لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

روزه


بعضی ها برای اینکه عذاب وجدان نگیرند در ماه روزه ، هی می روند مسافرت و توجیه شان اینه که خوب ما مسافر هستیم.اصلاً تمام ماموریت های اداری و دیدو بازدید شهرشون را می گذارند برای این ماه.از تنگه ی واشی تا رفتن به گرم ترین شهرها .اینا دسته ای هستند که سعی دارند همیشه مردمانی موجه و کمی تا اندکی مذهبی به چشم بیایند.

گروهی که علنی می گویند روزه نیستند و داد سخن می دهند که مگر مردم تمام دنیا روزه می گیرند و اصلاً کی رفته ؟ کی دیده و بعدشم چند تا رباعی خیام را می خوانند که بعله ما با فلسفه ای مشخص روزه نمی گیریم.

گروهی روزه می خورند ولی سعی می کنند هنجارهای اجتماعی را رعایت کنند و کسی متوجه نشود.

گروهی روزه می گیرند ولی سیگار می کشند و یا آب می خورند.

گروهی روزه می گیرند ولی نماز نمی خوانند.

گروهی هم روزه گیرهای واقعی هستند. با دل و جان روزه می گیرند . وبرایشان هم مهم نیست که چه کسی روزه هست یا نیست.

گروهی هم به هرکسی برسند می پرسند روزه ای؟ ای بابا چیکارداری؟

و جالب تر اینکه در منطقه ی تجاری شهر مثل اسلامبوم ( استانبول ) و بازار تمام غذا فروشی ها باز است اما مخفیانه. توی پلاستیک سیاه ظرف را می گذارند و می برند.

من با هیچ گروهی کار ندارم چون اصلاً به من ربطی ندارد. ولی حرفم این است که در کشورهای اسلامی این موضوع ها حل شده است. هر کسی دوست دارد می گیرد و هرکسی هم دوست ندارد نمی گیرد. جواب خدا را خودش می دهد. این پرسش ها و اجبار در جواب دروغ دادن یعنی چی؟ گفته اند از مسلمان نباید پرسید روزه می گیری ؟ نماز می خوانی؟ دلیلش خیلی منطقی است ، اگر طرف آن کار را انجام ندهد ولی از ترس و یا شرمش بگوید بله ، یک دروغ گفته ، اگر بگوید نه ، آن خودش تبلیغی برای بی روزه بودن می شود

کاش سرمون به کار خودمون بود. کاش انگشت سبابه ی ما به سمت خودمون بود و می دیدیم وقتی کسی را نشان می دهیم سه انگشتمان به سمت خودمان است. 

کاش یکی یک روز بشینه بگه بابا جان حق الناس همین چیزاست.

من این رباعی را که روزی عارفی گمنام سروده ،دوست دارم.هرچند تکراری است

گیرند همه روزه و من گیسویت

بینند همه هلال و من ابرویت

از جمله ی این دوازده ماه تمام

یک ماه مبارک است و آن هم رویت

پ . ن : ساختمان پشت حیاط ما در مرحله ی اسکلت فلزی رسیده بود وموقع جوشکاری تمام الکترودها می ریخت توی حیاط.رفتم پهلوی پیمانکارش گفتم لطفاً یک حصار بکشید .تا هم از دید جلوگیری کنه هم آشغال ها توی حیاط نریزه. لبخندی زد که یاد بوف کور هدایت افتادم. دندوناش کثیف و افتضاح بود.، حالا یکی نبود به من بگه چرا به دندوناش نگاه کردی هروقت یادم می افته اشتهام کور میشه، با لبخند ژوکوند گفتند سخت نگیر بابا ! آی حرصم در اومد.یه مشت لازم داشت ولی اومدم خونه  137 را به مدت دوهفته تلفن بارون کردم هی می اومدند ولی اینها گوش نمی کردن.آخرش رفتم سایت شهرداری یک نامه به سردفتر قالی باف نوشتم و صبح هم به کلانتری گاندی زنگ زدم . یک ساعت بعد کار تعطیل شد . یک هفته است که صدایی نیست. این تاوان یک لبخند بوددیروز با ماشین رد شدم دیدم پیمانکاره نشسته یواش کردم شیشه را کشیدم پایین گفتم بیکار شدید آخی ! یه دفعه جا خورد و منم شیشه را دادم بالا در حالی که بلند می خندیدم رد شدم. از آیینه نگاش کردم حرصش در اومده بود.خوشحالم.

نظرات 19 + ارسال نظر
تنها چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:14

پس حسابی حالشو گرفتی..ایول،
آخی بیچاره

وقتی اومدم پیش خودم فکر کردم کاش جمله ی خودشو می گفتم : ای بابا سخت نگیر. ولی خوب چی فکر کردی مطمئناً شروع خواهد شد. با این همه دلم خنک شد . آخیش

تنها چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:14

بهترین آدمهای زندگی شما آنهایی هستند ک چایی هایتان پیش هم یخ کرده است...
-----------------------------------------------------------------
گاه می اندیشم چندان هم مهم نیست اگرهیچ از دنیانداشته باشم.
همین مرابس ک کوچه ای داشته باشم و باران...
وانسانهایی در زندگیم باشند ک زلال تر از باران باشند...
شاملو

دوم مرداد نزدیک است . سالمرگ شاملو .
واقعاً کاش کوچه ای و بارانی داشتیم. مارا بس است.در انتظار پاییز نشستم.با آسمون ابری . عاشقشم

آفتاب پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 http://aftab54.blogfa.com/

روزه ای ؟
.
.
.


سلام ویس نازنینم .. من به جات بودم یه مشت پودر رختشویی می رختم دهانش تا تمیز بشه بعد می گفتم حالا لبخند بزن .

وااای تصورش حالم رو بهم می زنه

باور نمی کنی که چقدر پولداره . ماشینش حداقل 500میلیون تومان قیمت داره .ولی تا دلت بخواد روش زیاده .
پودر رختشویی را خوب گفتی..

جمال پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 15:01 http://baranzolal.blogfa.com

سلام عزیز
ظاهر ا کاملا حق با شما بوده است .طرف ما را نادیده گرفته .آسایش و آرامش ما براش مهم نبوده .نتونسته به ما جواب درست حسابی بدهد ...
اما دوست عزیزم :نگفتی عیال وار است و جمعی نان خور او هستند ؟
به جای توجه به دندانهای کثیفش اگر سعی می کردی قانعش می کردی که نحوی کارش درست نیست یا اینکه اقدامات جدی انجام می دهید برای توقفش اگر روال کارش به همین صورت انجام دهد .
آیا واقعا تمام تلاشت رو کردی که بهش حالی کنی روش کارش اشتباه ست .؟
دوست عزیزم :هدف اصلی تو هدایت بود یا تنیه ؟
عزیز جان :من قصد نصیحت ندارم و از آن متنفرم اما بعنوان یک دوست میخوام بگم :آیا بهترین راه حل همین گزینه ی انتخابی بود؟

اوه واقعاً نمی دونی چه آدمیه !!! روز اول یکی از افراد خانواده صداش کرده اومده خونه ی ما از توی حیاط وضعیت را تماشا کرده و حتی چایی خورده و رفته و دوروز بعدش برعکس شده تمام سیمان و بتون طبقه ی دوم را ریخته روی شاخه های درخت خرمالو که شکسته و بعد باز تذکر داده شده و چند روز بعد کارگرهایش شیشه های آب را که می خوردند می ریختند توی حیاط و کارشون چشم چرونی بوده این ماجرا نزدیک به شش ماه طول کشیده و روز به روز بیشتر اذیت کردند تا من فکر کردم خودم برم دوستانه با ایشون صحبت کنم که چنان برخوردی را دیدم . دارم باهاش حرف می زنم و او داره سرتا پای منو تماشا می کنه . تازه میلیونر هم است. مگر ما ازش چی خواستیم کشیدن یک گونی برای حفاظ. همین . شش ماه داشتیم ازش تقاضا می کردیم. تا آخرش اینطور شد.البته همسایه های دیگر هم به کلانتری شکایت کرده بودند برای حرکات زشت آنان نسبت به زن و بچه ی مردم.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 18:12

سلام ویس عزیز

دل منم خیلی خنک شد . نمی شه یه نامه واسه شهردار شهر ما بنویسی و همسایه ما رو هم خفه کنن
البته ما خوددمونم آپارتمان نشینیم اونم از نوع 32 واحده ش

نمی دونی چقدر اذیتمان کردند. به خدا اگر مرد بودم حسابی می زدمش.
اسمت را فراموش کردی بنویسی .

پرنیان پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:43

سلام دوستم
اگر مملکت ما به سمت و سوئی رفت که هر کسی اجازه داشت هر جوری که دلش می خواهد و هر جوری به آرامش می رسد، خدا را بپرستد، آن وقت می شود گفت ما ملت خوشبختی هستیم.
توی مملکتی که بهت دیکته می شه چی ببین ، چی بپوش، چی بخور، با کی حرف نزن و یا بزن، چی بخون، چی بنویس، چی تماشا کن، چی بگو ، دیگه حالا اگه یک نفر ازما سوال کرد روزه ای یا نه ، خیلی عجیب نیست. اصلا" شاید از روی نگرانی که نکنه ما حالمون بد بشه می پرسه !
ای کاش به عقاید هم احترام می ذاشتیم و وقتی مثلا" کسی به کسی دیگری میگه روزه هستم ولی چون ناراحتی کلیه دارم روزی هشت تا لیوان آب رو می خورم ، اون یک نفر بهش پوزخند نزنه. دیدم که میگما!

بابا خوب اینجوری دلش می خواد عبادت کنه. اینجوری احساس آرامش می کنه . والا به خود خدا قسم که ، خدا همه جوره اش رو قبول داره منتها کی می خواد حالیه بعضی ها کنه!

ای کاش در کنار این شانزده هفده ساعت گرسنگی مداوم و ضعف و بی حالی و بداخلاقی ، یک ماه از اذان صبح تا اذان مغرب می نشستیم و به کارهای بد خودمون فکر میکردیم و هی خجالت می کشیدیم.

طرف روزه ست و چشم توی چشمت دروغ میگه . با کمال وقاحت تهمت می زنه.

انشاالله که خدا قبول کنه.

بگذریم از این حرفا ! حالا روزه ای ؟

منم حرفم همینه . ما ملت شیر تو شیری شدیم.این روزها که همه افطاری خونه ی هم دعوتند ، نوش جانشان ، ولی ساعت یک و دو نیمه شب که میان بیرون فکر نمی کنند بقیه خوابند .خدایا دیگه چی بگم والا به خدا. از دست این بلاگ اسکای هم خل شدم الان دلم آیکون عصبانی را می خواست.

جیران جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:09

سلام ویس نازنینم
آخ نمیدونى اینجا یه ساختمان در عرض یک ماه با بهترین کیفیت ساخته میشه ، همه چیز از پیش آماده شده فقط سر هم بندی میشه ، حتى سیمان هم تو سطل بزرگ مخلوط شده از قبل ، منم که ندید بدید هى میگم اِاِاِاِاِ چه جالب!!!!! این که یه هفته پیش شروع کرد!!!! البته دندوناشونو ندیدم (ولى همه اشون خیلى خنگن مخصوصاً تو رانندگى و پارک دوبل)

سلام عزیم خوبی؟ دختر خواهرم ، رز ، هروقت میاد ایران میگه من عاشق ترافیک اینجا هستم ، خیلی هیجان داره . مارپیچ رفتن و لایی کشیدن و ا زاین چیزا.
ولی وای ازین ساختمان سازی که سه سال روبروی ما بو دآن ها که تمام شد اومدیم نفس بکشیم که پشتی شروع کرده. کاری نمیشه کرد.

lمهستی جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:35

سلام ویس عزیز

اونی که اسمش رو فراموش کرد بنویسه ! مهستی ؛

مهستی که مدتهاست خودشو گم کرده ، که خودشو به کوچه علی چپ زده بود تا...
بی خیال . حالا منو یادت اومد

اوه !!معلومه که یادم اومد دوست من . همیشه میام بهت سر می زنم با اینکه خیلی دیر آپ هستی.
منم باز خودمو به اون راه زدم که اومدم وگرنه رفته بودم که برم . مثل اینکه باید همینکارو کرد و موند.مواظب خودت باش .

goli شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:15 http://nabze-gol.blogsky.com

ویس عزیزم سلام.
این عبارت در کشور ما جمله ی ناشناخته ایست "بگذارید هر کس هر آنطور که میخواهد بیندیشد و زندگی کند..."
جالبه!کشور های عربی که دین اسلام از اونجا ظهور کرده انقدر سنگ دین رو بر سینه نمی زنند که سران مملکت ما!!!
.
....
بلایی هم که بر سر اون پیمانکار آوردید خیلی شایسته بوده در لفافه به خواسته ی خودتون رسیدید...

سلام گل نازنینم . راستی که دلم برای قیافه ی قشنگت تنگ شده . دوستان چطورند؟
واقعاً همه مون حرفمون مشترکه . رنج هایی که می کشیم از این همه ریا ، مشترکه. مفهوم دین را هنوز نفهمیدیم.ممنون که اومدی

کوروش شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:29 http://korosh3084@blogsky.com

درودها بر تو تندیس همیشه ی مهربانی

سلام دوست کم پیدای من. یاد روزگارانی که بحث های ادبی می کردیم به خیر. چرا کم میایید؟
ممنونم از حسن نگاه شما به خودم.

نوشته های پراکنده شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:06

سلام
خوبی؟
خوشی؟
چه خبر مبرا؟
یه سری هم هستن کارشون از اینایی که گفتی بد تره
خودشون روزه نمیگیرن اما توی وبلاگاشون یه چیزایی میذارن که به درد روزه بگیرا می خوره(منظورم اینه که به وبلاگم سر بزن)
از ساخت و ساز گفتی و کردی کبابم. علاوه بر همه مشکلاتی که برای ما این ساخت و سازها داشت و بر هیچ کس پوشیده نیست، زدن تلفن خونه مارو قطع کردن و از درست کردنش هیچ خبری نیست.
راسی چند روز قبل از اینکه دوباره به اینترنت تشریف بیارین شدیدا به یادت بودم و التماس دعا داشتم اما نبودی. یه سئوال در مورد اوزان شعر واسم پیش اومده بود و از عهده هیچ کس می دونستم بر نمیاد غیر از شما استاد
بذار پرسش هامو جمع و جور کنم ازت بپرسم
شاد باشی و خوش بگذره

چه جوری خبر داغی هوا را به شما که در تنور زندگی می کنید بدهم .پس از اخبار بگذریم.
امان از ساخت و ساز....
استاد شمایید پروفسور بالتازار. ولی در خدمتم تمام قد. اگر بلد بودم حتماً جواب می دهم .من عاشق وزن شعر هستم هرچند خدا رحمت کند شاملوی بزرگ را که هر چه بد و بیراه بود به وزن شعر و کسانی که شعر تقطیع می کنند ، داد.روحش شاد سالمرگش نزدیک است.

صادق(فرخ) شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:06 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... دو سه روزی کنار دریا بودم . از روی ناچاری و به اصرار عده ای از دوستان رفتم و همه اش در ویلا و زیر کولر نشستم و از پنجره دریا را تماشا کردم . دور و برم چنان بود که اصلا ماه رمضان را از یاد بردم . وقتی خواستم برگردم تازه یادم آمد که ماه رمضان است ... هر گاه در انجام فرائض دینی سختگیری و تعصب در کار باشد ، آدمها به سمت مخالف تغییر جهت میدهند و به نظرم بسیاری از رفتارهای امروز ، نتیجه ی سختگیریهای ده بیست سال اول انقلاب است . سختگیریهایی که با روح دین مغایر بود و سبب شلاق خوردن کسانی و یا دور ماندن افرادی از روزه داری شد .
در دهه هفتاد و در تهران حتی یک رستوران هم نمی توانستی پیدا کنی که با مجوز باز بوده و پذیرای مسافرانی باشد که از راههای دور و نزدیک و برای انجام انواع کارهای خود به پایتخت میآمدند . حالا که مجوز میدهند ، خیلیها روزه نمیگیرند و دیگر تصمیم دارند تا ابد از این فریضه چشم بپوشند .
ویس عزیز یک بار پیش از این خدمتتان نوشتم که بفروشید و بروید ... شما در محاصره ی خانه هایی قرار دارید که میخواهند برج شوند و بعد سایه های سنگین خود را بر روی حیاط و خانه ات بیندازند و در روزهای زمستان که خورشید مایل می تابد ، شما را در سایه های سرد باقی گذارند . البته شما نیز باید کم کم به برج و آپارتمان پناه ببرید ... در تهران راههای گریز از زندگی پر سر و صدا بسیار ناچیز است .
در ضمن حال که ایام به کام است و پیروز شده اید ، به رسم چزاندن مرد "سیه دندان" یک مسواک به او هدیه بدهید تا دوباره آتش بگیرد . فقط از مارکهای معتبر و گران قیمت نباشد .
اگر دهان بزرگ و گشادی دارد ، مسواک توالت شور هم بد نیست .

سلام .به به توی ویلای خنک ادم بشینه دریا را نگاه کنه و هی چایی و قهوه بخوره. خوش باشید. شما را در چه گروهی می شود گذاشت از دسته بندی من ( از دست بلاگ اسکای الان باید آیکون خنده می گذاشتم.)
وای نه من به همین یک وجب حیاط دلبستم. فعلاً حتی فکرشم نمی کنم.
برای خط آخر هم خیلی خندیدم. اگر طرف می خوند سکته را زده بود.

پژمان شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 14:36 http://www.silentcompanion.blogfa.com

باورم نمیشه که الان و اینجا میبینم که این تصویر امنیتی باز شده و میتونم کامنت بذارم....
(از کی باید تشکر کنم؟)
راستش
دلم نیومد بنویسم "بگذریم"
دلم نیومد بیخیال بشم....
فعلا از این خوشحالم که میتونم کامنت بذارم
:)))
در مورد اون پیمانکاره....خوبش شد
کلی دلم خنک شد
آفرین...
راستی....یادتونه یه کتاب با مضمون زندگینامه بارانسازهای سرخ پوش بهم معرفی کردین؟ زمین و زمان که نه اما کلی گشتم دنبالش....اثری ازش نیافتم. میشه یکبار دیگه کاملتر معرفیش کنی؟

بلاگ اسکای گذاشته بود و بعد هم رفع شد. از کسی نباید تشکر کنید اونا باید از شما تشکر کنند و بنده نیز هم ، که اومدید به من سرزدید.
ممنون از یاد اوری " بگذریم " من دلم اومد.
حتماً در کامنتی براتون نام کتاب را با انتشاراتش می نویسم. چون الان یادم نیست باید برم کتابامو نگاه کنم. چشم به زودی .

پژمان شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 14:37 http://www.silentcompanion.blogfa.com

راستی قالب جدید مبارک...
مدتها بود میخواستم بگم....

ممنون . دیدم کافی شاپ که نمی تونم بزنم به عکس اکتفا کردم.

ونوس شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:06 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام ویس عزیز احوال دل شما خوبه؟
خیلی متن خوبی بود واقعا چی میشد که اونقدر این فرهنگمون بالا می رفت که کسی به کسی کاری نداشت نه از روی بی مهری بلکه از روی فضولی
قالب نو هم مبارک خیلی خوشگله..

نمی دونم چرا فکر کردم بچه هارو دوست داری اگه خواستی برو عکسهای دخترم رو ببین

http://my-sweeth-baby.niniweblog.com/

همیشه حال دلت خوب خوب باشه

سلام دوست من .
من خراب تر از آنم که تو می پنداری
مگر می شود بچه ها را دوست نداشت.براشون ضعف میرم. همین الان میام نگاه می کنم.

هاتف شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:22

سلام
این رو قبول دارم که نباید در این امور تجسس کرد اما بقیه هم باید قانون رو رعایت کنن یعنی اگر میگن تظاهر به روزه خواری نباشه نباید انجام داد و اگر کسی انجام بده باید تبعاتش هم بپذیره و البته یه موقعی احساس میکنی میتونه هرچند کم تاثیرگذار باشی و خوب بد نیست تذکری هم به بقیه بدی...
اون کارتونو خیلی حال کردم اگر همه ی مردم ما اینطوری بودن هیچکس به خودش اجازه نمیداد گرون فروشی کنه...کم فروشی کنه...مردم آزاری کنه و...خیلی کارای دیگه اما ما خیلی وقت ها بیهوده میگذریم...

من هم معتقدم باید به هنجارهای اجتماع احترام گذاشت. نه لزوماً آن ها را باورداشت.
کلاً از احساس اجحاف ناراحت میشم. خیلی جاها این حس را داشتم ولی نمی شده کاری کنم. ولی اینجا که می تونستم اونقدر پیگیری کردم تا بالاخره جواب داد.
راستی نتونستم برای پست ازداج کامنت بگذارم. چرا؟

آفتاب یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 00:24 http://aftab54.blogfa.com/

سلام .. منم بیدارم

با اینکه خسته ام ولی بیدارم. اتفاقاً اومدم دیدم آپ نیستی؟

هاتف یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 17:25

سلام برای پست ازدواج امتحان کردم مشکلی نبود...

دوباره امتحان می کنم.

خلیل یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 20:39 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

اگه قانون رعایت می شد، نه شما در عذاب بودی و نه او بیکار می شد. البته اگر قانونی در این موارد وجود داشته باشد.

سلام
قانون کجا بود؟ مجوز این همه ساختمان تو در تو را که همه بر هم مشرف هستند ، و دم از اسلامی بودن می زنند، در حالیکه پنجره ها روبروی هم باز می شوند. چه کسی می دهد.؟چکار باید کرد. او همین روزها دوباره شروع به کار خواهد کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد