لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

ظهر تابستان است

ظهر تابستان است

سایه ها می دانند که چه تابستانی است

سایه هایی بی لک

گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس

جای بازی اینجاست.


واقعاً جای بازی احساس من کجاست؟ کوچه ای که دیوارهای کاهگلی باغ دارد و جوی آبی از آن رد می شود ، زمینش خاکی است.کفش ها را باید در آورد و پا را در خنکای آب فرو برد، فکر کنم احساس در چنین جایی حالش خوب میشه .و می تونه سهراب را ادامه بده :

باید کتاب را بست

باید بلند شد

در امتداد وقت قدم زد

گل را نگاه کرد

ابهام را شنید

باید دوید تا ته بودن

باید به بوی خاک فنا رفت

باید به ملتقای درخت و خدا رسید

باید نشست

نزدیک انبساط

جایی میان بیخودی و کشف


خدایا به این ظهر تابستان ، جمعه هم اضافه شده ، این همه احساس قشنگ را گوشه ی یک اتاق ، الان نمی توانم داشته باشم.از نیمه های شب ، آب قطع شده ، بدون کولر ، صدای ساخت و ساز ، صدای دزد گیر ماشین ها ، گرما .




نظرات 39 + ارسال نظر
سهبا جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:48

ای وااااااااای ! طفلی ویس عزیز

ببین دوستت چقدر سختی می کشه. تازه تمام جمعه آب قطع شده بود.

پژمان شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:33

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه

خوبم و شما چطورید؟

باران شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:10

سلام بر ویس!
اشکالی نداره
فقط ۱۰۰ سال اولش سخته!
روحانی مچکررییم..

:)))

.
.

راستی قالب و رنگ و بوی نو مبارک باشه..

بابا من که 102 سالم شد.
مرسی بفرمایید قهوه.

[ بدون نام ] شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:16


ببخشید نتونستن جلو خندمو بگیرم!
این شرایطیه که حسابی آدم رو کلافه میکنه اما وقتی دقیق به این کلافگی نگاه کنی خندت میگیره...

واقعاً که خنده داره

آفتاب شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:21 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس نازنینم.

میومدی با هم می رفتیم جاده چالوس .. کنار هم می نشستیم کلی خوش می گذروندیم .

یه کم تار می زدی .. شعر می خوندی و کلی بین سرسبزی اونجا با خدای خودت خلوت می کردی .

سلام آفتاب بسیار داغ
خوبی؟
ممنون از دعوتت .یه روزی میریم انشاالله

صادق(فرخ) یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:30 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ....... نمیدونم چرا یاد تابستونهای کودکی افتادم ؟
در سایه ها و زیر آفتاب دویدن و بازی کردن و سر از پا نشناختن در اوج خستگی و البته مهم نبود که برق باشه و کولر روشن باشه یا نباشه !؟؟ زندگی سختگیر شده ویس عزیز
قبلا هم سختگیر بود اما نه تا این حد .... البته توصیه میکنم پنکه و کولر گازی دم دست داشته باشید . توی وان حموم همیشه آب ذخیره کن تا در چنین مواقعی بری توی وان دراز بکشی ... باز اگه راهنمایی خواستی ، تماس بگیر تا موارد دیگه رو خدمتت بگم

کولر من از همون قدیمی هاست .نه کولر گازی دارم ، نه پنکه .
اگر آب باشه که خوبه .جمعه آب هم قطع بود از 5 صبح تا 4 بعد از ظهر.
دیگه چه پیشنهادی دارید؟ لوله کشی به تمام بدن و سیستم آبیاری قطره ای از فرق سر تا کف پا . کار سازه؟

نوشته های پراکنده یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:42

سلام
خوبی؟
خوشی؟
چه خبر مبرا؟
خوشحالم تند تند آپ می کنی
اما حیف که نبودم ببینم
هی روزگار
این همه مشکل
ایشالا همه اش برطرف میشه
شاد وسرحال باشی
خدمت برسیم

شما که همیشه در سفر هستید. خوش باشید
من هم خوبم ولی به مرحله ی سوختن رسیدم و از خامی و پختگی در آمدم زیر این هوای داغ و این همه لباس که باید بپوشیم که مبادا.....

جمال دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:40 http://baranzolal.blogfa.com

سلام کیمای عزیز
انشا ا... که برای برادر خودت دعا کرده باشید و یادت باشد .همیشه دعای دوستان گیراتر از خود شخص است .
ممنونم به خاطر محبتتان .التماس دعا دارم عزیز جان

دعا در حق غیر مستجابه ، البته من هم خواندم . صحت و سقمش را نمی دانم. خیلی برات دعا کردم. دوست من
اسم من هم ویس است . اینجا

تنها دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:54

پروانه ای مسافرمن بود،دیروز..ک انتظارفردایی رانمیکشید
پروانه ها بودن راب اندازه ی یک عشق خلاصه کردند......
روزگارغریبیست پروانه ی من.. :)))
-------------------------------------------------
سلام ویس عزیزم،میدونم دلت ی ذره شده واسم :)))
نه شوخی کردم.

سلام .
هیچوقت آب خوردن پروانه ها را دیدی؟ امسال چند بار این صحنه ی فوق العاده را دیدم.نفسم را حبس کردم که نکنه بترسه . و تماشا کردم.
خوب بله که دلم تنگ شده بود مدتی نبودی .ولی هیچ دسترسی بهت ندارم.همیشه سالم باشی.

پرنیان سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:49

تابستان امسال با این هوای وحشتناک و بی آبی یعنی فاجعه .

چه روز سختی بوده .
ظهرهای تابستان همیشه من رو یاد بچه گی هام می ندازه که مامانم به زور من رو می خواباند و توی بغلش محکم می گرفت که فرار نکنم بعد خودش خوابش می برد من هم عین ماهی یواشکی یواشکی سر می خوردم از توی بغلش و در می رفتم


اما اون دقایق اولش خیلی مصیبت بار بود که محکم بغل می کرد

آغوش مادر !!!!

گرمای بدی بود امسال .مخصوصا برای ما که مجبوریم این همه لباس و روسری و...بپوشیم.

جمال سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:05 http://baranzolal.blogfa.com

سلام ویس عزیز
از اینکه تونستم با صراحت بنویسم خوشحالم .به هر حال هیچ کس شرایط و موقعیت دیگری را نمی تواند قضاوت کند و شفاف سازی کند .دکتر شریعتی می گوید :کاش راه رفتن کسی را قضاوت نکنم قبل از اینکه با کفشهای او را بروم .بله گاهی اجتماع و جامعه و موقعیتهای شخصی و نیز عدم توان در اصلاح دید مردم نسبت به خود و جامعه و...انسان را در تنگنا قرار می دهد .نظرات شما را با دیدی وسیع پذیرفته و به آن احترام شایانش می گذارم .
و در نهایت با این ایده ی شخصی که بهش ایمان دارم نوشته ام را به پایان می رسانم :ما انسانها از یک خانواده ی بزرگتریم .ارج نهادن به یک انسان شریف و والا ارج نهادن به تمام بشریت و بی احترامی به آن بی احترامی به تمام انسانهای این کره ی خاکسیت .فعلا بدرود .
التماس دعاداریم .

قضاوت کار خداست. من هم برای شما احترام فراوانی قائلم. و از این همه لطف شما نسبت به خودم ، خوشحالم. همه ی ما به هم مرتبط هستیم. حرفتان را قبول دارم. ممنون بابت تمام مهربونی های شما.

شیطونک سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:00

خدا بهت صبر بده بی آبی گرمإ توی تابستون وووووووی مو به تن آدم سیخ میشه

البته فقط جمعه آب قطع بود. در انتظار پاییز نشستم.

هاتف چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:05

راستی الان که نظرات رو دیدم فکر کردم نظرم ثبت نشده اما دقیق تر که نگاه کردم میبینم اسمم ثبت نشده اون نظر به اسمه مال منه! گمنامی شامل حالمون شد!

خوب شد گفتید . نمی دونستم چه کسی است. شما کلی مشهور هستید .گمنامی کجا و شما کجا!!!!

ندا چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:11

اینجای متنتون خیلی زیبا بود ..........
" فکر کنم احساس در چنین جایی حالش خوب میشود "

ممنونم . آدرسی نداری که بیام ؟

تنها چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:39

نه من تاحالاندیدم ..بااین ک تاحالاچندتاپروانه روبزرگ کردم...
-------------------------------------
حالت خوبه ویس عزیزم؟

حال من خوبه. شما چطورید .
من حتی آب خوردن زنبورها را هم دیدم.
چطوری پروانه بزرگ کردی؟ بگو

تنها چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:58

منم کمی تاقسمتی خوبم :))
من کرمهای درختمون رونگه میداشتم ودرحدمرگ برگ میدادم بخورن...بعدک میخواستن برن توپیله نمیذاشتم
ولی بعدفکرمیکردم ک اینها زمین وسختی های روشوتحمل میکنن تا ی روزی بتونن بپرن برن واسه همین دوباره کلی برگ میذاشتم واسشون تادورخودشون بپیچن....آخریشون روهمین چندروزپیش آزادکردم...ولی بالهاش ب طرزوحشتناکی پیچ خورده بودبالا منم گذاشتمش روگلهاک غذابخوره......چندتاپروانه ی آخری ک توی پیله بودن خیلی دیراومدن بیرون منم نگران شدم ک شاید مردن،پروانم پروانه های قدیم...ولی بالاخره اومدن.
تازه واسه اخریشونم دعاکردم وبهش فوت کردم تابالاخره اومد بیرون...
تازه یکیشونم وقتی اومدبیرون ک من بالاسرش بودم واسه همین دیدم چ جوری میان بیرون........
بالاخره من مامانشوم

آخه چه جور مامانی هستی ؟ اذیتشون کردی که بابا جان
اگر حتی یک دقیقه زودتر دلت بسوزه و پیله هاشونو پاره کنی تا بیان بیرون ، اون پروانه هرگز به کمال نمی رسه.طی تمام مراحل برایشان لازم است. مثل خود ما ، اگر هیچ رنجی نکشیم هیچوقت پروانه نمیشیم.
چند شب پیش رفتم گوگل در باره ی زایمان طبیعی ،مطالب حیرت آوری خوندم که اگر هر مادری بخونه ،حاضر نیست سزارین بکنه. درست مثل همین پروانه هایت.

تنها چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:59

دنیای خوبی داری؟؟خوشبختی؟

به نظر من خوشبختی در هر لحظه معنی متفاوتی داردو کاملاً نسبی است.
یک روز گرم داری میری خونه و تمام وجودت از تشنگی بی تاب شده ، میرسی خونه یک شیشه بر میداری و آبی خنک را می خوری ، در ان لحظه ، معنی خوشبختی یعنی همین.حالا خودت حساب کن که در هر لحظه چقدر می توانی آن نیاز ها را درک کنی و ا ز داشتنشان احساس خوشبختی کنی.
از نظر من همین که خودت و کسی مریض نباشه یعنی خوشبختی ، بقیه ی چیزها را می توان تحمل کرد. پس فعلاً خیلی خوشبخت نیستم.

تنها جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:04

چرا؟مگه بیماری داری ویس عزیزم؟

تنها جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:21

وقت هایی هست که جز به بودنت دلم رضایت نمی دهد حالا من از کجا بیارمت... :(((
--------------------------------------------------------
لباس هایم که تنگ می شد
می بخشیدم به این و آن
ولی دل تنگم را ، حالا
چه کسی می خواهد !؟

صادق(فرخ) شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:01

هنوز هم ظهر تابستان است؟؟؟؟
یعنی هنوز غروب نشده ؟؟ شب نشده ؟؟
ماه رمضونه ها !! نمیگی ما روزه دارها باید افطار کنیم؟

تنها شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:27

من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟
اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت
پس چرا این همه دلها تنهاســــــــــــــت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت
من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
خسته ومانده ودر مانده براه
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستــــــــــند
هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی
من به آمار زمین مشکوکم
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

آفتاب یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:46 http://aftab54.blogfa.com/

باز که این ویس ما غیب شده !

هاتف دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:15

هنوز ظهر تابستان است...

خلیل چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:48 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

نقد خوبی بر شعر است.

سلام .
سهراب باغی داشته با نهری پر آب و سپیدارهایی سر به فلک کشیده و
درختان انار ، احساسش در همه وقت می توانسته بازی کنه.
حالا من زیر فشار اینهمه ...که پارازیت ها هم علاوه ی علت شده ، دیگر کودک احساسی ندارم.احساسم پیر شده ..

کوروش چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 http://korosh3084@blogsky.com

درودها بر ویس عزیز
همه ایامت شاد و سلامتی قرینش باد

سلام .هرچند که خیلی دیر به سراغمان می آیید.ولی خوش حالم که اومدید.

تنها چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:59

کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری...

از این داستان های کوتاه و ظریف خوشم میاد.

تنها پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:31

همین که تو میدانی
"دوســــتت دارم"
کافیستـــــ
بگذار خفه کند خودش را دنیــــــــــــا . .
استشمام عطر خوش عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان، گوارای وجودتان
عیدتون مبارک :)))

روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها بر خاست

می زخمخانه به جوش آمد و می باید خواست

هاتف جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:35

سلام
در این گرمای تابستان اومدم این عید شیرین رو تبریک بگم...
عیدتون مبارک...

عید شما هم مبارک

شیطونک جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:54

انتظار خوبست بسته به اینکه از چه جنسی باشد...

جنس عاشقانه اش

شیطونک جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:56

چند سالته ویس عزیزم؟اگه فضولی نیست

سه سال پیش 99ساله بودم .خودت حساب کن.
چرا باور نمی کنی ؟ نمیشه آدم 102 ساله باشه و وبلاگ بنویسه ؟

شیطونک شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:02

عاقا من باور کردم .به هر حال شما در این زمینه پیش کسوت هستین . میشه چرا نمیشه بر منکرش لعنت !!!

بله که میشه. چرا که نه !!!

تنها شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:32

واقعا سه سال پیش 99سالتون بوده؟
خدا برای من نگهت داره......

میگن یک نفر 94 سالش بود فوت کرد ، گفتند به دیار باقی شتافت ، ظریفی گفت : ای بابا کی شتافت ، اونو که به زور بردند.
حالا حکایت منه. می خوام توی کتاب گینس رکوردمو ثبت کنم.

تنها شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:25

پس میخوای معروف بشی...
نه دور از شوخی خیلی خوشحالم ک هستی واینقدر مهربونی ویس عزیزم......
راستی معنی ویس چیه؟

منم خوشحالم که دوستی مثل شما دارم.
ویس نام معشوق رامین است . در واقع ویس و رامین منظومه ای عاشقانه است که در قرن پنجم فخرالدین اسعد گرگانی آن را سروده است. جالبه بهت بگم تا همین اواخر یعنی حدود پنجاه سال پیش ، خواندن این منظومه برای خانم ها ممنوع بوده . حالا خودت برو ببین چرا؟ خیلی جالبه.

تنها شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:37

هوایت را به سمت من کج کن …
این روز ها بدجور نفس تنگی گرفتم ، میگویند هوا آلوده است
هر هوایی که تو در آن نباشی آلوده است ...

وای خیلی قشنگه

مریم یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:21 http://www.2377.blogfa.com

اینجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام !
سلام عزیزم . خوبی ؟
هستم ولی خاموش . لینکامم اگه دیده باشی پریده !!! بلاگ اسکاییارو گم کرده بودم . الان از گوگل پیدات کردم طبق معمول چون آدرس نذاشتی !
یه مدتی ترجیح میدم نباشم ، به روز نکنم ولی می خونمتون .
ممنون که یادمی . بوس .

ای وای . خوب بالاخره چی؟ خوشحالم که خبر دادی . زودتر درستش کن

مهستی یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:30

علیک سلام ویس عزیز .

چرا آیکون غمگین گذاشتی . مگر تولد سارایت نبوده عزیزم

ونوس یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:08 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام
وای چه خبر بوده دیگه یعنی سنگ تموم دیگه
آدم دلش خوشه به یه جمعه اونم این وضعی ...باید گفت اصن یه وضعی بوده که نگو

عزیزان دل تشریف آوردید جاده چالوس اگه خورده گاز بدید یه کم این ورتر از عظیمیه کرج
تشریف بیارید منزل ما گلویی تر کنید بعد برگردید تهران
بی تعارف

سلام. چه جای خوبی زندگی می کنی. حتماً آرومه . ممنون از دعوت شما.

شیطونک یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:49

عاقا من خودم 98 سالمه!!!

پس من و شما یکدیگر را درک می کنیم.

میلاد شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 16:11

اون تعابیر زیبا از اون لحظه های سخت چه دلنشین بود

گاهی همه چیز آواره . ولی برای نمردن زیر این همه فشار ، میشه نوشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد