لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

من نه منم ، نه من منم

شب ها را بسیار دوست دارم. انگار تمام انرژی های منفی خوابند. صدا نیست ، کسی تلفن نمی زند. تو می مانی و خودت . یعنی خودت به میهمانی خودت آمدی.تعارفی در کار نیست .میهمان آشناست .بحثی نمی کنی . انگار کلمات جایی ندارند و گویی در جهانی دیگر هستی که واژه نقشی ندارد.و هرچه بگویی ،میهمانت به صورت نشئه ای دریافت می کند.چه میهمانی لذت بخشی. تو فکر می کنی ، او هم می فهمد. سکوت در این جشن جاری است. او تنها کسی است که تو را درک می کند ، نصیحت نمی کند. همراه می شود در تمام پیچ و خم راه . 

می روم و می آیم ، در یک گذر تند و بی نصیب از همه چیز و همه کس که باید پیوسته گوشم را بکشم که هی مواظب باش ، که هی همرنگ نشو ، که هی در این سیل سیاهی و تباهی گرفتار نشوی ، که هی...اما وقتی می نشینی که با تو باشم که خودمی ، نفسم سبک می شود . یک اتاق برایم به اندازه تمام هستی شکل می گیرد و کافی است برای بودنم با تو که میهمان عزیزی هستی ، در را که می بندم ، انگار هستی برایم باز می شود . هی ورق می زنم و با تو به تفسیر آنچه می خوانم ،می نشینم که وای چه لذت بخش است .  

ساعت نزدیک یک نیمه شب است ، سهراب گفت: باید کتاب را بست ، باید بلند شد ، باید به ملتقای درخت و خدا رسید. 

پند

چند پست قبل گفتم ، یعنی حافظ فرمود : 

ناصح به طعن گفت رو ترک عشق کن 

محتاج جنگ نیست ، برادر ، نمی کنم 

 

اما امروز می خواهم بگویم بهترین تجربه ی زندگیتون را که مثبت بوده و بسیار تاثیر گذار ، برایم بنویسید شاید طفل گریز پای دل من هم پند پذیر شود . نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر ......بهانه نمی گیرم.بگویید.لطفاً

گنجشک

گنجشک 

در تمام زمستان 

زاشتیاق 

از بس که بهر باغ و بهار انتظار دید 

گل های نقش کاشی مسجد را 

در نیمه های دی 

صبح بهار دید 

رفتم و آمدم و خودمو زورکی چسباندم به زندگی که شاید یه روزی ، یه جایی ، یه وقتی ، در گرمای دود زده ی یک قهوه خانه ، یا در پیچ یک گذر شتاب آلود ، یا در خیابانی سر یک چهار راه ، یا نمی دانم در ناکجایی ، یکباره دلم بلرزد که هی شاید خودش بود. گنجشک بیچاره ی دل من

یلدا

پارسال پستی برای شب یلدا و معنی و تاریخچه اش گذاشتم. 

 

شب یلدا ، شب تولدمه . خودمو ورق زدم . رشدی کردم ؟ حرکتی در جهت کمال صورت گرفته؟ پاک سازی درونی کردم؟ نگاهم را ، کلامم را ، ؟  

در بعضی کمی رشد داشتم و در بعضی حتی عقب روی داشتم. زمانم پرت شده و بی توجه گذشتم.   

حیوان تولدم ، بز هست.وقتی خوب توجه می کنم خیلی از خصلت های بز را دارم.البته دور از جون خودم ، بله داشتم می گفتم. بز با اینکه در گله هست اما همیشه یک قدم فاصله داره.ا زلبه رد میشه ، مدیریت می کنه .خوب بسه. خیلی خودمو تحویل گرفتم.بخاطر اینه که دیشب لوس شدم. 

سنگ تولدم فیروزه است و من به راستی عاشق رنگ سبز و آبی هستم. فیروزه ی نیشابور. نقاش ها باید رنگ آمیزی خدا را در دل سنگ و معدن ببینند. و یاد بگیرند.

 

دیشب تا 4صبح بیدار بودیم .جهان ویران نشد اما به علت پر خوری نزدیک به انفجار و ویرانی شدیم.  

تفالی با حافظ بود و دوستان جمع بودند .شعرهایی خوانده شد و آوازی و زخمه ای بر سازی. 

مدت ها بود دلم چنین نشستی را با یاران همدل آرزو داشت.به هرحال... 

شنبه چند ساعت دیگه شروع میشه و باز روزها به دنبال هم می آیند و می روند.  

صدای طنازی های خدا از بیرون به گوش می رسه. ترنم باران و من و شب . به به  

 

دل روشنی دارم ای عشق 

صدا کن مرا از صدف های سر شار باران 

صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفت 

صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو 

بگو ! پشت پرواز مرغان عاشق  چه رازی است ؟ 

بگو !با کدامین نفس می توان تا عبور کبوتر سفر کرد؟ 

مرا می شناسی تو ای عشق 

دل من گره گیر چشم نجیب گیاهی است 

و نجوای شبنم مرا می برد تا افق های سبز بشارت  

مرا می شناسی تو ای عشق  

من از آشنایان احساس آبم 

پرم از عبور کبوتر

صدای صنوبر  

سلام سپیدار 

مرا می شناسی تو ای عشق  

 

پ . ن : نمی دونم چرا همه از من می پرسند تو سی آذر به دنیا اومدی ، خوب اگر اینطور بود شب تولدم می شد 29 آذر. آخه چه اصراری دارند . نه خیر.بنده درست روز اول دی ، یعنی نیمه شب ، درست شب یلدا به دنیا اومدم.اینو گفتم که خیالم برای پرسش های بعدی راحت باشه آخه اعصاب ندارما