لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

سر به هوا

تمام رو زعاشورا دلم درد می کرد .یعنی ا زصبح که بیدار شدم ، احساس درد را داشتم. ولی آستانه ی درد کشیدنم یالاست . به روی خودم نیاوردم ولی از غروب بدتر و بدتر شد تا نزدیک نیمه شب سونامی اتفاق افتاد و روی دست به بیمارستان منتقل شدم و دکتر هم گفت مسمومیت غذایی است. و من تاسوعا فقط کمی آش رشته خورده بودم. به هرحال بعد از یک سری درمان برگشتم و دوشنبه هم نرفتم سر کار و استراحت کردم.سه شنبه خوب بودم و چهارشنبه با اصرار دوستانم رفتم استخر و دوساعتی بودیم.از آب که بیرون آمدم و خواستم به طبقه ی پایین بروم دیگر نفهمیدم چی شد به طرز ناجوری از پله ها لیز خوردم و پای راستم  در شکلی تا شده و پای چپم ، مستقیم از پله ها پایین می آمد .هوشیاریم را برای دو دقیقه ازدست دادم و بعد هم به کمک همه خودمو جمع و جور کردم و طبقه ی پایین استخر مزبور ، ارتوپدی است .مرا بردند و ایشان هم گفت فعلاً معلوم نیست .بعد ا زدو ساعت دیگر ببین چه شده .آژانس گرفتم برای دو قدم راه و اومدم خونه .پایم لحظه به لحظه بدتر می شد.پشت پای چپم به طول ده سانت بریده شده بود با لبه ی پله ها. وپای راستم که تا شده بود زانویش متورم و انگشت هایم به شدت درد می کرد.بالاخره باز کار به بیمارستان و عکس کشید.دکتر کشیک گفت من شکستگی نمی بینم باز فردا پیش یک متخصص برو.و پماد رزماری داد . الان ، یعنی صبح پنج شنبه زمین گیرم و نشستم دارم کتاب می خونم وگفتم بیام بگم چه بر سرم اومده .تمام پای راستم بی حسه.یکی ا زدوستانم صبح اومد و عکس هایم را برد که نشان ارتوپد متخصص !!!!بدهد.حتی نمی تونم بلند شم چایی بریزم.کمک کلاً آدم سر به هوایی هستم. 

نظرات 15 + ارسال نظر
آفتاب پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 18:24 http://aftab54.blogfa.com/

همین الان پاشو یک کیلو اسپند دود کن تا بیشتر چشم نخوردی ..

واویلا از دست این آدمهای نظر تنگ

ای بابا چه تحفه ای هم هستم من؟ کی دیگه میاد منو چشم بزنه. والا

روی ماه خداوند را ببوس پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:46 http://saraab2012.blogfa.com/

ای وای...
امیدوارم زودتر بهتر شوید!
برای چای کاری از دستمان بر نمی آید اما توصیه می کنیم به وبگردی...

تاه الان اومدم اینجا .واقعاً نمی تونستم بشینم. از چایی هم ممنون.دوستان رسوندن به من.

فرخ (صادق) پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:35 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... این لحظاتی که وصفش را فرمودی ، اصلا ناب نبود.
خیلی متاسفم از بابت این اتفاقات ناخوشایند . امید که بهبودی حاصل آید و باز هم از لحظه های ناب برایمان بنویسید .
ویس عزیز یعنی شما نمیدانی که پس از مسمومیت غذایی معمولا فشار خون پایینتر می اید؟ بعد رفتی استخر که چه بشود ؟؟ دستی دستی خویش را به زحمت و تعب دچار فرمودی و دلمان را نیز شکستی . هر چه که بود ، گذشت. لطفا مراقب سلامتی خود باش و قدر عافیت را بدان که الحق ، بزرگ موهبتی است .
برایت دعا می کنم و خدا کند که هر چه سریعتر بهبودی نصیب تان شود .

واقعاً هم که درست می گویید.این هم از جمله ی خل بازی های مخصوص به من هست. تاه فردا هم نمی تونم برم سرکار.وچون ا زصبح مچ پام داره باد می کنه .قراره فردا برم ارتوپدی .شاید مو برداشته.در مجموع خوبم.ولی زمین گیر.فقط کتاب خوندم و خوابیدم و البته خوردم.

نوشته های پراکنده جمعه 10 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
آخی چه بلاهایی سر خودت که در نیوردی
مسمویت غذایی؟؟خوبه بریون نخوردی
ایشالا زودی خوب میشه و روبراه میای
پماد رزماری خیلی خوبه.فوری خوب میشی. منم یه مدت زانو درد داشتم. پماد رزماری تاثیر بسزایی داشت
مراقب خودت باش
ممنون بهم سر زدی

باور کن یک نوع عجیب زمین خوردن بود .پرواز بود. فعلاً که افتادم گوشه ی خونه.

شایدم از غصه ی نخوردن بریونی بودا

ولی واقعاً پماد خوبیه. جالبه بهتون بگم اسم دختر خواهر من رزماری می باشد.جالب نیست؟

روی ماه خداوند را ببوس جمعه 10 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:05 http://saraab2012.blogfa.com/

سلام
در این آدینه دعوتید به " درک او"...

اتفاقاً امروز داشتم فرق آفرینش و پیدایش را در طراحی خلقت می خوندم.خیلی جالب بود.طرح ا زجماد به نبات و از نبات به حیوان و بعد به انسان.راستش داشتم بودن خودمو درک می کردم.که البته راه به جایی نبردم.

پرنیان شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 00:13

خدا رو شکر که اتفاق بدتری نیوفتاد

آرزومی کنم هر چه زود زود زود تمام آسیب های جزئی کاملا" از بین بره .

مراقب دوست عزیز من باش

وقتی می گم منو به حال خودم رها نکن برای همینه دیگه

اگه اون روز با من بودی این اتفاق نمی افتاد.

فرخ (صادق) شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:46 http://dariyeh.blogsky.com

حتما باید گچ بگیرید تا عوارض و مشکلات بعدی در کار نباشد .
چند روزی به سختی گذراندن بهتر است از اینکه تا ابد درگیر شوید. راستی من دو سال پزشکی خوندم ... هنوز طبابت کردن رو تا حدودی بلدم . امیدوارم از این دکتر نصف و نیمه بپذیرید.

امروز دوباره رفتم دکتر ارتوپدی . از چهار شنبه یک آتل خیلی بلند از بالای ران تا نزدیک مچ پا بسته بودم.امروز گفتش باید از مچ به پایین هم گچ بگیری.ولی بعد خودش منصرف شد و گفت خوب از این آتل های جدید برات می نویسم و سه هفته استراحت مطلق. گفتم ای بابا کارم چی میشه ؟

والا اگر از اول اومده بودم پیش شما زودتر خوب می شدم.ممنونم.

قندک شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:05 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود.الهی بمیرم
وقتی میگم شیطان چشم دیدن آدم های خوب و نازنین را نداره بی دلیل نمی گم. ان شاالله که خوب خوب بشید. صدقه را فراموش نکنید.بخدا یک هو جا خوردم.

ای وای خدا نکند.این چه حرفیه؟

باور کنید که از بچگی از دیوار راست بالا می رفتم.و شده بودم پسر خانواده.گاهی هم اونقدر آرومم که حال همه را به هم می زنم. ولی راستش تقصیر خودم بود. چشم صدقه هم می دهم.

قندک شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:07 http://ghandakmirza.blogfa.com

اتفاقا بسیار سر به زیر هستید



سلام .

قندک یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز. حالتون چطوره؟ بهترین الان؟

ممنون .بله خدا را شکر.فعلاً که فقط نشستم و پامو دراز کردم.سخته.مخصوصاً برای من که همش در حال دویدنم

صبا دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 http://pearl7.blogfa.com

وب جالبی داری دوست عزیز
خوشحال میشم ب منم سر بزنی

ممنون.باشه میام

ستوده سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 http://sootoodeh.blogsky.com

سلام ویس عزیزم
چه بر سر خودت آوردی خانمی تو هم چه کارهایی میکنی
حالا حالت خوبه عزیزم انشالله که هر چه زودتر سلامتیت را به دست بیاری .
میگم خوبه ادم نره مدرسه نه

سلام ستوده جان چطوری؟ مدتی نبودی؟ بی احتیاطی کردم .تقصیر خودم شد

ستوده سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:35

منم 4 سال پیش این بلا سرم اومد وبا کله رفتم تو جوب اونم با کفش 5 سانتی چشمم جوب را ندید از بس سر به هوا بودم .
بعد با اجازهات 1 ماه پام تو گچ بود چون رباطش بد جوری کشیده شده بود .
در اخرم مجبور بودم با عصا برم مدرسه وبشینم تو کلاس وبچه ها هر زنگ عوض میشدن ومنم همینطوری با پای کشیده درس میدادم .
خودم خنده ام میگرفت کلی با بچه ها میخندیدم به این وضع پاهام .
میگم چطور 3 هفته استراحت مطلق کنی مگر اداره بهت مرخصی میده .
به ما که اینجا نمیدن

کفش 5سانتیشاید باور نکنی .اما هیچوقت کفش پاشنه بلند پام نمی کنم.یه عروسی دعوت بودیم. کفش پاشنه بلند پام کردم ولی ازوسط مهمونی درش آوردم و حتی پابرهنه تا ماشین رفتم همه داشتند نگاه می کردند.همیشه اسپرت هستم. از شنبه میرم سرکار

مریم سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:20 http://www.2377.blogfa.com


بازم خدارو شکر نشکسته ! نشکسته که؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی درد می کنه هنوزم؟

نه خدا را شکر نشکسته . امروز خیلی بهترم و درد نمی کنه. قوزک پام گاهی یک تیر جانکاه می کشه اما محلش نمی گذارم.

خودت خوبی ، خوشی؟

مریم چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:35 http://www.2377.blogfa.com

آخی !
خدارو شکر که نشکسته . مواظب خودت باش.
خوبم .

واقعاً خدا راشکر.ممنونم از احوال پرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد