لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

مکعب های سیمانی ، عصر معراج پولاد

دو سه روزی بود گرفتار بودم و نرفته بودم باغچه را آب بدهم. امروز که رفتم تو حیاط دهنم باز موند. خدایا چی شده ؟ اسکلت فلزی درست چسبیده به دیوار حیاط .تازه معلومه که باید چند طبقه ی دیگر هم اضافه شود. یعنی قشنگ روی سر بنده. چندین ماه پیش داشتند خراب می کردند و بارانی از خاک بر سر ما ریخت و اکنون ...سه سال دو خانه ی روبروی ما تبدیل به آپارتمان شد و تازه نفسی کشیدیم که این بار بلا نازل شد خانه ی ما جنوبی است و حیاط پشت ساختمون قرار دارد. حیاط کوچکی است اما خودم تمام کارهاشو می کنم . از کود دادن تا آبیاری و رسیدگی . حالا اگر قرار باشد هشت طبقه درست چسبیده به حیاط ، بالا برود نور چه می شود. آخه چرا مجوز می دهند. دیگه امنیتی نداریم. و بعد از ظهر ها نمی توانیم در حیاط بنشینیم. کاری می شود کرد؟ نه . حرف بزنی می گویند مجوز داریم. خدایا چکار باید کرد؟ گل های قشنگم چی می شوند؟ تازه وقتی سیمانکاریشان شروع شود تمام درخت ها خشک می شوند، چون رویشان سیمان می ریزد. خیلی حالم بده.لعنت به شهرداری با این ساخت و ساز های بی رویه.توی کوچه که راه می ری ، انگار داری از یک تونل رد می شی . رز های رونده ی روی دیوارها ، اطلسی های خوشحال و ارغوان و یاس امین الدوله و ...رفتند توی کارت پستال ها. حالم از این همه مکعب سیمانی به هم می خوره.اسمش را هم گذاشتند آپارتمان. کسالت باره. خفه میشم. دلم می خواد بلند بشم برم تمامشونو کتک بزنم و بریزمشون بیرون.  

در این کوچه هایی که تاریک هستند 

من از حاصل ضرب  تردید و کبریت می ترسم 

من از سطح سیمانی قرن می ترسم 

بیا تا نترسیم ا زشهرهایی که خاک سیاشان چراگاه  

جرثقیل است 

مرا باز کن مثل یک در ،به روی هبوط گلابی در این عصر  

معراج پولاد 

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات 

اگر کاشف معدن صبح آمد 

صدا کن مرا 

و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو ، بیدار خواهم شد 

صدا کن مرا  

صدای تو خوب است

 

نظرات 17 + ارسال نظر
سهبا پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 17:48

وای عزیز , گفتی و نمیدونی چند وقته چی می کشم از یک هیولای پنج طبقه ای که کنار حیاط ما ساخته میشه و هر چی خاک و سیمان و گل هست می ریزه روی گلها و باغچه و البته سر و روی خودمون ! خسته شدم از خاک و این دیوارهای بتونی زشت ! کاش میشد چاره ای اندیشید توی این شهرهای وحشتناک !

راستی به عکسباران لطف دوستان سر میزنی تا دمی فارغ بشی از هیاهوی ساختمان سازی اطراف ؟

پس همدردیم.غول ما درست رویروی من سر در آورده.امروز فکر کردم وقتی ساخته شد و تمام شد از این نقاش های شهرداری بیاورم روی دیوار ش نقاشی گل و درخت بکشه.چطوره؟
الان میام.

سهبا جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 00:02

فکر خوبیه عزیزم . البته اگه نمای ساختمون به سمت شما نباشه !
راستی کاش عکسهات رو می فرستادی , من خودم سایزش رو کم می کردم خب !

در واقع پشت ساختمون رو به ماست و روی نما به سمت کوچه پشتی.
شاید یکی بگه ای بابا با این همه مشکلات و زلزله و گرانی تو به فکر چهارتا گل هستی. بله هستم.
عکسارو کجا بفرستم که شما بتونی اندازه اش کنی .لطفاً راهنمایی کن. نمی دونم. می بوسمت

پرگل جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 00:40 http://nabze-gol.blogsky.com

سلام ویس عزیزم...کاملا باهات موافقم!من و خونوادم توی آپارتمان زندگی می کنیم و خود من هر موقه دلم میگیره به دوتا باغچه ی کوچیکی که برای استقبال از ماشینا و دود اگزوزشون جلوی در پارکینگ ساختمون هستن خیره میشم و ازشون انرژی میگیرم...اما دلم براشون میسوزه چون با این وضعیت ساخت و سازها چند وقت دیگه به اونا هم نور نمی رسه و عمرشون از اون چیزی که هست کوتاه تر تر میشه!ناراحت کنندس...
راستی!چه قدر این شعر سهراب به موقع بود,لذت بردم...ممنونم

سلام پرگل عزیزم. واقعاً چند روزه حسابی به هم ریختم. انگار گل هایم نیز غمگینند. ممنون که اومدی به من سر زدی.
سهراب همیشه برای ذهنیت ما سروده ای دارد. نام شعرش " به باغ همسفران " است.
صدا کن مرا صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
....ادامه دارد.در هشت کتاب پیدایش می کنی.
بازهم ممنون

صادق (فرخ) جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:25 http://dariyeh.blogsky.com

سلام متاسفم
شاید هیچ کس مثل من نداند که چه می کشی و چه آینده ی تلخی در انتظار حیاط کوچک توست .
من بارها عزمم را جزم کردم و گریختم ... زندگی و درآمدم در تهران را رها کردم و گفتم شاید فراغتی در پیش باشد . اما روز به روز اوضاع بدتر میشود . شهرداریها جنایت کارند ویس عزیز
کسی بابت این همه سر و صدا و فشارهای روحی که بر مردم تحمیل میشود ، پاسخگو نیست . آلودگی صوتی از هر نوع آلودگی دیگر بدتر است و با این همه کسی به روی خود نمیاورد .
من اکنون در یکی از محلات قدیمی شهرم زندگی میکنم ... روزگاری اینجا پر بود از خانه هایی که بامهای شان سفالی بود ... و من در روزهای بارانی و بدون چتر در کوچه هایش قدم میزدم و ...... اما الان
همه ی آن منظره ها الان شبیه یک رویا هستند که مدتها قبل در خواب دیدیم . آدمهای بی کار و بی سواد دارند از هر سو به شهرهای بزرگ میآیند و با مشاغلی کاذب در اینجاها مثل خر کیف میکنند . آداب شهرنشینی را بلد نیستند و فقط میتوانند تا بوق سگ بیدار بمانند و برنامه های تلویزیونی ماهواره را ببینند و موقع رفتن از خانه های یکدیگر و مثلا برای خداحافظی در ساعات نیمه شب مانند خر "عر" بزنند .
کسی حرمت سکوت نیمه شب را نیز پاس نمیدارد ... صدای دزدگیرها - واق و واق سگهای کوچک و مسخره - صدای بلند تلویزیونهایی که دارد مسابقه ی فوتبال پخش می کند - و نالیدن بچه هایی که تا دم صبح با پدرها و مادرها بیدارند ، شهرها را به جهنم تبدیل ساخته است . بارها گفته ام که اگر همین امروز سعدی و حافظ را به شهرهای ما بیاورند و در آپارتمان بنشانندشان ، در طول یک سال حتی یک بیت هم نمیتوانند سرود . در این اوضاع مسخره ما دلمان را خوش کرده ایم به پنجره های دوجداره و ایزوله کردن دیوارها و غیره !
غافل از اینکه در فرداهای دیگر پنجره ی 8 جداره هم به درد نمیخورد و صدای تیر وآهن از همه ی اجزای وجودی ما به مغز استخوانمان خواهد رسید . کسی نمیفهمد که علت این همه بیماری و تعداد فراوان بیماران در مراکز درمانی از آلودگیهای صوتی است .
ببین کی گفتم !!؟؟ شما هم بفروش و گوشه ای دنج پیدا کن .... می دانم خیلی سخت است ... اما جز این راهی نمانده است .

به خدا هرچیزی که نوشتید حرف دل همه ی ماست. هیچ کجای دنیا اجازه ی این همه ساخت و ساز کج و معوج را نمی دهند. مثلاً دم از اسلام می زنند. تمام خانه ها تو در توست . پنجره ی آشپزخانه ی یکی رو به اتاق خواب دیگری است. واقعاً که ...حساب کن هشت طبقه درست کیپ دیوار حیاط بره بالا . اونوقت حیاط ما مثل چاه میشه.یک نفر صبح روی دیوار ما اومده بود و داد می زد اصغر ازین طرف بیا. داشتند تیر آهن را با جرثقیل جابجا می کردند. گفتم آقا شاخه ی خرمالو را نشکنی با یک خنده ی بدی گفت خانوم بالاخره می شکنه. شما هم خراب کنید بسازید. گفتم چشم اتفاقاً اومدم ازتون اجازه بگیرم و شروع کنم.داشتم میومدم توی خونه جالبه یاد شما افتادم ، گفتم اگر شما بودید حتماً یقه اش را می گرفتید و حسابی گوشمالش می دادی.
گوشه ی دنج کجاست. شهرهای کوچک یا روستا ها هم مشکلات خودش را دارد.یکبار با دوستم رفتیم آوج در منطقه ی همدان. عصر گفتیم بریم پیاده روی. وقتی برگشتیم مردم اومده بودند ایستاده بودند و ما را تماشا می کردند انگار از مریخ اومدیم.بعدشم کلی غیبت ما را کردند.قرار بود ده روز اونجا باشیم ولی دو روزه برگشتیم.
دعا کنید خل تر ازین نشم.

هاتف جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:11

همیشه گفتم که دوست دارم توی زمانی بودم که تکنولوژی نبود!نمیدونم اون موقع چه سختی هایی داشته اما واقعا بیشتر اوات از دست تکنولوژی اعصابم میریزه به هم...یکی از اونها همین اسمان خراش هاست که فاصله انداخته بین همه چیز و همه کس از ادم ها بگیرید تا گلها درختان و....
خدا عاقبت ایندگان رو به خیر بگذرونه...

باز اگر با یک سیستم زیبای شهری مثل همه جای دنیا ساخته می شد یک چیزی.یکی آجریه، یکی سنگیه، یکی سفیده ، یکی سبزه .اصلاً حال آدم بد میشه.
گل و گیاهی نمونده. تا چهار سال پیش روبروی خانه ی ما دو حیاط شمالی زیبا بود که بهار از در و دیوارش رز رونده ی زرد و اقاقیا می زد بیرون. یاس امین الدوله اش اونقدر خوشبو بود که تمام کوچه پر از عطر می شد. حالا هر دوی آن ها تبدیل به ساختمان های هفت طبقه ی زشت شدند. و گنجشک ها هم آواره که کجا بروند.

خلیل جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 20:27 http://tarikhroz3.blogsky.com

سلام،

چمعیت خانه می خواهند و بساز و بفروش ها پول.

سلام
جمعیت به خاطر سیاست های نا بخردانه ی رجل سیاسی ، و جمع شدن همه ی امکانات در چند کلان شهر ، شالیکاری ها و زمین های زراعی شان را می فروشند و سرازیر شهر می شوند. ماشینی ابتیاع نموده به شغل مسافرکشی مشغول می شوند.البته من آماری حرف نزدم.تا جایی که می دانم.گفتم .باید جامعه شناسان بررسی کنند.

پرنیان جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 22:14

مدتی قبل که دنبال یک آپارتمان می گشتم برای جابجائی ، یک بنگاهی یک آپارتمان بهم معرفی کرد در یک منطقه خیلی خوب شهر که فروشنده زیر قیمت می داد. چشمت روز بد نبینه، یک آپارتمان که با بهترین مصالح ساخته شده بود و بهترین نقشه و زیربنائی مناسب در یک کوچه ی باریک و پیچ در پیچ در یکی از بهترین خیابانهای تهران که سرت رو از هر پنجره ی آن بیرون می کردی یک برج درست به فاصله ده متری نوک دماغت بود. یعنی درست مثل یک کابوس. باور کن گاهی وقتها خوابش رو می بینم. هر سمت خونه یک پنجره داشت که درست روبروی یک پنجره ی ساختمان بقلی باز می شد. دقیقا" به درد کسی می خورد که قصد مرگ تدریجی را داره. نمیدونم آیا کسی هست که حاضر باشه در چنین آپارتمانهائی زندگی کنه.
ساخت و سازهای بی رویه تهران و بدون توجه به بهداشت روانی مردم ، آدمهای این شهر را به سمت افسردگی و کسالت می کشونه بدون اینکه کسی به عواقبش فکر کند. فعلا" که درآمد در ساخت و سازه و بعضی ها فقط سودهای کلان براشون مهمه بدون اینکه به انسانهای دیگر لحظه ای فکر کنند.

آخ گفتی.تمام حرف دلم را نوشتی.دقیقاً همینطوره که می گویی . مکعب های سیمانی. واقعاً چه چیزی بیشتر از قبر دارد؟ پول شارژ شاید. بعضی از آپارتمان ها فضادارد .بالکن دارد . دید دارد و فرق می کند ولی وای از این پنجره های تو در تو. توی شهرک غرب رفتم به یکی از این برج ها ، فکر کنم طبقه ی نهم بود اگر اشتباه نکنم. بالکن بزرگی داست که وقتی می ایستادی تمام شهر زیر پایت بود. البته برای من که فوبی ارتفاع دارم باز هم ترسناک بود ولی برای خودشان خیلی لذت بخش بود. از صدای ماشین هم خبری نبود. ولی امان از شارژ آن.

پرگل شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 00:29 http://nabze-gol.blogsky.com

ممنون از راهنماییتون ...من این شعرو تا حدودی حفظم...کلا شعرای سهراب برام آشناس چون کتابشو خیلی می خونم,هر وقت که حوصله ی هیچ کاری رو ندارم به سهراب پناه می برم

خواهش می کنم ، خودت می دوتستی. ولی پناهگاه امنی است.

صادق (فرخ) شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:25 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... آوج ؟؟ یعنی شما نمیدانید که مردم ایران در بسیاری از مناطق هنوز به شیوه های عصر حجر می اندیشند ؟؟
ویس عزیز شما غیر از تهران و برخی از نقاط شمالی ، به هر جا که بروید همین آش و همین کاسه است .
اما یادم آمد که در حدود ده سال پیش به یکی از روستاهای دورافتاده در ارتفاعات رفتم . تقریبا در مرز بین گیلان و مازندران .
روستایی بدون جاده و برق و هر چیزی که فکرش را بکنید .
همه ی نامهای مردم در روستا از اسامی اصیل ایرانی بود و خانومها با هر تازه واردی دست می دادند و سلام علیک میکردند .
اون وقت شما میری آوج ؟؟ البته گاهی هم بد نیست که آدم مورد توجه باشد . ما افراد خوش تیپ و باکلاس همیشه با چنین دردسرهایی روبرو هستیم . اگر به ما لباس پاره هم بپوشانند ، باز همین آش و همین کاسه است .

روستایی بدون برق عجیبه . البته در استان های شرقی و کویری ، هنوز انسان هایی زندگی می کنند که نمی دونند تلویزیون چیست؟ در اخبار سایت ها و دوستانی که رفتند شنیدم و دیدم. ولی خوب سخته .
بابا جان آوج ومخصوصاً گردنه ی آوج خیلی خوش آب و هواست .هرچند که دیگه نمی رم.
واقعا ً در مورد شما که خوش تیپ و خوش صدا هستید ، بحثی نیست .چه به ما که 99 ساله ماندیم .

قندک شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:48

سلام و درود بسی فراوان بر ویس زیبا پسند عزیز. خیلی خیلی بخاطر چنین پیش آمده های ناخواسته و ناگوار متاسفم .اما کاری نمی شود هرکرد.این دیوار کجی است که بیست سال پیش بخاطر بدست آوردن یک مشت دلار این اوضاع را بوجود آوردند و تهران را بی ریخت و قیافه کردند و همه را به این شهر درندشت روانه.خدا از سر تقصیراتشان نگذرد.هرچند که فامیل قندک باشند.کاملا حس شمارا درک می کنم.تازه اگر اون قضیه دزدها هم بشود که دیگر بدتر. وای زبونم لال خدانکنه

سلام و ارادت .باور کنید که از این همه زور و بی توجهی دارم مریض می شم. زنگ زدم 137 مربوط به همین کاراست. یک کد رهگیری داده و بالاخره دو تا مرد اومدند و از توی حیاط نگاه کردند و به جای اظهار نظر ، آقاهه میگه حیاط قشنگی داری . چایی خوردن می چشبه.منم عصبانی شدم گفتم آقا نیومدی پیک نیک ، اومدین بینید و با لبخند ملیحی
گفتند سخت نگیرید. اینجا بود که جای فرخ (در وبلاگ داریه ) را خالی دیدم. که بزنه تو دهنشون

قندک شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:53

شرمنده ویس عزیز. این که نتونستم زودتر خدمت برسم دلیلش این بود که روز سوم عید خداوند مادر مارا برد پیش خودش و مارا درروزهای اولیه سال نو به ماتم نشاند.خداوند رفتگان شما را بیامرزد و عزیزانت را برایت نگهدارد.

به خدا خیلی شرمنده شدم که نمی دونستم. باور کنید در ایامی که مادرم را از دست دادم هرگز لطف و مهربونی شما را فراموش نمی کنم. وحالا اونقدر بی معرفتم که حتی نمی دونستم. نمی دونم با این غم چگونه کنار می آیید ولی زمان کار خودشو می کنه و شما دوباره می روید سر کار وزندگی .ولی من فکر می کنم کسی که مادرش را از دست بدهد تا زمانی که زنده است ، حفره ی بزرگی در دلش ایجاد می شود.و التیامی ندارد در هر لحظه و هر کجا او هست.خدا رحمتش کند و در جوار الطاف پروردگار قرار گیرد . آمین.

نوشته های پراکنده شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:35 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟
آخ آخ نگو از این ساخت و ساز ها
همسایه سمت راستی، چپی، پشتی، روبرویی و دو سه تا دیگه توی کوچه ما شروع به ساخت و ساز کردن و آسایش واسه ما نذاشتن
خیلی هم روشون زیاده. یکیشون زده بود دیوار خونه طبقه پایینی مارو خراب کرده بود. بهش اعتراض کرده و کارگرها هم در جوابش گفتن صاحبکاره ما وضعش خوبه، آدم هم بکشیم پولشو میده....
این هارو گفتی یاد فیلم های تخیلی افتادم که زمان های آینده رو نشون میده. وقتی همه ساختمان ها سر به فلک کشیده هستن و بینشون با سفینه های فضایی رفت و آمد می کنن
آپم
شاد وسربلند باشی

سلام خوبید ؟ لب تابتون درست شد؟

حالا ساخت و سا زبه یک طرف گرد و خاک و سروصدا و نیمه های شب رفت و آمد تریلی و ....ولی ایندفعه نوبرشه. اومده روی سرما ن. چکار کنیم ؟ هیچی.
شما هم سالم باشید

سهبا شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 18:27 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سلام عزیزم . اگه عکسها رو به آدرس ای میلم بفرستی من می تونم بگیرم و سایزش رو کم کنم .
اما توی ویندوز برنامه ساده paint یه نرم افزار ساده ست برای کم کردن حجم . وارد برنامه بشو و عکست رو باز کن , اونوقت با انتخاب resize می تونی حجم رو کم کنی که معمولا برای وبلاگ 10 درصد عکس واقعی کافی هست . اگه دوست داشتی عکس برام بفرستی خبرم کن عزیزم .
راستی عکس پروفایلم , عکس بپگی خودمه توی بغل بابام . عکس دخترهام رو برات می فرستم اگه ای میلت رو داشته باشم . قربونت .

سلام .ممنونم از راهنمایی هایت . سعی خودمو می کنم.

آفتاب یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس نازنینم ..

دقیقا حرف دل همه ی دوستان رو نوشتی .

یکی از نزدیکان من یه باغ داره که چند تایی درخت و گل اونجا کاشته .. باور کن همه ی ما برای آخر هفته انتظار می کشیم تا بریم اونجا و همین 4 تا تا دار و درخت رو ببینیم و مدتی دور باشیم از این آپارتمان ها.

زمانی که می خواهیم برگردیم صدای گریه بچه های اقوام بلند میشه که باز هم بمونیم و التماس های مکرر اونها به والدینشون .


دلم می سوزه به حال خودمون که داریم با زندگی چه می کنیم ....

سلام آفتاب مهربون.چطوری؟
حیاط من کوچیکه ولی گاهی دوستان می اومدند وصبحونه می خوردیم. و ازین کارها . به خدا از شدت عصبانیت داشتم خفه می شدم.نمیشه کاری کرد.تمام خونه های اطراف ما تبدیل به آپارتمان ها کج و کوله و رنگارنگ شده. حالم بد میشه نگاهشون می کنم.
این مجوزهای احمقانه را چه کسی می دهد؟ مگر نمی گویند نباید دید داشته باشه.با این ساخت و سازها همه هر روز از همه ی احوالات هم خبردار خواهند شد.
حیف از گیاهان زیبا.حیف.
خداکنه باغ دوستت پایدار باشه.
در پناه خدا

قندک یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 21:16

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز.روزگار با آدم بازی هایزیادی می کنه.به قول شاعر یک روز صرف بستن دل شد به این و آن .روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت. ببخش اگر دیر آمدم.حال و روز خوبی ندارم. امسال سال بدی را شروع کردیم. خیلی بد. فکرش را هم نمی کردم اینطور بشود.

انشاالله بقیه ی سال براتون خوب باشه و اطرافیانتون وخودتون سالم باشید.

قندک چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:49

سلام ودرود فراوان بر شما
خداوند رحمت کند مادر گرمیتان را. خب راستش موقعیت زمانی ما با شما خیلی فرق داشت. همه در جشن و مهمانی و تعطیلات بودند.حتی در مراسمش افراد و اقوام زیادی شرکت نکردند چون نبودند. بعد هم که شنیدند واقعا شوکه شدند. فکرش را هم نمی کردند. خودمان هم همینطور خداگواهه.تا روز سوم عید باهم بودیم همگی.

سلام و ارادت
خدا ایشان را بیامرزد .و به شما و خانواده ی محترم صبر عطا کند.آمین

مریم جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 http://www.2377.blogfa.com

پس سهراب چقدر خوب از زبان تو نوشته . از زبان ما !
باغچه ی ما هم باصفاست هنوز . با درخت سیب و بادام و گل محمدی بزرگی که از دست داد . اما هنوز هم باصفاست . البته فراموش نشود که اینجا روستاست . الان هم گنجشک ها نمی دونی چه کار می کنند ! صداشون میاد .به به !

به به . شما چه صداهایی می شنوی .و ما چه صداهایی .صدای ریزش آهن نیمه شب.و شما ریزش آب در جویبار. والا این از عدالت به دورهنه بابا شوخی کردم. هر کجا هستم باشم. آسمان مال من است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد