لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

تنها چو دل

تنهایی اومد نشست کنارم ، رفته بودم تا شوق ، دلم لرزیده بود و اشتیاق همسایه ام شده بود. 

 

خوانده بودم :  

ای با من و پنهان چو دل ، از دل سلامت می کنم   

 

تو کعبه ای هر جا روم ، قصد مقامت می کنم 

 

هر جا که هستی ، حاضری از دور بر ما ناظری 

 

شب خانه روشن می شود ، چون یاد نامت می کنم  

 

در هوش تو ، در گوش تو ، واندر دل پر جوش تو 

 

این ها چه باشد ؟ تو منی واین وصف عامت می کنم 

 

گفته بودم  که اگر نباشی و اگر خانه از تو تهی باشد و اگر دلم برایت پر بکشد و آسمانی برای پروازم نباشی ، چقدر غمگین می شوم 

 

دلگیر دلگیرم ،مرا مگذار و مگذر 

 

از غصه می میرم، مرا مگذار و مگذر 

 

با پای از ره مانده در این دشت تبدار 

 

ای وای می میرم ،مرا مگذار و مگذر 

 

سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ 

 

دل بر نمی گیرم ، مرا مگذار و مگذر 

 

بالله که غیراز جرم عاشق بودن ،ای دوست 

 

بی جرم و تقصیرم ، مرا مگذار و مگذر 

 

با چشمان باز باز نگاهم می کرد ، تنهایی را می گویم و می دانست که تو نیستی و من همچنان مبتلا خواهم ماند . و : 

 

تا به کجایم بری ای جذبه ی خون ، ذوق جنون 

 

سلسله بر جان ، همه من ، سلسله جنبان ، همه تو 

 

پای در اسارت چون تویی ، از جان گذشتن است که بر دیده منت بود . ومرید درگاه تو شدن ، همه  خواهش من بود.  

 

ای همه دستان ز تو و مستی مستان زتو هم 

 

رمز می ستان همه تو ، راز نیستان همه تو   

 

 مگر نگفتی :  

من بار سنگینم مرا بگذار و بگذر  

 

نیکم ، بدم ، اینم مرا بگذار و بگذر 

 

گفتم نازی از سر نیاز بود.هرگز .حاشا .از دل بر نیامده بود . گفت : ولی بر دل نشسته بود و شهباز عشق بر شانه ی کسی دیگر نشسته بود و تو ای دریغا گویان ماندی!دلم رسوب کرد و سرمای تنهایی مرا در بر گرفت .راست گفت  

 

شده دل ز غصه خونین ، همه جا سکوت سنگین 

 

ز فراق نالم  اما  ندهد  کسم  جوابی 

  

حالا من ماندم و بهت و سکوت و تنهایی.

 

  

 

 

نظرات 32 + ارسال نظر
سهبا شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 00:18 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

چند بار خوندم و ... گفتنم نمی آید ویس عزیزم ... بسیار زیباست ...
باز هم عیدت مبارک نازنین .

خواهش می کنم . حرف دلی بود.سخنی بود از سوز دلی.شما هم که قلمتان عالی است وبه گمانم درد آشنایید.

نوشته های پراکنده شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
حال شما؟
خوبی؟
سلامتی؟

مثل همیشه متن بسیار زیبایی بود
امیدوارم همیشه لحظاتت پر از شادی و سلامتی باشه
ممنون بهم سر زدی
خوش باشی

سلام .حال شما چطوره ؟ لطف داریدو از دل تنها که به تنها خو نمی کند ، جز این ترانه ای سروده نمی شود.

سهبا شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:23 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

و باز خواندمت و همچنان مبهوت کلماتت هستم ویس نازنینم ...
سلام ...

ای وای خجالت کشیدم.شاید چون از اعماق قلبم بوده بر دل شما اثر کرده است و این فقط لطف شما ست.ممنونم.

پرنیان شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:01


وقتی تو نیستی ،

شادی ، کلام نامفهومی ست !

و " دوستت می‌دارم " رازی‌ ست

که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند

و من چگونه بی‌ تو نگیرد دلم ؟

اینجا که ساعت و آیینه و هوا ،

به تو معتادند ...

دوستت دارم رازی است که میان جنجره ام دق می کند ، این بیت را خیلی دوست داشتم.ممنون عزیزم

[ بدون نام ] شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:08

عجبست، اگر توانم که سفر کنم زدستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟

...

سخنی که نیست طاقت که زخویشتن بپوشم
بکدام دوست گویم که محل راز باشد؟

سلام
آه ..................

شاهباز ی که لحظه ای نگاهی به کبوتری انداخت، آن کبوتر به دنبال صیاد است.صید بودن ، خوشتر از صیادی است.

اسمتون را فراموش کردید.

فرخ (صادق) یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:31 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ویس عزیز
روز عید غدیر در تهران بودم ... خیابانهایی خلوت و آفتابی خوشرنگ و هوایی مطبوع . خیلی از جاهای تهران را که در روزهای عادی نمیشود به راحتی دید ، دیدم . پس از سالها لذتی بردم وافر !
آن روز تنهایی ، رفیق راهم شده بود .... در کوچه های خلوت اطراف ظهیرالدوله در کوچه های قدیمی و خاموش مولوی و سیروس و شاهپور در اندیشه ی کسانی بودم که قدرشان را نداشتم و از برم رفتند ... تنهایی بود و من بودم و پاییز .
لحظه ای در حوالی غروب به خود آمدم که دیگر تنهایی برایم لذتی نداشت ... و چقدر دلم تنگ شده بود برای اینکه کسی از کسان مورد علاقه ام در کنارم راه برود و با من سخنی بگوید .
به نظرم لحظات نابی بود .... این یادداشت شما خیلی زیبا بود .
انگار در حال خواندنش ، خودم را در اطراف ظهیرالدوله یافتم .

خوب از شمال شهر تا جنوب شهر را رفتید .ظهیرالدوله باز بود؟ فکر نکنم .وقتی تهران خلوته عاشقش می شم.واقعاً پیاده روی می چسبه .

داشتن لحظات ناب ، خیلی عالیه . غروب انگار به انسان حس از دست دادن می دهد.زیباست ولی همانطور که گفتید دلگیر هم است. پس حسابی خسته شدید.
راستی منظورتان اینه که هوا حسابی دونفره بود

ببخشید شوخی کردم .

پرنیان یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:58

سلام
اون بی نام و نشانه هم من بودم



ای وای !

فرخ (صادق) دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 http://dariyeh.blogsky.com

در انتها هوا سه نفره شد
من و بابک و کیانا .... آنها پنج سال است که یکدیگر را به شدت دوست دارند و خانواده دختر مخالف اند .
من از دوستان بابک هستم و در ساعت 5 عصر قرار سه نفره ی ما شکل گرفت . مادر دختر را هم ملاقات کردم و باید اقرار کنم که یکی از سختترین نبردهای زندگی ام را پشت سر گذاشتم .
ظرف مدت پانزده دقیقه چهار بار تاکتیک عوض کردم و عاقبت دل مادر لجوج را نرم کردم . مادر را رها نکردم تا قول و قرار بله برون را قطعی کرد . الان بابک و پدرش حاضرند برایم هر کاری بکنند ... اما من به خاطر برداشتن دیوار فاصله حس میکنم که همه چیز دارم .
شاید به خاطر داشته باشی که مرا گاهی برای "مخ زدن" استخدام میکنند . آن روز هم تخصص خویش را بار دیگر آزمودم ... اگر پیروز نمی شدم ، افسرده و دلتنگ میشدم .
راستی ظهیرالدوله هم بسته بود ...

هوای سه نفره ، خوب البته ختم به خیر شده و شما برای وصل کردن به تهران آمدید. چطور در مدت پانزده دقیقه توانستید چهار بار تاکتیک عوض کنید؟ جالبه .
همیشه سلامت باشید

روی ماه خداوند را ببوس دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 http://saraab2012.blogfa.com/

زاهد پیری خلوتی گزیده بود
جوانکی برهنه پای بر او وارد آمد که ای پیر مرد چه تنهایی؟!
پاسخش داد: حالا که تو آمدی تنها شدم!

دلا خو کن به تنهایی ، که از تنها بلا خیزد.

گاهی بدون این تن ها ، راحت تر می شود زندگی کرد و تنهایی لذت بخش است.

راستی ممنونم که به من سر زدید.

قندک دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:06

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز. خیلی خیلی زیبا ودلنشین بود.دست مریزاد. مرا مگذار و مگذر.چقدر آهنگش را با صدای....؟ دوست دارم.

همیشه مرا شرمنده ی مهربانی خود می کنید .ممنونم

راستی بهتر هستید؟نمی دانم سفر بودید یا خدای نکرده بیمار ، ولی فعلاً که آمدید خوشحالم.

مریم سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:01 http://www.2377.blogfa.com

سلام .
خوبی ؟

من خوبم .خدا راشکر.ممنون

ستوده چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:47 http://sootoodeh.blogsky.com

سلام ویس عزیزم عیدت مبارک خانمم.
چه حس زیبایی با خواندن نوشته هایت به من دست داد حس نابی مانند لحظات نابی که در اینجا تجربه میکنم .

عید شما هم مبارک باشد.

شما همیشه لطف دارید به من. خوشحالم که نوشته هایم را دوست دارید.

آفتاب چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 21:59 http://aftab54.blogfa.com/

ویس نازنینم سلام .

یه اسمس برام چند وقت پیش اومده بود که برای بعضی از دوستان فرستادم .. دوست داشتم تو هم بخونیش نازنین :

آموختم که خدا عشق است و عشق تنها خداست ..

آموختم که وقتی ناامید می شوم ، خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار می کشد تا دوباره به رحمتش امیدوار شوم .

آموختم اگر تا کنون به انچه خواستم نرسیدم خدا برایم بهترین را در نظر گرفته

و آموختم

(((که زندگی سخت است ولی من از او سخت ترم )))


ویس نازنینم تو قسمتی از روح بزرگ خدایی که باید صبرت رو نشون پرور دگار بدی .. مطمئن باش اجر عظیمی در انتظار توست عزیزم .

اس ام اس قشنگی بود.

فضاهای احساسی عرفانی معمولاً خیلی رقیق هستند.چون از ته دل آدم است. چکیده ای از آنچه یا داشتی و از دست رفته یا امیدی است که داشته باشی. یک پرواز در حیطه ی دل و گشت و گذاری در محیط روح و شنیدن آواز بر گشت که : بربندید محمل ها.

باران جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 13:55

..

ای شنوای نجوای دردمندان ..

نزدیکتر از من به من . هست می دانم هست .

خلیل دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

منم که گاهی سنگ زمانه به سرم می خورد، آخ و اوفلش را در تنهایی تحمل می کنم و بعد می زنم به کوچه!

در جنگ ویتنام ، که مردم در تونل های وحشتناک روزها مجبور به ماندن بودند هم عشق جاری بود........کسی که در باره ی عشق می نویسد رنج کشیده ترین انسان هاست .او درد آشناست .گرسنگی و محرومیت و زندان را می فهمد.نباید به اجبار و طعنه همه را مجبور به شکل هم بودن کرد.هر کسی خودشه.

روی ماه خداوند را ببوس دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 17:29 http://saraab2012.blogfa.com/

سلام
امشب با حلزون به روزم!
دعوتید به یه فنجون قهوه...

آخ عاشق قهو ه ام. لطفاً یک فرانسه ی تلخ. اومدم.

فرید دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:24 http://FSEMSARHA.BLOGFA.COM

برخیز ای قامت شکسته ام... که تاب آوردنت درین بهت مدام، به یادم میاورد که ... هستم و بودنم رحمتست بر سفرۀ گسترده همیشه باز مهمانی دوست...
فریاد کن حنجره خاموشم... فریاد بی واژه و سراسر شوق نی نوا شدن....که نگاه ندایت آب می کند یخ وجود حایلم را در خلوت مستانه ام....
بهاری شو همه زمستان وجود و خاطر نهفته ام... که بی تاب کنی دانه های امیدم را از شوق سبز گشتن و جوانه شدن به قامت هستی...
*****
درود بر شما....
حال تان مدام و قال تان برقرار....

آواز خاموش ، که گاهی در میان انگشتانم می چرخد و سماع می کند و خاموش می شوم و به دیگران لبخند می زنم .
ممنون

قندک چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:04 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بسی فراوان بر ویس عزیز و مهربان. حالتون چطوره؟با این روزهای با طراوت چه می کنید؟ خبری ازتون نیست.ووقتی اینگونه می شوید نگرانتون می شویم.الهی که همواره سلامت و تندرست باشید.

به قول رضا صادقی ، دنیا نگه دار می خوام پیاده شم.

روی ماه خداوند را ببوس پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:59 http://saraab2012.blogfa.com/

سلام
با افتخار دعوتید به صرف چای یخ!

ببخشید امروز یعنی سه شنبه ساعت یازده و ده دقیقه صبح اومدم اینجا . ممنون از دعوتتون

قندک شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 http://ghandakmirza.blogfa.com

عرض سلام و تجدید عرض ارادت.خوب هستین شما؟ اوضاع روبراه است؟

اوضاع خرابه . اگر از احوالات این جانب بخواهید ملال های فراوان دارم.

روی ماه خداوند را ببوس شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:35 http://saraab2012.blogfa.com/

سلام
"امشب: به "روز"م...دعوتید به یک "عصر"انه...

بازم دیر شد . ای وای عصرانه ....ولی مگر شب عصرانه می دهند

قندک سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام عرض شد. یک مرتبه غیبت کبرا می کنین آدم نگران میشه خداگواهه؟

باور کنید چند روزی است که فقط مثل دیوونه ها دارم خودمو توی کتاب هام غرق می کنم.بابا آدم تواین کشور خل میشه .مگر چقدر میشه چشمامونو ببندیم.یه جورایی از دست عاشورا هم عصبانی هستم .راستش از دست عاشورا که نه ، از دست این بازی های عاشورایی . و ادا اصولش .دیروز در محل کارم روضه گذاشته بودند وقتی گوش کردم آهنگ ، ماوی ماوی چشم ماوی را بر داشته بودند رویش عزاداری می کردند. آخه تحمیق مردم تا کجا و بعدش هم اخبار وبلاگ نویس و .....که دقیقاً ، فبای ذنب قتلت ؟ اینجا معنی می دهد خلاصه خراب خرابم .خدا گواهه

قندک سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام وتجدید عرض ارادت. این جوابیه شما که خیلی زیبا و جالب بود. چرا اجازه علنی شدن ندادید؟!

قندک چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز.از این که آن حرکت زشت از سوی فردی منحوس و زشت کردار سرزده بسیار ناراحت شدم.اما حتم بدانید که به لطف خدا چنین افرادی حق ورود به وبلاگ حقیر را نداشته و نخواهندداشت. لذا خیالتان از این بابت کاملا آسوده باشد. حیف است که اطلاعات و دانسته های خوب شما آذین وبلاگ حقیر نشوند.درود فراوان بر شما

سلام شما خیلی لطف داریدوامر شما مطاع است.چشم

قندک چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز.حرفهاتونو تمام و کمال قبول دارم.اما نباید اجازه بدهیم که دنیا بر ما مسلط بشه.نباید تسلیم حرکات و زورگویی های دنیا بشیم.اگر این کار درست بود حتم بدانید که انسانهای اولیه همه نابود می شدند و دنیا به این جایی که الان هستیم نمی رسید.زندگی جنگ است جانا بهرجنگ آماده شو.هرگز تسلیم نشوید.مقاومت کنید.

در مسیر روزمرگی با این وضع زندگی می جنگیم.با ریا می جنگیم و سعی می کنیم هم رنگ نشویم.ولی گاهی تهدید است و می ترسیم.

نوشته های پراکنده شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
حال و احوال؟
اختیار داری. ما همیشه سراغ شمارو میگیریم
اما چون اخلاقتو می دونم، می دونم گاهی چند روزی پیدات نمیشه
هرجا هستی شاد و سلامت باشی

خدا را شکر بالاخره یکی منو درک کرد.ممنون که منو می فهمی . شما هم شاد باشید

نوشته های پراکنده شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 http://thunderb.blogfa.com/

البته نا گفته نماند که سر منم شدیدا شلوغ بود و چند روزی ماموریت و کار اداری
الانم فعلا در مرخصی و مسافرت هستم

بد نگذره .همیشه به مسافرت. خوش باشید

باران شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 20:08

سلام بر ویس ..

سلام از من است.خوبید؟

آفتاب دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 18:57

سلام ویس نازنینم .. نیستی چند وقته ؟

هستم همین گوشه موشه ها می پلکم. چند روزی هم مسموم شده بودم. و وقتی شد که مجبور باشم استراحت کنم و سرمو بکنم توی کتاب.

قندک سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:58

سلام

سلام از من است.شما بر گشتید؟

قندک چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز. در خصوص معرفی کتاب مذکور سپاسگزارم.حتما تهیه می کنم.برقرار باشید

سلام

مطمئن باشید پشیمان نمی شوید.

فرینوش پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:50 http://saraybanoo.blogfa.com

.
.
.

و خدایی که در این نزدیکی است

و چه خوب

که هست

همین حوالی

لابلای خوابهای پراکنده

در میان هر چه نورو نگاه

...

:)

که اگر نبود ادامه برایم غیر ممکن بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد