لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم

خیابان انقلاب را برای چند چیز دوست دارم. پیاده روهای کالج ، کتاب فروشی های خیابان ، تالار مولوی ، خیابان فروردین ، و خاطرات ول گشتن توی کتاب فروشی ها و با فروشندگانش گپ زدن در باره ی لیست تازه ی کتاب ها و آخرشم از چهار راه ولی عصر سر در آوردن و اون کافه ی قدیمی که اولش خونه ای کلنگی بود و بعدشم اگر یکی از چهار سالن تئاتر شهر ، نمایشنامه ی دلچسبی داشت ، نشستن و نگاه کردن و شب هم با فراغ بال برگشتن. رسیده بودم زیر پل کالج و قصد داشتم برای ناهار برم رستوران " چهارمیز " نمی دونم رفتید تا به حال یانه ؟ حتما بروید . خواستم برم توی خیابان حافظ و ..از دور چهره ی آشنایی دیدم. کمی کند کردم او در جهت مخالفم می آمد . خودش بود .او هم داشت منو نگاه می کرد .من تند کردم عرض خیابان را طی کردم و رسیدیم به هم ، وای دنیا چقدر گرده ، دوست دبیرستانی من ، رفیق تمام خطاهای نوجوانی من ، حتی نمی تونستیم جیغ بزنیم. یکدیگر را بغل کردیم و شاید مدتی در آن حال ماندیم. شروع کرد به گریه و خودش گفت گریه ی ذوقه. من خیلی دیر گریه می کنم. شاید تنهایی با شنیدن یک قطعه موسیقی و یا نوایی از استاد شجریان به گریه بیافتم ولی معمولاً گریه نمی کنم.دبیرستان که می رفتیم خیلی شیطنت می کردیم .او مظلوم تر از من بود.من هم که همیشه توپ بسکتم ، سرجهازیم بود از دیوار صاف بالا می رفتم.بعدش یک گوشه ی حیاط مدرسه می نشستیم و خیال می بافتیم. من دوست داشتم یک کاروان داشته باشم از اون ماشینایی که مثل خونه است و وابسته به جایی نباشم و یا با دوچرخه دنیا را بگردم و او دوست داشت مثل بچه ی آدم درس بخونه و ازدواج کنه و بچه دار بشه ، حالا روبروی هم ایستاده بودیم.رستوران چهار میز،با آن فضای کوچکش ، نمی توانست پاسخگوی شور و اشتیاق ما باشد ، بنابراین رفتیم پاتوق همیشگی من ، کافه نادری ، نمی دانستیم از کجاها حرف بزنیم. اسمش ژاندارک بود و مسیحی بود ، پدرم که فهمیده بود من یک دوست مسیحی دارم شروع به بد خلقی کرد که باید از او جدا شوی و مادر او هم از من خیلی خوشش نمی آمد و به او گفته بود که من خیلی جسورم و تاثیر منفی رویش خواهم گذاشت.ولی الان کسی نبود که نگذارد ما با هم بنشینیم و ورق بزنیم نوجوانیمان را .مادرش مرده بود و تنها برادرش هم رفته بود نروژ ، خودش هم پرستار شده بود. ازدواج کرده بود و اکنون در ارومیه زندگی می کرد.و دوتا بچه داشت.از زندگیش راضی بود. نگاهش کردم و گفتم اگر اینقدر راضی هستی ، چرا درچشم هایت غم می بینم.؟گفت مثل قدیم در برابرت تسلیم هستم ، زندگیش چندان هم طلایی نبود اما دلداریش دادم و کلی حرف ها ی جفنگ زدم که بعله عزیزم خدا را شکر که بچه هایت سالمند و ازین حرفا ،او گفت چی شد دور دنیا رفتنت ؟ کله ی پر از هوایت.؟ گفتم زندگی چنان پشت مرا به خاک رسوند که تبدیل به درختی با ریشه های در خاک مانده شدم ، .با خنده گفتم در اتاقم به سیرو سلوک ادامه می دهم نه احتیاجی به ویزا دارد و نه ارز ، هوا داشت تاریک می شد که بلند شدیم. صبح زود قرار بود برگردد ارومیه و فقط دو روز برای سر زدن به تنها خاله اش ، همراه یکی از بچه هایش آمده بود.تلفن رد و بدل شد و رفت. از پشت سر که نگاهش کردم یاد دختر ظریفی افتادم که چقدر معصوم بود و اکنون زنی با هزاران فکر و مشکل  ...و خودم که پای در گل ، بهت زده نگاهش می کردم.

نظرات 48 + ارسال نظر
جمال دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:31 http://baranzolal.blogfa.com

سلام ...
ویس عزیز خوبید ؟
بله ...زندگی همین است ...
مرسی

همینه !!!یعنی کدام " اینه " اشاره به چی می کنه زندگی ؟ به تکرار ؟ به دیدار ؟ به از دست دادن؟ به گذشت ایام؟ درگیرم با این عبارت ، تا ساکتم هیچی ، همین که چیزی می گم همه می گویند ، زندگی همینه.
البته می دانم شما با آن دید بازتان از من ناراحت نمی شوید. شاکی ام دیگه ، کاریش نمیشه کرد.

پژمان دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:57 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام
خیلی حس خوبیست وقتی یک دوست خیلی قدیمی رو میبینی..اونم بطور اتفاقی. از اونجا که همدیگر را به راحتی شناختید معلوم میشود که هیچ کدام تغییری نکرده اید. (به عبارتی راست میگویند که بانوان محترم سنشون از یک عددی خاص که معمولا کوچکتر مساوی ۲۵ است بالاتر نمی رود(شوخی میکنم ها...ناراحت نشین یک وقت))
امیدوارم که هم شما و هم دوستتون سلامت باشید و غمها و رنج ها از شما دور. بگذریم.
چقدر خوبه که جاهایی میرین که من هم دوست میدارمشان و افسوس میخورم که چرا دیگر نمیتوانم به راحتی بروم. راستش وقتی اسم کافه نادری و ...آوردین بهتون حسودیم شد. البته دوستان به جای ما. امیدوارم لحظه های شما سرشار باشد از کلی حس های خوب و ناب.
بابت کتاب هم ممنون. در اسرع وقت نسبت به تهیه و خواندن آن اقدامات لازم صورت می پذیرد.
کاش میدونستید که....
مراقب خودتون باشید.

بله حس خیلی خوبی است. ولی شما که حرفتونو زدید !!!بالای 25 سال نمی رسه ولی من که گفتم 102 سالمه. واقعاً چرا باور نمی کنید؟یک خانم 90 ساله در ژاپن کنکور شرکت کرد و قبول شد.
با دوستاتون برید کافه نادری و حتماً شاتو بریان بخورید.

میلاد دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:16 http://Chashmanekhamush.blogsky.com

نبریک بابت دیدار دوست قدیمی
و تبریکی دوباره بخاطر این شرح حال نویسی عالیتون که کاملا ملموس بود تصاویر.
و تاسف بابت روزمرگی های هر روزه و پابستگی ها و چسبندگی های ملال آور این دشت خاکی که هر چه هم سبک بال باشی به پایین میکشنادتت.
ولی عجب حس مثبت به همراه حزن زیایی در کلامتان هست. آفرین به این قلم.
شاد و رها باشید

باورکنید پاسخ دادم نمی دونم چرا نیست؟ واقعاً می گم نخندید.
بلاگ اسکای هم سر به سر من می گذاره.
شما همیشه لطف داشتید به من . فکر می کنم هر چقدر بخواهی دور تر پرواز کنی ، با سرعت بیشتری سقوط می کنی.می شی یک درخت که از دست ریشه هایت که تا اعماق زمین رفته ، محکوم به ماندنی.

نوشته های پراکنده دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:21 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
کارت راه افتاد؟توضیحات به دستت رسید؟
من خیابون حافظ و الکترونیکی ها رو بیشتر ترجیح میدم
کتاب خریدن دیگه از سرم افتاده
خوبه که آدم دوستاشو ببینه و یاد قدیم کنه. اتفاقا دیشب خواب دیدم چند تایی از دوستای خیلی خیلی قدیمی رو دیدم
من هنوزم که هنوزه عاشق کاروان هستم. سوار بشی و بری مسافرت و حسابی بگردی.
روز های خوبی داشته باشی
و از اینجور اتفاقات خوب واست بیوفته
مارو هم که فراموش کردی و سری نمیزنی

دیگه عاشق بودن ، کاروان و از این حرفا ،کافی نیست ، باید زنجیرهای پایت را باز کنی ، کارت ، خانواده ات ، قسط هایت ، خانه ات ، اینا همه زنجیر هستند که نتونی به آرزوهایت برسی و به جای کاروان ، یک ماتیزی ، پرایدی ، پژویی بخری و دلت خوش باشه که خوب حالا خدا را شکر که سالمیم.
کارم هم راه نیفتاد.چون من یادداشت جدید را که باز می کنم بالای ان یک عکس کوچک درخت می آید.روی آن کلیک می کنم browzerمیاد بعدشم عکسم را باز کردم اما جایی
save as نداشتم.
اصلاً کلمه ی paint ندارم بابام جان. که بقیه اش را برم انجام بدم.
ویندوز من هم 7 است.
همین الان سر می زنم.

سهبا دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:14

سلام ویس عزیزم . به حال و هوایت غبطه خوردم و ارزو کردم کاش روزی من با تو در همه این پاتوق های دوست داشتنی ات گفتگویی دلنشین داشته باشم و ...
و قصه ات قصه دل من هم بود و آن دوست روزگار دور ...

سلام دوست من. اهل یللی تللی هستی؟ برایم نشستن یک گوشه ای در یک کافه ای ، جایی ، قهوه خوردن و گپی با رفیقی ، تعریف سعادت است. حالا خدا رحم کرد فرانسه زندگی نمی کنم. والا....

صادق(فرخ) دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:26 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... خیابان انقلاب و ژاندارک !؟؟
گاهی اوقات در بعضی روزها که تعدادشان هم بسیار اندک است اتفاقات ، خیلی خوب رقم می خورد . یاد دوست مسیحی خودم افتادم که با من در جبهه خدمت می کرد و الان سالهاست که به استرالیا رفته و اثری از خود باقی نگذاشته است . این پست را با آخرین پستی که نوشته ام ، قریب و نزدیک به هم حس میکنم . هر دوی پستهای ما یادآور نوجوانی و انسانهایی است که از آنها خاطرات شیرینی داریم . روایتی صمیمانه بود از روزگاری که اکنون دیگر شبیه یک رویاست . آدمها یکدیگر را اغلب گم میکنند ... ممکن است سالها در زیر سقفی زندگی کنند و لذت ببرند . اما روزی به تدبیر سرنوشت از هم جدا می افتند ... و من چیزی که عذابم میدهد آن است که کسی را پس از سالها بیابم و ببینم که پیر و بیمار و بدهکار و گرفتار شده و دیگر نشانی از آن روزهای نشاط و جوانی و سرخوشی در احوالش نیست .
تصور می کنم که احساست را در باره ی ژاندارک تا حدودی درک کرده ام . ضمنا بابت تعریفی که از نوشته ام فرمودی ، ممنونم . برایم خیلی ارزش دارد .

سلام. نوشته ی شما بسیار قوی تر از این نثر است. توصیفات پاراگراف اول از نظر تمام نقد ها ، اعم از لفظی و فنی و ..نقص نداشت. می دونید که من اهل تعارف نیستم . نثر من فقط روایتی از یک دیدار بود.

میلاد دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:41 http://chashmanekhamush.blogsky.com

فکر می کنم که خیلی زمان نداشتید و از سر عجله فقط تایید کردید نظرات رو درسته؟

من پاسخ دادم ، نمی دونم چی شده بود

جمال سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:12 http://baranzolal.blogfa.com

هرگز تسلیم نشوید معجزه ها هر روز رخ می دهند

شاید فردا روز شما باشد.....

شاید ...!!

میلاد سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 http://chashmanekhamush.blogsky.com

این هم شوخی های متداول این دنیای مجازی با ماست دیگه.

باید ماند
درست است
اما هنرمندانه ماندن
فلسفه ی وجودی ماست

دیگه همه دارند سر به سرمان می گذارند بلاگ اسکای هم یکیش
کاش همه ی ما به این موضوعی که نوشتی ایمان داشتیم. بسیاری از ما ، هم خودمان را اذیت می کنیم هم دیگران . کاش همه به این جهان زیبا ، زیبا می نگریستند. اما حیف ،

ویسمــــــــــــــــــرادی سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:48 http://:// http://08325245616.blogfa.com/profile

سلام عزیزم
ممنونم که قدم رنجه فرمودی و بهم سر زدی
دوسه روزی نبودم والانم در خدمتم بسیار خوشحالم که اومدی

خواهش می کنم .دوست من. خوبید؟

هاتف سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:36

سلام
زندگی در بچگی حال و هوای خودشو داره...اون موقع همش فکر میکنی در آینده چی میشه و اصلا ارزو میکنی کاش زودتر آینده برسه غافل از اینکه وقتی آینده میشه حال وگذشتت مدام آرزو میکنی کاش توی همون بچگی مونده بودی بدون دغدغه بدون مشکل و بدون...
آدمیه دیگه هیچ موقع از شرایطش راضی نیست که این هم خوبه هم بد بستگی داره هرکسی چطوری استفاده کنه از این ویژگی...
همه به زندگی هم غبطه میخورن...

اول بذار تا یادم نرفته در باره ی آخرین جمله ی شما یک بیت بنویسم:

به روز نیک کسان بنگر تا که غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومندند
فکر کنم هر دوره ای برای خودش حرفی داره. من خیلی افسوس گذشته را نمی خورم. ولی خاطراتم را دوست دارم. مخصوصاً دوره ی دبیرستان را . هرگز دانشگاه مثل دوره ی دبیرستان نیست.

ویسمــــــــــــــــــرادی سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:34 http://:// http://08325245616.blogfa.com/profile

سلام با اجازه تون شما را در لیست دوستان عزیزم قرار دادم
البته با افتخار

سلام .ممنونم. شما قبلاً لینک شدید. برای من هم افتخاری است با هنرمندی چون شما دوست باشم.

ونوس سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:46 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام ویس عزیز
آخی به نظر من هیچی لذت بخش تر از این نیست که آدم بعداز مدتها دوست عزیزی رو ملاقات کنه
اونهم تصادفی حال دلت رو میفهمم بدجور

منم اون هفته البته با قرار قبلی دوستم رو بعداز تقریبا یک سال دیدم وچقدر دلم باز شد دوست دوران دانشگاهم ومرور خاطرات خوب دانشگاه کلی دلمون رو سبک کرد

هروقت تونستی بنویس از خاطرات و جاهایی که دیدن کردی تو پاریس ...دوست دارم یه زمانی با فراغ بال کامل برم و سیاحتی حسابی بکنم

سلام . ونوس عزیز
دیدار خیلی خوبه مخصوصاً که رفیق باشه.و از هم صحبتی با او لذت ببریم.دیگه چه برسه به اتفاقیش.
باشه سر فرصت شاید بنویسم. چون خیلی خوش گذشت.
ممنون

شیطونک سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 17:05

چرا میشه ویس عزیز .من خودم 98 سالمه من و شما حرف همو بهتر می فهمیم آخه همسنیم و سن و سالی ازمون گذشته .

از خدا می خوام صدسال دیگه هم عمر کنیم

خوب نمی دونم زنی ؟ مردی ؟ آدرس که نداری و خوب دیگه با صد سال دیگه عمر کردن دست کم رکورد دار می شیم و اسممون میره توی کتاب گینس

پرنیان سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:48

آخ آخ ... چهار میز رو لو دادی ؟!

حالا دیگه بین اون چهار تا میز یک دونه اش هم به ما نمی رسه. باید هزار ساعت بایستیم پشت در تا نوبتمون بشه.

دوستان کافه نادری هم خیلی خوبه

دیدن یک دوست قدیمی همیشه یک اتفاق خوبه. مرور خاطرات گذشته و دور شدن از امروز .

همیشه به گردش و بوس و کنار عزیزم .

زیر شکنجه لو دادم. ببخشید. از دهنم در رفت .

واقعاً داشتم مرور می کردم که واقعا ً دیدمش یا نه ؟ خیلی اتفاقی بود.

کافه نادری از وقتی سیگار کشیدن ممنوع شده ، خیلی خلوت شده. ولی خوب هنو زهم جایگاه خودشو داره. جات خالی بود.

جمال چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 00:33 http://baranzolal.blogfa.com

هرگز تسلیم نشو،

هرگز امیدت را از دست نده

همیشه ایمان داشته باش،

زیرا به تو امکان مقابله میدهد

بگذار زمان بگذرد

مثل همیشه ،فقط صبور باش،

رویاهایت به حقیقت می پیوندد.

پس لبخند بزن، زندگــــی توأم با رنج هاست،

بدان که این نیز بگذرد، ونیروی تو افزون می شود.

باشه. اگر بگم دقیقاً همین کارها را دارم می کنم اغراق نکرده ام. وگرنه باید الان نباشم.

ویسمــــــــــــــــــرادی چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:16 http://:// http://08325245616.blogfa.com/profile

آیینه را زحضورت
از پس لحظه ها قاپیدم
تا تنهایی ات را حس نکنم...

سلام صبحتون بخیر و شادی استاد معزز
با افتخار در خدمتتون هستم
بابت تاخیر چند روزه ام شرمنده

سلام بر شما. خواهش می کنم. شرمنده نفرمایید.لفظ استاد خیلی بالاست. من کجا و این مرتبه کجا؟
شعر هم زیبا بود. ممنون

نوشته های پراکنده چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:19 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
هی وای من
ظاهرا اشتباه برداشت کردی از نوشته هام
درست خوندی اصلا؟؟
شایدم من نفهمیدم می خوای چیکار کنی!!!
یه عکس روی کامپیوتر داری که فرمتش JPG هست می خوای به GIF تبدیل کنی؟؟؟
اینکارایی رو که من گفتم باید توی کامپیوتر انجام بدی و نیازی به اینترنت نداره
paint؟؟؟برنامه paint روی کامپیوتر هست
روی علامت ویندوز گوشه چپ پایین کلیک کن و توی قسمت Accessories دمبال paint بگرد و اجرا کن
بعد فایلت رو همونطور که گفتم باز کن و با save as تبدیل کن
بعدش برو توی قسمت یادداشت جدید. همون عکس درخته رو بزن و browse رو بزن و فایلت (حالا Gif یا jpg هرکدوم که می خوای) رو باز کن. عکسه باید بیاد. اینجا هم اصلا save as و paint نداره

سلام.چقدر زحمت دادم. ببخشید . الان که خوندم برام سخته. از خستگی در حال مرگ هستم. فردا دوباره می خونم و سعی می کنم . باشه.

ویسمــــــــــــــــــرادی چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 17:55 http://:// http://08325245616.blogfa.com/profile

«اگر همه می‌توانستند از استعدادهای خود درست بهره بگیرند، دنیا همان بهشت موعود می‌شد که همه می‌خواهند.» رازی

حالا که نمیشه چکار کنیم؟

شیطونک پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:19

زنم شما چی؟
شوما در این زمینه گوی سبقت رو از ربودی

از اسمم معلومه که زن هستم.

یک سوال : در چه زمینه ای گوی سبقت را از چه کسانی ربوده ام؟ لطفاً پاسخ بده:

ویسمــــــــــــــــــرادی پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 17:47 http://://08325245616.blogfa.com/profile

از خدا میخواهم
آنچه را که شایسته توست به تو بدهد ،
نه آنجه که ارزو داری
زیرا گاهی آرزو های تو کوچک و شایستگی تو بسیار است.

سلام و وقت بخیر
با دو سه مورد خوشنویسی تمرینی در خدمتتون هستم با افتخار

سلام. خوبید؟ حتماً می آیم

جمال پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 18:30 http://baranzolal.blogfa.com

روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و ازاو پرسیدند

فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟
استاد اندکی تامل کرد و گفت:فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!
آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت:" من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود. "
دومی کمی فکر کرد و گفت:" اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بارمعنایی عمیق تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می دانند. استاد منظور دیگری داشت."
آندو تصمیم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله اش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت:وقتی یک انسان دچار مشکل می شود. باید ابتدا خود را به نقطه صفربرساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می زند و از او مدد می جوید.
بعد از این نقطه صفر است که فرد می تواند برپا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می گویم...
فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بین زانوی او و زمینی است که برآن ایستاده است

به نظرم منظور از نقطه ی صفر همان توکل است و بعد با انرژی آن توکل شروع به عمل کردن است. البته برداشت من است. به هر حال تمام این داستان های معنوی ، شاید تلنگری باشد برای حاضر و ناظر دانستن خدا در تمام امورات زندگیمان.
سلام هم یادم رفت. سلام. امیدوارم خوب باشید.

جمال جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 00:29 http://baranzolal.blogfa.com

سلام و سلام وباز سلام ....
خوبید ویس عزیز ؟....


من به خودم قول میدهم که ...

آنقدر قوی باشم که هیچ چیز نتواند آرامش ذهنم را برهم زند .

هرکسی را که میبینم با او از سلامتی ، خوشبختی و توانگری صحبت کنم .


کاری کنم که دوستانم احساس کنند گوهر ارزشمندی در درون آنهاست
تنها به بهترینها بیندیشم ، تنها برای رسیدن به بهترینها کار کنم و تنها انتظار بهترینها را داشته باشم .

درست به همان اندازه که مشتاق موفقیت خود هستم ، مشتاق موفقیت دیگران نیز باشم .


من به خودم قول میدهم که ...

اشتباهات گذشته را فراموش کنم و تمرکزم را روی دستاوردهای بزرگ آینده بگذارم .

همیشه سیمایی بشاش داشته باشم و به هر آفریده ی زنده ای که میبینم لبخند ببخشم .


آن قدر روی رشد خود وقت بگذارم که دیگر وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشم .

آن قدر آزاده باشم که فرصتی به نگرانی ، آن قدربلند نظر که فرصتی به خشم ، آن قدر قوی که فرصتی به ترس و آن قدر خوشبخت که فرصتی به بدبختی ندهم.


تصورم از خود نیک باشد و این را به جهان اعلام کنم ؛ نه با صدای بلند ، بلکه با کردار نیک .

با این اعتقاد زندگی کنم که کل جهان طرف من است ؛ مادامیکه به آن بهترینی که در در وجودم است ، وفادار بمانم .

"کریستین دی لارسن"

واقعاً هر کدام از این عبارات را باید با طلا نوشت و به سر در تمام خانه ها و مراکز فرهنگی و...نصب کرد.
وقتی با دقت مطالعه کردم دیدم در بعضی از آن ها چون روی خودم کار کردم کمی تا حدودی موفق بودم ولی در بسیاری از آیتم ها ، نه .
باید سعی کرد. من برای خودم دفترچه ی کار عملی دارم و پایان هفته بیلان اخلاقی خودمو نگاه می کنم. همیشه موفق نبودم.گاهی صفر می شوم ولی گاهی هم نمره ام خوب می شود.
راستی یک جزوه ی کوچک کار عملی است به نام " نکن " که برنامه ی عملی می دهد و می توانی هر رو ز روی رفتارت کار کنی .آخر هم یک جمع بندی دارد. اگر تیک ها را با مداد بزنی می توانی تا چند بار از این جزوه استفاده کنی.وتمرکز کنی روی رفتاری که مثلاً ضعیف تر از دیگر صفاتت است.
در هر حال پیوسته در آموختن مطالب مفید ی که می نویسید ، هستم . ایام بکام

تو سیه چشم چو آیی به تماشای چمن
نگذاری به کسی چشم تماشای دگر
از تو ای زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر

سلام و عرض ادب
صبح آدینه ی بسیار زیبا و نیکو را برات آرزومندم
با افتخار منتظر تشریف فرمایی شما بزرگوار و استادم هستم

چه شعر زیبایی . به به .
دیروز هر کار کردم صفحه ی شما باز نشد . نمی دانم چرا . الان میام دوباره امتحان می کنم. اگر دیدید که خبری نشد بدانید مثل دیروز صفحه تان باز نشده..وگرنه مشتاق دیدن خط زیبای شما هستم.
موفق باشید.

نام لیلی به سر تربت مجنون مبرید
بگذارید که بیچاره قراری بگیرد

سلام صبحتون بخیر
بله این دخترم شایسته س که تنها واما با هم هستیم

سلام دوست من . دختر زیبایی دارید. وقتی با هم هستید ، دیگر تنهایی معنایی ندارد.

جمال شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 00:08 http://baranzolal.blogfa.com

سلام و علیکم ویس عزیز

خورشید هنوز طلوع میکند

فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است، بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد ...

امواج دریا، آواز می خوانند، بر می خیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند. گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند .
نیستی نیست ...
هستی هست ...
پایان نیست ...
راه هست ...

هستی هست. ایمان دارم به این جمله ، زندگی در جریان است و در هر حالی این جریان به راه خود ادامه می دهد.
سلام از من است

آفتاب شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:54 http://aftab54.blogfa.com

سلام ویس نازنینم..فکر می کنم اگر یک روز شما و پرنیان رو ببینم چه حالی داشته باشم..یکی از قشنگ ترین روزهای زندگیم خواهد شد.
منتظر اون روز می مونم.

حالا واقعاً چرا یک دفعه به این فکر افتادی؟ آهان ، پست من باعث شد.برای ما هم دیدار شما بسیار خوشایند خواهد بود.

اینجا بارونه
نم نمک می باره
و تنهایی ام داره خیس عشق میشه
بگو زیر بارون دوست دارم
تا ابرها را دست نکشیده ام...
سلام و عرض ادب استاد عزیز
صبح رنگین شما رنگین کمان
امید که روزی را با نشاط و امید شروع کنی و برایت بهترینها را ارزومندم [لبخند][گل]

چه شعر لطیفی !!!
روز شما هم خوش باشه.

جمال یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:54 http://baranzolal.blogfa.com

سلام ویس عزیز...
زمین سخت است اما درونش نرم است
شما چون زمین محکم باشید اما نرمی و محبت را درون خود داشته باشید .

سلام . دوست من


باران یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:52

..

زندگی
منشوری است
در حرکت دوار ..

سلام!
:)

با هزار رنگی که پدیدار میشه. هنوز از یکی فارغ نشدی ، دیگری سروکله اش پیدا میشه. گاهی سرگیجه می گیرم.
آدرس هم که ندارید بیام بازدید

جمال دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:01 http://baranzolal.blogfa.com

سلام...
حالا شده از خدا بپرسی :
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بی عیب چقدر می ارزه؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟!
قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟

سلام . شاید باور نکنید که من از اون دسته آدمایی هستم که همیشه شاکر نعمت های خدا هستم و مخصوصاً سلامتی .
کیست در گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می نهد اندر دهنم.
همیشه در توانایی حواس خودم ، شنیدن و گفتن و...قدرت خدا را می بینم و شاکرم.
ولی باز هم نوشته ی شما برایم تلنگری است که این حضور را پر رنگ تر احساس کنم. ممنونم.

شیطونک دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:10

در زمینه ثبت اسم در کتاب گینس!
آخه شما نا سلامتی 4 سال ازم بزرگتری!!!

ولی یک نفر پیش دستی کرد و سن 116 سالگی ثبت شد. دیر جنبیدیم.

تنها دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:05

گاهی دلم ازهرچه آدم است میگیرد...
گاهی دلم دوکلمه حرف مهربانانه میخواهد...
نه به شکل " دوستت دارم" و یا نه به شکل " بی تو میمیرم " ...
ساده شاید ، مثل :
دلتنگ نباش، امیدت به خدا ... فردا روز دیگری ست ! "
------------------------------------------------------------
امروز کلاغ آخر قصه ها فریاد میزند:
آهای آدم ها !
دیروز در کنار آبگیری، قوی سپیدی در تنهایی و غربت مرد
واو همان جوجه اردک زشتی بود که به وقت تنهایی اینگونه
امیدوارش میکردند:
روزی قوی سپید و زیبایی خواهی شد
و وقتی آن روز رسید، دیگر تنها نخواهی ماند

مهربانی می تونه حتی بی کلام هم حس بشه. وقتی حالت خوب نیست یه نفر بفهمه و مثلا پاشه بره برات چایی بریزه.یا دستت رو بگیره بگه بابا بی خیال می گذره.

تنها دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:05

حالت خوبه ویس گلم؟

خوبم عزیزم .

جمال دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 20:40 http://baranzolal.blogfa.com

سلام ویس عزیز ...
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت:
«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:
«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»
زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم درپی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟

چه عبرت آموز !! خیلی جالب بود.
پدر بزرگی داشتم ، خدا رفتگان شما را بیامرزد ، همیشه می گفت : هرگاه با انگشت اشاره کسی را نشان می دهی ، سه انگشت دیگرت به سمت خودت است. مواظب باش.

باران سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 http://paieze89.blogfa.com

سلاملیکم!
منم باران
هم سفر سلطان بانو دیگه!
امان از پیری و ...

به به سلام بر شما و سلطان بانو .
خوبید ، خوش می گذره؟ که حتماً می گذره .
بابا جان تازه داماد که پیر نمیشه.
مطمئن هستم به من نبودید

پژمان سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:00 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام
خوبید؟

سلام . خدا را شکر . خویش اینه که می گذره. هروقت رو به پاییز می رویم حال من بهتر میشه.
شما چطورید؟

پژمان سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:33 http://www.silentcompanion.blogfa.com

خوشحالم که پاییز رو دوست دارید
فصلی که بهترین و بدترین اتفاقهای زندگیم در آن رخ داده اند...
من هم بهتر هستم...
ممنون

شاه فصل فصول پاییز است.
دعا می کنم براتون بهترین ها پیش بیاد.
خوش حالم که حالتون خوبه

تنها سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 18:35

اخه هیچ کس اینکارونمیکنه

یه دفعه دیدی یکی اومد و رفت یه گوشه ی دلت نشست . خدا رو چی دیدی

جمال چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:27 http://baranzolal.blogfa.com

سلام ویس عزیز...

یادم باشد
روزی من هم پیر خواهم شد، پس به زیباییم ننازم

روزی من ناتوان خواهم شد، پس به توانایی هایم ننازم


ممکن است پولدار شوم و ممکن است نشوم ولی حتما خواهم مرد!

پس حداقل پیش خدا بی آبرو نباشم


یادم باشد هر چه هست از خداست و این فقط فرصتی است برای عاشقی

تمام این آیتم ها را به چشمم دیدم . شاید باور نکنید ، اطرافم بودند آدم هایی که توپ داغونشون نمی کرد ، ولی به فلاکت افتادند ، و امثالهم
آبرو خیلی مهمه .
همیشه از نکات نوشته شده توسط شما استفاده می کنم. خوب و خوش باشید

باران پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:12

البته واضح و مبرهن است که با خودم نبودم!!!!

شما مگر جرئتش را داری.؟ یادت باشد من خانواده ی عروس هستم

تنها پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:09

همیشه
حرف از رفتن هاســــــــــت
کاش... کسی...
با آمدنش غافلگیرمان کنــــــــــــــد . . .
---------------------------------------------------------
آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛
برای آنها تنها نشانه ی حیات؛
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!
از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ...

چرا وبلاگ نمی زنی؟ آقاجان من که همش خودم به دلم سر می زنم. این روزا جلوی چشماشون ایستادی نمی بیندت حالا می خواهی حال دلت را بپرسند!!!!

تنها پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:19

سلامتی ادم معلولی که گفت:
خوشحالم از اینکه هر کی منو تو خیابون میبینه فقط یه جمله میگه
{ خدا رو شکر }
---------------------------------------------------------------
اگه یکی هست که به فکر خوشحال کردنته
این یعنی خوشبختی ♥
شماها خوشبختین؟

عجب سوالی ؟ نمی دونم. :

تنها پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:41

واقعن

واقعاً

خلیل پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:43 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

زندگی کیسه دو سر باز است با جنس درهم است. هر طرفش را بگیری از آن طرفش چیزهایی می ریزد.

چه تشبیه جالبی !!!!

تنها جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:30

آدم هایی هستند که بودنشون
حتی مجازی
به آدم آرامش می ده !

دوستی شون برات حقیقی می شه
و یهو میشن یه قسمتی از زندگیت...!

آدمایی هستن
که با تمام مجازی بودنشون ،
سهم بزرگی تو حقیقت دوستی های تو دارن
قدرشونو بدونید ...

وای که چقدر حرف دلم را زدی . توی این دنیای مجازی دوستانی دارم بهتر از آب روان.

تنها شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:05

سلام
تولد حضرت معصومه مبارک :)

سلام.
خوب باشه

ویسمــــــــــــــــــرادی دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:26 http://09188879665.blogfa.com

سلام استادگرامی و دلسوزم
وبم رو به نشانی جدید انتقال دادم و منتظر حضور سبزتون هستم
با سپاس فراوان

سلام حتماً میام . منزل جدید مبارکه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد