لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

پروانه

هی دلم پرپر می زد. حواسم جای دیگری بود ولی دلم اینجا بود. می رفتم و می آمدم و غصه ها می خوردم ولی باز کسی توی دلم خودشو به در و دیوار می زد .

دستمو کردم توی جیبم و راه افتادم .راه رفتم و فکر کردم. صبح خیلی زود بود. دیشب دوستی آن سر دنیا که می خواهد غزلی از مولانا هنگام عقدش به مناسبت این جشن خوانده شود ، خوب معلومه دیواری کوتاه تر از من پیدا نکرد. ماموریت با کد مخصوص قربونت برم و تو بلدی و هندوانه های بزرگ ، به من محول شد. من هم آخر شب دیوان شمس را برداشتم و نشستم فهرست مطلع غزل ها را بخوانم ببینم کدام با عروسی سازگار است ، در غزل مولانا عروسی در معنی مردن و وصال به حق است ، بماند

پاسی از شب گذشته بود که دیدم " بوی گلم چنان مست کرد که دامن از کفم برفت" رفتم و خوابیدم.

وقتی داشتم راه می رفتم یک فکر شیطانی به سرم زد و پیش خودم گفتم آهان یافتم.مثل ارشمیدس در حمام یافتم یافتم گفتم و این غزل را بهش می گویم:

مژده بده ، مژده بده یار پسندید مرا ، و الخ ...او نمی فهمد که این غزل از هوشنگ ابتهاج است ، فکر می کند از مولاناست.

اونوقت به خودم گفتم رذالت های بزرگ از همین جا شروع می شود.

ساعت 9 صبح بود ، برگشتم دلم نیومد این دروغ به این بزرگی را بگویم .حالا وقت دارم.براش می گردم.

گلدون یاس رازقی من خیلی گل داده و خیلی خوش بوست . ساعت 3 بعد از ظهر از پنجره نگاه می کردم ، پروانه ای رنگی و زیبا همراه یک پروانه ی سفید دور و برش می پلکید. یک تصویر فوق العاده ای به وجود اومده بود. زنگ تلفن همه چیز را خراب کرد.

پ . ن : جمله ی داخل گیومه از مقدمه ی گلستان سعدی است که در خاطرم مانده است .شرط امانت داری حکم کرد که بگویم.

نظرات 16 + ارسال نظر
تنها پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:25

دکوراسیون رو تغییر دادید؟ :)
خیلی زیباترشده پروانه ی من...
میدونی لحظه هایی هم هست در من ک کسی توی دلم خودشو میزنه ب در و دیوار درحالی ک اتفاقی قرار نیست بیفته...خیلی لحظه های بدیه..............
...............راستی این روزا منو خیلی دعاکن :)

واقعاً قشنگه؟ فکر کنم همه قهوه دوست دارند. فقط جای چند کتاب خالیه.
عزیزم شما بدون دعا هم نزد خدا عزیزی. چشم اطاعت می شود.

پرنیان جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:18

تو را عشق شناسد نه عقل ...


به به ! چقدر اینجا خوشگل شده . هیچ چیزی دلچسب تر از خوردن یک فنجان قهوه در کنار عزیز دلم من ویس نازنینم نمی تونه باشه .

دوست گلم دیروز که هی می خواستم برات قهوه درست کنم و چایی خواستی . ولی دفعه ی بعد حتماً یک فرانسه ی غلیظ می زنیم به بدن.
کنار تو نفس کشیدن هم می چسبه چه برسه قهوه خوردن.

ایرج میرزا جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:45

به به بهههه
عجبب کافی شاپ خوشگلی
مبارک باشه ایشالا . ولی خودمونیم کاسب نیستیااا . ماه رمضون بازارت کساده کساده . باید از جیب بخوری .
حالا من قهوه بدون شکر نمیخورم چیکار باید بکنم؟؟؟
در مورد مشکل پیدا کردن شعر هم باید بهت بگم توی مثنوی و دیوان شمس دنبال شعر مناسب نگرد . فقط برو سراغ مصیبت نامه . آره . خودشه
سلااام . قدم نو رسیده مبارک

اولش که : شما خبر نداری ،همه جا بازه ، باور کنید
دومش هم : به قهوه ی بدون شکر می گویند قهوه ی بلک ، شما که اومدی براتون درست می کنیم.
سومش :عروسی شاید برای من و شما احتیاج به مصیبت نامه داره ، برای خیلی ها ساقی نامه لازم دارد.
چهارمش : در مثنوی دنبال این مناسبت ها نگرد، یافت می نشود ، جسته ایم ما. آنجا پر است از حکایت و بعد نتایجی که مولانا می گیرد.
پنجمش : ممنون

صادق (فرخ) جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:25 http://dariyeh.blogsky.com

ویس عزیز این صداقت و امانت داری تو همه ی ما رو کشت .
یعنی تا به حال چند بار کشته شدیم و دوباره با نفسی مسیحایی زنده شدیم و این داستان همچنان ادامه دارد .
بله مولانا میگوید: مرگ ما هست عروسی ابد
نمی شود به همین راحتی از او در باره ی عروسی و ازدواج وام گرفت . اما چون بنای اصلی ازدواج بر وفا و صمیمیت و دلبستگیها شکل میگیرد ، پیشنهادم ان است تا از دیوان شمس دو سه بیت از این غزل را بفرستی :
یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی دارم
زیرا که تویی کارم زیرا که تویی بارم
متاسفانه مطلع غزل را از بر دارم وگرنه همه اش را برایت مینوشتم . در ضمن به خاطر اعترافات صادقانه ات که میخواستی برگردی و همه اش دل دل میکردی و با خود در کلنجار بودی ، سپاس داریم .

مثل اینکه حسابی دارید با من کل کل می کنیدا !!!!
پیدا کردن غزلی که مطلعش را بدانی خیلی ساده است. ممنون از پیشنهاد شما.
یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی دارم
زیرا که تویی یارم زیرا که تویی بارم
از قند تو می نوشم ، با پند تو می کوشم
من صید جگر خسته ، تو شیر جگرخوارم
جان من و جان تو گویی که یکی بودست
سوگند بدین یک جان کز غیر تو بیزارم
...

صادق (فرخ) جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:32

راستی ! قالب نو هم مبارک . قالب قبلی آدم را به این فکر می انداخت که ویس ، سیده است .
حتی چند بار خواستم برایت نذری بکنم و پیش خود اندیشیدم که مثلا در دل بگویم : یا سیده ویس ! دستم به دامنت ! حاجتی دارم که اگر روا کنی .... بعد دیدم باید برای بقعه و بارگاهت نذری کنم که مثلا چند متر پارچه سبز بیاورم .... دیدم نه زبانم لال مگر ویس مرده است؟ بعد هم فکر کردم این سیده ویس که دم به ساعت آدم را جا میگذارد و روزی هست و ماهی نیست ، چگونه رغبت خواهد کرد تا حاجت حاجتمندان را روا سازد ؟!! این شد که دل کندیم و اکنون با دیدن قالب تازه و فنجان قهوه و این حرفها کوتاه آمدیم . اگر کافه باز کرده ای لطفا بی غل و غش آدرسی مرحمت فرما تا به آن دکان درآییم .
به جان مادرم پولش را هر چقدر باشد جیرینگی پرداخت میکنیم ... اصلا به قیافه ی خوانندگان وبلاگت می آید که مفت بخورند و پی کار خود بروند ؟؟ قربان جدت

ها ها ها ها........
حالا می گویید !!! می گفتید عوضش می کردم قبلاً تر ها!!!!!!
همیشه دلم می خواست یک کافی شاپ بزنم ولی حیف پول ندارم.
اگر کافی شاپ داشتم به دوستای وبلاگی خودم مجانی قهوه می دادم.

جمال جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 15:58 http://baranzolal.blogfa.com

سلام ویس عزیز
خوش اومدید بهترین ها را برات آرزومند م.
همیشه شادیها را از درون خودتان بیابید و ارج نهید .
همیشه در اوج بدرخشید

سلام دوست من ، خوشحالم که اینجا اومدید. بازم به من سر بزنید.

goli جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 18:01 http://nabze-gol.blogsky.com

ویس عزیز من سلام...قالب نو مبارک!!قالب جدید من رو یاد اون قراری انداخت که با هم گذاشتیم و به تاریخ پیوست...قرار بود یک بار با هم قهوه ای بخوریم!!!انشاالله در آینده...
چهارشنبه روزی بود که لبریز بود از یاد شما!!دلایلش را بعدا خدمتتان عرض میکنم,اما یکی از آنها شعری بود از فریدون مشیری که یاد دارم قسمت ستاره دار آن را اولین بار از زبان شما شنیدم:
...
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
**بیمار خنده های توام بیشتر بخند**
آفتاب آرزوهای منی گرم تر بتاب

موفق تر از همیشه باشید

سلام عزیزم. چهارشنبه ؟؟ باشه بعداً بگو.کمی حدس می زنم.
قرارمان یادم است .ولی شما نیامدید.و خبرش را به من دادند.
بله این شعر زیبا را علیرضا قربانی ، که خیلی صدایش را دوست دارم ، خوانده است. به همه سلام برسون.

آفتاب جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:25 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس نازنینم .. پس بگو کافی شاپ دوست داشتی که این قالب رو گذاشتی !


عالیه .. فقط کاش تو دنیای واقعی یه قهوه با هم می خوردیم

همیشه دوست داشتم یک کافی کتاب داشته باشم هرچند کوچک ،ولی توی این مملکت هیچکاری نمیشه کرد.

صادق (فرخ) شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:02

کل کل ؟؟ حاشا ... معاذالله
بنده ی خدا در روزگاری که همه اشعار و ترانه های ساسی مانکن و اندی و حسین تهی را از بر میکنند ، ما هم مطلعی از مولوی از بر داشتیم . این بد بود که زدی توی ذوق مان ؟؟ امیدم را ناامید کردی ویس عزیز در روز محشر تو را خواهم یافت و شکایتت را می برم . بالاخره خواستیم در ازدواج دوست نازنین ات سهمی کوچک بگیریم و نشد . اصلا شما هیچ میدانی که من سبب ساز چند ازدواج شدم ؟؟ بعد من با شما کل کل کنم ؟؟ که بعد بزنی برجکهای ما را بترکانی ؟؟ که بعد آن سگ قوی پیکر را که زمانی در خانه داشتی و الان با تو قهر کرده ، به جانم بیندازی و تکه پاره ام کند ؟؟ نه ، هنوز اندکی عقل در این مخ ما مانده است جانم

بابا !!ای بابا . مقصودم سید و نذر و این چیزا بود.واقعاً استاد سربه سر گذاشتن هستیدا.
سبب ساز عروسی؟ شوخی می کنید !!چه جرئتی!!
آن سگ بیچاره از دست من دق کرد و مرد. تازه او فرق آدمای خوب و بد را می دانست و شما را هرگز اذیت نمی کرد.
خلاصه ی کلام : من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

جمال شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:06 http://baranzolal.blogfa.com

زندگی و زمان در دستان توست .می توان در ذهنمان بر زمان و زندگی اشراف داشت .در مجلس لیلی و مجنون هر سالش یک آنیه است و در مجلس محکمه پشت میله ها هر آنیه اش یک سال است .زندگی مدت زمانی نیست که داریم سپری میکنیم .زندگی لحظاتی ست که در آن واقعا زندگی کرده ایم .خودمان بوده ایم و احساس رضایت قلبی داشته ایم .شاید آن لحظه دادن یک آب نباتی به دست بچه ای باشد که به دستان ما نگاه میکند .شاید نگاه به گلی باشد که از آن لذت می بریم .شاید نوک قله ای باشد که بر تمام دید خود اشراف داریم و از مناظر اطراف لذت می بریم .شاید لحظه ی دیدار با همدل واقعیمان باشد .شاید زمانی باشد که بوی ناب آدمیت به مشام میرسد و استشمام میکنیم.گاهی لحظه ها یافتنی نیستن ساختنی اند .
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.[گل]...

سلام دوست من
گاهی به اندازه ی عمری برداشت می کنیم. و گاهی زمان های زیادی را هم ا زدست می دهیم.کیفیت های زمانی را نمی شناسیم. در گذر زمان برایمان شمارش اعداد مهم است.
مطلب شما خیلی کامل و مفید بود برایم .کاش من هم آنات زمانی را دریافت می کردم.

قندک شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:26

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز
کجا رفته اید و آمده اید که این گونه متغییر شده اید ویس عزیز؟ ابتهاج و مولانا و گنجشک و بلبل و ؟ از این حرفها؟

هیچ جا نرفتم. زیر سایه ی شما بودم. تا جایی که یادمه همیشه حرفم در همین زمینه ها بوده. نکنه شما مرا از یاد بردید. غصه می خورم.

نوشته های پراکنده شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:35

سلام
خوبی؟
خوشی؟
بابا ایول
از این تقلب ها هم بلتی؟
بهت نمیاد
بهت میاد بچه مثبت باشی
قالب وبلاگ مبارک باشه
اما اون قبلیه چون یه عکس از عکس های خودت بود جالب تر بود
بهم سر بزن آپم

سلام شما خوبید؟ حوصله ام از قالب قبلی سر رفته بود. حالا اگر وقت باشد اون عکس را هم که خودم گرفته بودم دوباره می گذارم.
وقتی میگم شما پروفسور بالتازار هستید بیخود نیست.چون فقط شما متوجه شدید.

هاتف شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 14:24

سلام
دل ما رو حسابی توی این ماه رمضونی با اینفضای جدید آب کردید...
میفرماید که انظر الی ما قال مهم اینه که چی میگه حالا کی میگه خیلی مهم نیست...
شما هم میگفتید که این شعر رو بنویس خیلی شاعرش مهم نیست...

سلام. بعد از افطار بروید قهوه نوش جان کنید تا دلتان آب نشود.

ندا شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 14:41

خیلی خوب شد که دوباره این فرصت پیش اومد که نوشته های زیبای شما رو بخونم

ممنون

سلام. شما لطف دارید عزیزم.

سهبا سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:53

چی شد بالاخره انتخابت ویس عزیزم ؟

کدوم انتخاب ؟ یادم نیست سهبای نازنین

میلاد شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 16:19

صداقت و امانت در این متن موج میزد بانو

دوست من ، لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد