لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

ما را سر باغ و بوستان نیست /هرجا که تویی تفرج آنجاست

خسته که باشی، دلت که گرفته باشه ،  و هر مرضی که داشته باشی ، هیچی آرومت نمی کنه جز یک پیاده روی طولانی.

خنکای صبح زدم بیرون. هیچکس نبود، چند کلاغ روی پیاده رو دنبال چیزی می گشتند و بی اعتنا به من بودند. رد شدم.

چند روزی است که هجوم افکارم مرا از پا در آورده است. چشمم به دنبال حسی ، نگاهی ، حرکت دستی ، کلامی ، حتی هیبتی از جنس او ، شبیه او ، می گردد.


باران که می شوی

شعر می شوم

آنقدر که واژه هایم ته می کشند

تنها من می مانم و

تو می مانی و

شیشه ای که با ترانه ی نمناکت ، شسته می شود

چشم هایم پر از بهانه است

وهمه چیز

نگاه من است و قدم های بی صدای رفتنت


ورفتنت که گم شد در یک توهم سبز و ماند در جاری یک خاطره. ورق می زنم دلم را که در هر صفحه اش جز نقش تو ، خطی نیست. واژگانی با تقدس هزار معبد که سجده گاه تمام عاشقیم شده.

برگشتم ا ز تفرج باغ خیالت . و قدم هایم زمینی شد .ودیدم خودم را که همچنان راه می رفتم.


کتاب

دیشب دوستم گفت چیزی شبیه تبلت اومده که می تونی تا هزارتا کتاب را بریزی توش .فقط کافیه فهرست کتابایی را که می خواهی داشته باشی. و مثل لب تاب نور نداره که چشم را ناراحت کنه یک چراغ کوچک بالای صفحه اش هست. از قیمتش جویا شدم گفت فکر می کنه حدود نهصد هزار تومان. و یا در همین حدود. نشستم حساب کردم که کتاب هم مثل همه چیز های دیگر گران شده .اگر فرض کنیم که هر کتاب قیمتش ده هزار تومان است ( فرض محال که محال نیست) هزار تا کتاب میشه از قرار ...پس واقعاً به صرفه است که بخرم. البته باید با دوست وبلاگیم " حرف های پراکنده " مشورت کنم. چون ایشان در دنیای علم صاحب نظر هستند.

ولی بعدش فکر کردم میشه داستان ایمیل ، که دیگر کسی نامه نمی نویسه.(چند وقت پیش پستی در این موضوع با نام " نامه " نوشتم) کتاب خوندن و ورق زدن و گاهی کنار سطرهای کتاب چیزی نوشتن ، خودش ، دنیایی است .من عادت به نوشتن در کتاب دارم. زیر مواردی که جالبه خط می کشم. کتاب خوندن روح داره .ولی فکر کن ، بشینی فقط بخونی .نمی دونم فعلاً که با این موارد که گفتم ، شاید خریدنش طول بکشه.

برای پنجمین بار در طول دو هفته از شهر کتاب نزدیک خونه ، دیوان حافظ تصحیح دکتر قاسم غنی و علامه قزوینی رابا زیر نویس دکتر خطیب رهبر  ، خریدم. کارکنان آنجا حسابی با من دوست هستند .مهدی که لقب بوک بهش دادم.گفت فلانی مشکوک می زنی چند جلد می خری ؟ گفتم دارم شعبه ی دوم شهر کتاب را تو خونه می زنم.راستش قرار شد هر از چند گاهی خونه ی  رفقا جمع شویم و فکر کردیم که برای صاحبخونه چی بخریم. ؟ پیشنهاد دادم این حافظ را بخریم که هم دم دستی است  و هم معتبر است.تجملی و لوکس نیست و قیمتش وقتی تقسیم بر تعداد دوستان میشه ، خیلی کم میشه.قیمت این کتاب 28000 تومان است. این تصحیح معتبرترین تصحیح حافظ است و دانشگاهی است.

توی خونه ی هر ایرانی بیشتر از چند حافظ وجود دارد.عشق به او ماندنی است.

این چه شعر است که صد میکده مستی با اوست.

مست مستم کن ازین باده به پیغامی چند

زان همه گم شدگان لب دریا به یقین خامی چند

کس بدان مقصد عالی نتوانست رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

( بخشی از شعری از فریدون مشیری در باره ی حافظ)

ظهر تابستان است

ظهر تابستان است

سایه ها می دانند که چه تابستانی است

سایه هایی بی لک

گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس

جای بازی اینجاست.


واقعاً جای بازی احساس من کجاست؟ کوچه ای که دیوارهای کاهگلی باغ دارد و جوی آبی از آن رد می شود ، زمینش خاکی است.کفش ها را باید در آورد و پا را در خنکای آب فرو برد، فکر کنم احساس در چنین جایی حالش خوب میشه .و می تونه سهراب را ادامه بده :

باید کتاب را بست

باید بلند شد

در امتداد وقت قدم زد

گل را نگاه کرد

ابهام را شنید

باید دوید تا ته بودن

باید به بوی خاک فنا رفت

باید به ملتقای درخت و خدا رسید

باید نشست

نزدیک انبساط

جایی میان بیخودی و کشف


خدایا به این ظهر تابستان ، جمعه هم اضافه شده ، این همه احساس قشنگ را گوشه ی یک اتاق ، الان نمی توانم داشته باشم.از نیمه های شب ، آب قطع شده ، بدون کولر ، صدای ساخت و ساز ، صدای دزد گیر ماشین ها ، گرما .




شاملو

دوم مرداد سالگرد رفتن شاملوست.یادش گرامی . هرسال برایش پستی نوشتم. امسال به یاد همگروهی هایش و یا بهتر بگویم هم عصرهایش افتادم.اخوان ثالث ، سهراب سپهری ، فروغ فرخزاد ، منوچهر آتشی ، فریدون مشیری ، هوشنگ ابتهاج ، شفیعی کدکنی ، حمید مصدق و... بزرگا مردا که ایشان بودند.

ادبیات معاصر در واقع روی شانه های ایشان بالید و رشد کرد. شاعران درد آشنایی که در دوره ی زندگیشان همراه مردمشان بودند و به دادخواهی ایشان از ابزار شعر بهره بردند.سهراب هم در سیرو سلوک درونیش راه های انسان بودن را نشان داد .

راه را نیما نشان داده بود و ایشان رهسپار شده بودند و در بسیاری از مواقع از راهنما هم پیشی گرفته بودند.به طوری که اگر نیما پدر شعر نو می باشد شاملو را پدر شعر سپید می خوانند که در " شبانه " هایش به خوبی دیده می شود. ومی دانیم بعد از او احمد رضا احمدی با جمعی دیگر ،شعر موج نو را پدید آورد.

شاملو در شبانه اش می سراید:

فریاد من با قلبم بیگانه بود

من آهنگ بیگانه ی تپش قلب خود بودم

زیرا که هنوز آوازم را نخوانده بودم

زیرا که هنوز سیم و  سنگ من در هم ممزوج بود

ومن سنگ و سیم بودم

من مرغ و قفس بودم

ودر آفتاب ایستاده بودم

اگرچند

سایه ام بر لجن کهنه چسبیده بود


و البته ادامه دارد .خواستم نمونه ای نوشته باشم. شاملو آدم خاصی با نظراتی خاص تر بود.چه در عالم اسطوره و چه بر موسیقی سنتی و چه در باره ی اوزان شعر کلاسیک ، نظراتی داشت که برای همه قابل درک نبود.نه اینکه غلط بود یا درست بود ، بلکه چون خیلی جدید بود و هنوز هم هضمش در جامعه ی نو ستیز ما دشوار است.

یکی از اساتید ایران به نام دکتر رضا براهنی در کتاب " طلا در مس " در باره ی شاملو نقدی دارد که البته بیشتر تعریف است تا نقد. ، بماند که در همان کتاب هرچه بد و بیراه بلد بوده نصیب سهراب کرده است ، ولی به خواندنش می ارزد.

کتاب " لالایی با شیپور " از ایلیا دیانوش می باشد که گزین گویه هاو ناگفته های شاملو را جمع آوری کرده است.

خدا رحمت کند دکتر عبدالحسین زرین کوب را ، بشنویم از او پرسشی را که در باره ی شعر نو شد و پاسخ حکیمانه او  :

پرسش : استاد در کشوری که شاعرانی بزرگ چون سنایی و عطار و سعدی و مولانا و حافظ دارد آیا شعر نو راهش را باز می کند و یا اصلاً چه لزومی به سرودنشان است هرچه باید گفته شود ، آن بزرگان گفته اند. ما غول های ادبی داریم.

جواب : راست است که ایشان در برابر غول هایی چون حافظ ، کوتوله ای بیش نیستند اما قسمت جالبش این است که این کوتوله ها روی شانه ی غولان نشستند و امروز بالاتر از شانه های ایشان را می بینند.

مخلص کلام : نخواستم اطناب داشته باشم فقط یادی کردم از این بزرگوار با ایجاز کامل. یادش تا هماره ی تاریخ ، زنده بماند. آمین

باران کند ، زلوح زمین ، نقش اشک ، پاک

آواز در ، به نعره ی توفان ، شود هلاک

بیهوده می فشانی اشک این چنین به خاک

بیهوده می زنی به در ، انگشت دردناک

دانم که انچه خواهی ازین بازگشت ، چیست

این در به صبر کوفتن ، از درد بی کسی است

دانم که اشک گرم تو دیگر دروغ نیست 

چون مرهمی ، صدای تو ، با درد من یکی است


می دانیم که شاملو روزنامه نگار و مترجمی توانا بوده است که همیشه بیرون از قاب تعریف از او می باشد .معمولاً مردم تعریفی اغراق امیز از شعر دارند و بیشتر به آن سمت گرایش پیدا می کنند.پایان نوشته ام را شاملو می سراید:


روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم

و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی

که دیگر

نباشم