لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

ناصح به طعن گفت : رو ترک عشق کن

مرا به جان تو سوگند و صعب سوگندی 

 

 

 

که از تو نگذرم ، نه بشنوم پندی 

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
فرخ (صادق) سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 http://dariyeh.blogsky.com

من از ناصحان که جز امر و نهی چیزی در چنته ندارند ، تنفر دارم .
دنیا از این پس دلتنگ انسانهایی است که عاشقانه می زیند و عاشقانه به کار و زندگی می پردازند .... و با عاشقانه زیستن دیگران را مفتون و مرید خویش می سازند .
ناصحانی که چانه هایشان همواره گرم است و دنبال میکروفن و بلندگو میگردند تا عده ای را از کار عشق بازدارند ، حالم را به هم میزند . افسوس که من زمانی از عشق چیزکی می فهمیدم و اکنون از عشق ، فرسنگها دور مانده ام ... دلم برای معصومیت
خودم تنگ شده است !

وقتی شانزده سالم بود کتاب " ابله " داستایفسکی را خوندم. و این کتاب به قدری روی من اثر گذاشت که از درس و زندگی افتاده بودم.این اثر همچنان باقی ماند تا کم کم خودم همان ابله شدم ، ابلهی که وسط این اوضاع درهم هنوز دلش گرم عشق است ، سرمای اطراف شدید و وسیع است ، ومن با گرمای دلم شاید کسی را نتوانم گرم کنم ولی حداقل خودم گرمم.و این گرما شاید در زمهریر زمانه مرا از مرگ زنده بودن خالی ،نجات بدهد و بتوانم زندگی کنم.

جایی خواندم که زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور و زندگی کردن حرکتی است عمودی از فرش تا عرش و به نظر خودم این حرکت از فرش تا عرش فقط با بال عشق میسر است.
ممنونم از شما و می دانم شما هرگز معصومیتتان را از دست ندادید.

آذرخش سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:29

منم هیچوقت پند شنو نبودم

سلام
خوبی؟
سلامتی؟
ممنون بهم سر میزنی
شاد و سرحال و پند نشنو باشی

سرم به دنیی و عقبی فرود نمی آید

تبارک الله ازین فتنه ها که در سرماست

در دلم عصیانی علیه نصیحت دارم که مپرس

ممنون و سلامت باشی

پرنیان سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:38

اوه اوه

اون هم با این فونت بزرگ و قرمز و آبیو رنگی رنگیو ...
موضوع جدیه خیلی

...
شوخی بود اینا

اما :

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم

آره باباجان خیلی جدی شده بودم.باور می کنی این شعر حداقل مربوط به هزارو دویست سال پیش است . ببین چقدر قشنگه . همیشه داستان از یک زن و یک مرد شروع میشه. نازی و نیازی و این حرفا

ولی بی شوخی ، اون موقع ها هم یواشکی همدیگر را می دیدند و عاشق می شدند.خلاصه بازار عاشقی در هر دوره ای گرم بوده .

مثلاً رابعه که یک زن است در قرن چهارم می گوید :

عشق او باز اندر آوردم به بند

کوشش بیهوده نامد سودمند

عشق دریایی کرانه ناپدید

کی توان کردن شنا ای هوشمند
...

...

توسنی کردم ندانستم همی

کز کشیدن تنگ تر گردد کمند

فکرشو بکن نزدیک به هزار سال پیش زنی چنین غزلی سروده.زندگی این زن بسیار عجیبه .خوندنیه.اول تن فروش بوده بعد عارف شده .در اون زمان ،ازدواج نکرده اما عاشق شده و ...خیلی چیزای دیگه.ای بابا از موضوع پرت شدم.ببخشید.ممنون عزیزم که به من سرزدی

فرخ (صادق) چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:37 http://dariyeh.blogsky.com

کاشکی همه ی جهان عاشق بودندی
تا همه زنده و با درد بودندی
عین القضات

دوست عزیز فکر می کنم این برجها و آسمانخراشها و مرکبهای گران قیمت و اثار مدرنیته ، پاک ما را از عشق باز داشته است . من مردهایی را می شناسم که روزی با شنیدن نام علی (ع) می گریستند .... اما الان سالی یکی دو بار به تایلند می روند تا زنی خوشگل آنان را ماساژ دهد . به گمانم ما همه مثل شیخ صنعان شده ایم و دختری ترسا در میان است و ایمان و عشق ما را دزدیده . خدا کند روزی رها شویم .

شیخ صنعان که سال ها زهدش را در راه عشق ، باخت .حالا باتفسیری که می کنند که او به خاطر عبادتش مغرور شده بود و خدا در بدترین شرایط منکراتی قرارش داد تا ببیند که اگر روزی کلمه ی خدا را هم به زبان می آورده از توفیقی بوده که او می داده .کاری ندارم. در هر حال درست گفتید .این روزا همه چیز قابل خریداریه و به قول یه پولداری که می گفت هر کسی یک قیمتی داره .البته من از اصل و اساس مخالف این حرف هستم برای همین ابله ام دیگه .

در ضمن عاشق تمهیدات عین القضات هستم. عالیه مثل یک شراب سکر آوره.

سهبا پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

ناصح واسه خودش گفت و خیلی هم بیخود گفت ! واللا جون خودم !!!
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم

سلام ویس عزیزم . میشه ما هم با این قسمها و قولهای شما همراه باشیم ؟!

سلام .

اتفاقاً منم گفتم : ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را ، ولی خوب اونا به کار شون مشغولند . و ما هم به کار خود.چون : فدایی ندارد زمقصود چنگ ،
شما هم ، همراه شو عزیز ، کاین درد مشترک درمان نمی شود.پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن.

آفتاب پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:28 http://aftab54.blogfa.com/

ویس نازنین سلام

یه کم بزرگتر می نوشتی خب !

قصه رابعه خیلی تلخ و غم انگیزه .. نامه های زیبایی که برای غلامش می نوشته و در آخر محکوم به مرگ شد ..

منظور چی بود از نوشتن این شعر ؟

هیچی ! هیجان یک عشق

قندک یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 http://ghandakmirza.blogfa.com

اینطوری هم میشه گفت آیا؟:
مرا بجان تو سوگند.سخت سوگندی
که نز تو بگذرم و نه بشنوم پندی؟!

بله صعب معنی سخت می دهد ولی این بیت خیلی قدیمی است و به شاعران زیادی ، ازجمله رودکی ، کسایی و..نسبت داده شده و این کلمه کاربردی ندارد البته این روز ها.

ستوده یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 17:27

همین یک قلم برامون مونده عاشقی اونم میخوان ازمون بگیرن .
خدا را شکر که کسی نمیتواند عشق را از سینه های ما بگیرد وگرنه فکر کنم سینه هایمان را میشکافتند وقلب های عاشق را بیرون میآوردند .
گوش هایت را بگیر عزیزم

دلی که عاشق باشد و عاشقش باشند ، ناب ترین دل هاست.

بارن جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 13:54

..

من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

برو ای فقیه مسکین.....

سلام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد