لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

خداحافظ

مدت هایی طولانی نخواهم بود . از تمام دوستان بسیار عزیزم ، که در همه ی ایام کنارم بودند و با مهربونی هایشان مرا گرم می کردند ، ممنونم . تک تک دوستان دنیای مجازیم را ، که از هر حقیقتی برایم واقعی تر بودند ، به خدا می سپارم . و برایتان شادی و آرامش طلب می کنم. خداحافظ

تنبلی

امروز خوردم و خوابیدم ، گو دنیا مباش ، چایی خوردم ساز زدم ، دیگه الان احساس کردم دارم می میرم . بلند شم برم راه برم . بالاخره جای خالی خواهرم را باید پر می کردم وگرنه خل می شدم. شاید اگر سیگاری بودم امروز دو سه بسته سیگار می کشیدم ولی خوب به قول دوستان بچه مثبتم ، اهل هیچی نیستم . جز سازم و خودم و کتابام. استادم یه روزی می گفت : ادبیاتی ها بالاخره باید اهل یه چیزی باشند ، دود و دمی و ... چون با چیزایی که می خونند ، گاهی حس منفجر شدن پیدا می کنند که باید به یک وسیله ای تخلیه ی روحی شوند و من این دو راه را که گفتم انتخاب کردم و برای من کارساز بوده ، حالا دیگه منم گارانتی ندارم یه دفعه دیدی یه کاری دست خودم دادم ، خدای نکرده برم راه برم. خداحافظ

آدم شدن چه مشکل!!!!!!!!!!!!!

کاش یک روز را برای آدم بودن و آدم شدن اختصاص می دادند. از این همه نگاه جنسیتی خسته شدم. روز زن روزی است که به او مثل یک انسان با تمام حقوق انسانیش نگاه کنند . چقدر برای حرفم شاهد مثال بیاورم.مثنوی هفتاد من کاغذ شود.بابا جان خسته شدم.دیگه.  

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست 

زن این جزیره ی سرگردانی و مانده در بهت بودن خود......................

یزد

هوررررررررررررررررررررررررررررررررررا فردا با قطار می رم یزد . دارم ذوقمرگ میشم. 

 

از هیجان خوابم نمی بره . 

 

روح من کم سال است  

 

روح من گاهی ا زشوق سرفه اش می گیرد. 

 

خداحافظ بعداً میام می گم چی شد.