می گردم اگر مرد بودم ، یک مکانیکی بزرگ راه می انداختم .خیلی به کارای فنی ماشین علاقه دارم.گاهی هم دلم می خواست راننده ی ترانزیت بشم.یه روز به دوستم گفتم می خوام یک ماشین حمل گوشت بخرم.گفت بابا تو دیوانه ای ، تو که احساساتی هستی ، مجسم می کنم داری گوشت از ماشین میاری بیرون.خوب مگه چیه ؟ آدمو که نمیشه بسته بندی کرد و بهش گفت شما فقط در یک مورد فکر کن ، یا کتاب و موسیقی ، یا رانندگی ، یا سبزی فروشی ، یا....خوب باشه کاش نمایشگاه ماشین داشتم ! اصلاْ کاش شوماخر بودم. به سرعت در رانندگی علاقه دارم ، اصلاْ می دونی چیه ، یه روز توی پمپ بنزین منتظر بنزین زدن بودم ، ماشین جلویی من یک تاکسی بود که راننده اش مرد درشت هیکلی بود خیلی بزرگ بود و سر فرصت و بدون هیچ عجله ای داشت باکشو پر می کرد و نه تنها من بلکه ماشین های پشت سرم هم جرئت بوق زدن نداشتند.فکر کردم کاش من مثل او بودم، دیگه از هیچی نمی ترسیدم هرکسی حرف می زد می زدم تو دهنش .هیچ کسی نمی تونست زور بگه، همینکه ایشون با حوصله ، مثل یک فیلم آهسته پولشو دادو رفت هر چی بوق بود روسر من خراب شد .ای بابا . 

کاش می شد با دوچرخه بریم سر کار ، کاش اینقدر بنایی نمی شد و اینقدر خاک و سروصدا نبود، کاش بچه های یخ زده ی آذربایجان دو باره گرم بشوند ، کاش آدما مریض نمی شدند  یک دفعه می مردند.کاش همه ی کاش ها تمام شود. 

کاش این پست را فردا که شد پاک کنم ،چون بیشتر شبیه هذیان است. 

 

پ . ن : دیشب موقع خواب به آدم خوبی که به من زده بود و موبایلش را گذاشته بود زیر برف پاک کن ، فکر کردم و صبح بیدار شدم و از ساعت ۹ زنگ زدم بر نداشت .الان که ساعت چهار و نیم بعد از ظهره خانمی گوشی را بر داشت و گفت که اصلاْ ماشین نداره که زده باشه به من .راستی چرا من اینقدر در هپروت زندگی می کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 22 + ارسال نظر
ستوده سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:11 http://sootoodeh.blogsky.com

کاش میشد یک شب بدون فکر فردا که چه پیش میاید در این اوضاع نا ارام سر بر بالین گذاشت .
این روزها چقدر در فکر توام ویس عزیزم به تو وخواهرت میاندیشم در این اوضاع نابسامان اقتصادی وگرانی دارو وبرای شفایش همیشه دعا میکنم

سلام عزیزم.ممنون که به من فکر کردی.نگرانیت بیخود نیست داروها کمیاب شدند و چند برابر.پست قبلی را به همین مناسبت نوشتم ، نامه ای به خدا
خیلی از مردم گرفتار بیماری عزیزانشان هستند. خدا به همه شفا بده.مخصوصاً به بچه ها

ممنون از دعات .محتاجم

صادق (فرخ) سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 http://dariyeh.blogsky.com

اتفاقا یادداشتت خواندنی است و لطفا پاک اش نکن ویس عزیز
دو گروه "کاش" در این یادداشت بود . . . و گروه نخست نشان میداد که اگر شما مرد بودی ، قسمتی از کار دنیا بهتر می چرخید .
لااقل عده ای مطمئن بودند که تعمیرگاهی منضبط در شهر است و گوشت سر وقت به قصابی چند محله می رسد و ادعاهای کسانی مانند شوماخر هم به اتمام می رسید . . . .
البته شاید عده ای برداشت کنند که ویس از جنسیت خویش ناراضی است و مثلا دوست داشته که مرد به دنیا بیاید .
ضمنا من با عرفان شوخی ندارم دوست خوب و عزیزم
ارادت

باور کنید اینایی که گفتم از ته دل دوست دارم.مگر آدم باید مرد باشه تا بتونه مثلاً راننده ی تریلی باشه.در تلویزیون من و تو برنامه ی جاده های مرگ را دیدید؟ یکی از راننده ها زن ظریف و لاغری است.من با جنسیتم زمانی درگیر می شم که به من ظلم میشه و قدرت دفاع ندارم.اونموقع دلم می خواست مثل وزنه بردار ایرانی باشم یک مشت بزنم تو دهن طرف.
زمانی در گیر می شم که در گرمای پنجاه درجه مانتو و روسری و جوراب پوشیدم بازم اذیت می کنند.

پستتون را که خوندم این را برداشت کردم کمی سر به سر شمس گذاشته بودید.

آذرخش سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:31

سلام
خوبی؟
سلامتی؟
کاش همه این کاش ها واقعی بود
اتفاقا دیشب یه فیلم دیدم در مورد خواب و رویا بود. به اسم inception. حتما ببینش. در مورد نوشتم و در وبلاگم خواهم گذاشت
ممنون بهم سر میزنی و تشویق می کنی
شاد و سلامت باشی و به همه آرزو هات برسی

خوبی ، خوشی کا ؟ امروز فهمیدم که جنوبی ها به برادر ، کا می گویند .تا به حال نوه ام بودی .ازین ببعد کا ، بله که بهت سر می زنم چون شما کای من هستید.

راستی حال پروفسور بالتازار چطوره؟ اصل حالش

ممنون از دعات ولی فکر کن به همه ی آرزوهام برسم، خوب بعدش چیکار کنم؟؟؟؟

سهبا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:53 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

یعنی شما واقعا به این کارهایی که میگی فکر کردی ویس عزیز ؟ اینکه نمایشگاه ماشین بزنی یا راننده ترانزیت بشی یا .... خدایی نمیاد بهتون خب !
ضمنا اون آدم خوبی که زده و شماره گذاشته , مگه مرض داشته ؟ کسی مجبورش کرده بود شماره یه نفر دیگه بده ؟ امان از این آدم دوپا !

سلام . خوبی ویس عزیز . فکر کنم هنوز آدرس خونه منو پیدا نکردی خانومی , نه ؟

گه چرخ زنان همچون فلکم، گه رقص کنان همچون ملکم

واقعاً فکر کردم.شوری و هیجانی در دلم است .به هر طرف که می چرخم ، جذبه ای دارد برایم این امواج زندگی که پیوسته مرا در می رباید.در مجموع ، عاشق رانندگی هستم.در جاده های باران خورده.تنها ، با صدایی که دوست دارم بشنوم.یعنی عاشقش هستم.استاد شجریان.روزمرگی برایم در حد مرگ است.روحم از دیوار راست بالا می رود.

در مورد آدرس ، جواب نه است.ولی به آدرسی که نوشتی خواهم آمد

مریم سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:04 http://www.2377.blogfa.com

آخ که این کاش ها اگه تمومی داشت چی میشد !
هر چیزی شغلی الّا شغلی که مربوط به گوشت باشه !

یعنی چی ؟ یعنی شماره ی الکی گذاشته طرف !!!!

باور کن منم همین طور موندم.فکر کردم شاید یک مرد بوده که تلفن دختری که تحویلش نمی گرفته را داده تا اذیتش کنه.دنیای عجیبی شده.نمی دونم کتاب " ابله " داستایفسکی را خوندی؟ در بسیاری مواقع خودمو همون ابله می بینم.

مریم سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:05 http://www.2377.blogfa.com

سلام خانومی .
ممنونم از محبتت . تو همیشه لطف و مهربونیت شامل حال من شده .

احساس واقعی من در باره ی شماست.صاف و شفاف .

صادق (فرخ) چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 00:43 http://dariyeh.blogsky.com

ویس عزیز زنان بر دو قسم اند ......
1 گروه اول آنهایی که هستند که هیچگاه به امور خشن رغبت نشان نمیدهند و در جاده های مرگ نمی رانند . به امور زنانه علاقه دارند و به انجام ظرایفی که مختص خانومهاست متمایل اند .
2 گروه بعدی مانند شما هستند و گاه گاه به چنان موضوعاتی که فرمودی علاقه نشان می دهند . این گروه در رانندگی ماهرترند و از انجام کارهای سخت ابایی ندارند .
هر دو گروه مورد علاقه و احترام هستند و هر مردی به یکی از این دو گروه دلبستگی نشان میدهد . البته تردیدی ندارم که شما به گروه دوم تعلق دارید ... و این در زندگی پرمسوولیت شما و با توجه به اینکه در تهران زندگی می کنید یک امتیاز است .

روحیه ی من با پنچر گیری بیشتر سازگاره تا سبزی پاک کردن.در موارد احساسی من یک زنم .ولی در کارهای روزمره ، از وظایف زنانه بدم می اید مثل غذا درست کردن .اتو کردن.البته الزاماً انجام می دهم ولی مجبور نیستم دوست داشته باشم.از علایق من رانندگی کردن است مخصوصاً در جاده.
حالا یک سوال دارم ، مردان بر چند قسم هستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟این پرسش برایم مهم است مخصوصاً از زبان شما.

باران چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 14:56

...

به تو سر بسته و در پرده بگویم:
تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،
آنچه گفتند و سرودند، تو آنی ...
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی ..

خود ِ تو جان جهانی،
گر نهانی و عیانی
تو ندانی
که خود آن نقطه ی عشقی
که تو اسرار نهانی ..


تو سکوتی
تو خود ِ باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفه‌ی چون و چرایی..

نه که جزیی،
نه که چون آب در اندام سبویی
خود اویی
خود اویی
به‌خود آی ..


اناالحق گویان جامه دریدیم و زبان از کام بر کشیدند که چه می گویی و چقدر می گویی ، نه اویی هست و نه تویی .پندار است ، ولی من بر این باورم که از خود شناسی به خدا شناسی می توان رسید پس در پی خودم هستم تا بشناسمش تا بتوانم حضرتش را دریابم.

راننده مقصر چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:12

آخ سلام
ببخشید خانوم . اشتباه شد . بجای 2 عدد 3 رو بگیرید لطفا

به نظر شما این کامنت یعنی چی؟

من که نفهمیدم اگر شما فهمیدید به من هم بگویید.

یعنی راننده آدرس وب منو داره

یا یکی از دوستان وبلاگی داره سر به سرم می گذاره

پرنیان چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 21:51

سلام
اگه تعمیرگاه بزنی من مشتری دائم و ثابتت می شم . دیگه از بس این آقایون تعمیر کار سر بنده ی ناوارد به مسائل فنی ماشین رو کلاه گذاشتند و هر چیزی رو دولا پهنا حساب کردند احساس میکنم دو تا گوش مخملی بالای سرمه و خودم نمی بینمش !

ولی از فکر حمل گوشت بیا بیرون
وی ی ی ی

اما با دوچرخه رفتن سر کار رو پایه ام! اگر چه توی این خیابونهای سربالائی و هوای آلوده ی تهران احتمال اینکه دچار ایست قلبی بشیم زیاده

و در مورد پی نوشت : طرف اگه شماره نمی ذاشت و می رفت الان خیلی احترامش بیشتر بود. کلک زدن رو خوب یاد گرفتن این ملت داغون ما.

اوه با داشتن یک مشتری مثل تو ،نیازی به هیچکس نداشتم

ولی باور کن گوشت هم خوبه .فکر کن فیله ی گوسفند بار زدم بهت زنگ می زدم به جای بردن به قصابی ، سوارت می کردم می رفتیم کباب درست می کردیم ، خیلی زیاد .وبعد هرکی اونجا بود صدا می کردیم و دور هم می خوردیم.خوب البته کمی تا اندکی حرام می باشد ولی....
در باره ی پی نوشت :

شاید وقتی به من زده کسی دیده ، و او مجبور شده تلفن بده برداشته تلفن ، شاید ، دوست دخترش را که محلش نمی گذاشته را نوشته در هر حال من که از خیرش گذشتم.

سپینود پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:20

شانه های عاطفه ام روی روحم سنگینی می کند ا.

سلام. ولی من فکر می کنم کسی که هنوز عاطفه ای دارد ، روحش شاد و سبک است. ممنون که به من سر زدید.

آفتاب پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:40

منم دوست داشتم با دچرخه می رفتم سر کار
..
سلام ویس نازنینم .. اگه این چیزهایی رو که نوشتی حقیقت پیدا می کرد واقعا چی می شد !!

کاش می شد بریم استادیوم و از نزدیک بازی ها رو می دیدیم نه از تلویزیون .. کاش المپیک تو کشور ما هم برگزارمی شد .. کاش و ای کااااااااااااااااش ...

چی بگم !

من بیشتر از تو تو هپروتم .. اما این هپروتها یه جاهایی واقعیت داره ..

حساب کن ما به چه چیزهای پیش پا افتاده ای ، ای کاش می گوییم، دوچرخه سواری، در تمام دنیا مردم را به استفاده از دوچرخه تشویق می کنند ولی اینجا نمی گذارند بخش بزرگی از گروه های کار ، که خانم ها هستند ، با دوچرخه بروند.من که دلیلش را نفهمیدم ،

اوه ، المپیک ، چه شود.!!

آفتاب مهربان ، فکر کنم بهتره سرمان را بیاندازیم پایین و سکوت کنیم.والا دق کردیم.رفته بودم کنسرت کامکارها ، در بخش کردی همه در جا داشتند از شوق و رقص ، می ترکیدند ولی برای هر ردیف سه تا مامور گذاشته بودند تا تکان خوردنت به چشم می خورد ، چراغ قوه می انداختن.همه جای دنیا می نشینند فکر می کنند چه کنیم جامعه ای شاد داشته باشیم و اینجا بر عکس.از شادی مردم بیزارند.البته با پرنیان رفتیم کنسرت خانم سیمین غانم تلافی کردیم.کاش شما هم بودید.

خلیل جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

آروز که عیب نیست بویژه برای جوانان.

سلام.یادمه یه روزی استادمان در کلاس بحثی راجع به کاشکی و اگر داشت و بیتی خواند که همیشه توی ذهنم مانده:

گربه ی مسکین اگر پر داشتی

تخم گنجشک از درخت برداشتی

حالا حکایت اگر ها و مگرهای من است.

باران شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:59

که فرمود:
چون وجود را ماهیت نیست
پس
تامل کن در وجود تا حاضر شوی بر خود ..

.
.

سلام بر ویس :)

سلام.

باور کن ماهیتم سرجاشه . عجب توبیخی شدم از طرف شما.

این خود ، که همان ماهیت است گاهی در من بروزات مختلفی دارد. چه کنم؟ اینه دیگه ، هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد.

قندک شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 14:17 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز.اینها همه افکاری هستند که گه گاه به سراغ همه ما می آیند.آرزوها و ای کاش ها و افسوس ها.انگار این سه چیز نیروی محرکه و بازدارنده موتور انسان می باشند.
کاش به آن شماره زنگ نزده بودید. آن وقت چقدر قضیه می تونست فرق کنه.کاش

سلام و ارادت .شما هم گاهی یواشکی می گذارید و می روید و بی سروصدا بر می گردید.اصلاً هم هیچی نمی گویید.اینو گفتم که بدونید می دونم.
گفتید این سه چیز نیروی بازدارنده و محرکه ی انسان است.محرکه و باز دارنده دومعنی کاملاً جدای از هم دارد.منظورتان چی بود .؟

قندک شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 14:25

جوانمردی سوار بر اسب از مکانی می گذشت که دید شخصی به حال نزار کنار جاده نشسته و بسیار غمگین است. سوار از حالش جویا شد.گفت زخمی شده و قدرت حرکت ندارد .جوانمرد مرد از اسب بزیر آمد و بیمار زخمی را با سختی سوار اسب نمود. شخص به محض سوار شدن لگام گرفت و تاخت برداشت. جوانمرد بر او نهیب زد که ای مرد مبادا این حکایت برای کسی تعریف کنی که جوانمردی از بین مردم رخت بر بندد!

داستان بسیار جالبی بود. ولی فکر نمی کنید که جامعه ی ما حالت مرده ای دارد که دیگر با هیچ وردی نه بهبود پیدا می کند و نه بدتر می شود حتی از روح القدس هم کاری بر نمی آید.

مریم شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:25 http://www.2377.blogfa.com

سلام خانومی.
شوماخرو واسه همین نوشتم دیگه ![چشمک]
تو امتحان رانندگی برا بار دوم ! [رضایت][نیشخند]
ممنونم.

آی کیو ی من خیلی ضعیفه راست می گی ها

همیشه تو خونه پسر بابام بودم ، چون آخرین بچه ی خونه پسر شده بود و کوچیک بود.هر وقت بابام می اومد خونه می گفت ماشینو پارک کن از حدود ده یازده سالگی رانندگی می کردم و راستش عاشق رانندگی هستم . یه روز بیا بریم تو یه جاده ای کورس بگذاریم.

مریم شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:26 http://www.2377.blogfa.com

کتاب ابله رو نخوندم . دور از جون ! این حرفا چیه ؟
نمی ذارن آدما خوشبین بمونن ! هی روزگار !

بخون دیگه .خیلی جالبه داستایفسکی واسه خودش آدمیه ، دست کم نگیرش بابا جان

باران یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:53

چی شده مادرجون !!!چرا ناراحتی؟ برای من که می خوام برم ترانزیت ؟؟؟

ایمان دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 16:06

یه لحظه منم گول خوردم گفتم عجب آدم خوب و کمیابی بوده طرف!

نمی خواد پستت رو پاک کنی...مطمئنم کسایی که اینجا رو می خونن حالت رو درک می کنن...
مواظب خودت باش...

پیروز باشی

سلام

امروز بردم به قول صافکارها ، تقه بزنه که درست بشه گفت صدهزار تومان چون شمایید .گفتم اگر شما نبودم چند ؟ بادلخوری گفت صدو بیست هزار ، برگشتم و دارم فکر می کنم بی خیال بشم .

جیران جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:58

ویس عزیز کاش همه ی کاش ها از همین جنس بودند کسانی هستند که کاش های غیر ممکن تری دارند کاش هایی که معنی زندگی را تغییر میدهند , کاش پدر زنده بود , کاش مادر نرفته بود ,کاش چشم فرزندم نور داشت و و و . امیدوارم نبینیم از این دست کاش ها بر دل عزیزانمان سنگینی کند .آمین

وای سلام جیران جان. مگر می تونی در دانمارک هم وبلاگ منو باز کنی؟ چقدر خوشحال شدم کامنت شما را دیدم.

اگر می خواستم تمام کاش های دلم را بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ می شد.

ممنونم که اومدی و به من سرزدی .

جیران چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:56

ای بابا مگه میشه که به وبلاگ شما سر نزد ,سعادت دیدار شما که به دل من موند دست کم اینجا دلم وا بشه.البته که من اگه مریخ هم باشم راهی برای ارتباط با شما پیدا خواهم کرد. میبوسمتون ویس عزیز

هوررررررررررا جیران عزیزم. چقدر خوشحالم که به من سرزدی. خوبی؟ چه خبرا؟
خلاصه حسابی منو خوشحال کردی. روزگار برات خوب باشه و اوقاتت خوش باشه .عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد