لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

آی آدم ها

این روزها !!!!!!!!!!!

با خودم گفتم : چه سکوتی همه جا را گرفته ، گوش هایم را امتحان کردم ، سالم بود.

کوری سفید !!! ساراماگو در کتابش گفت که آدما دچار کوری شدند.

وصدای پاهای مردمی که در حالیکه تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند.

و دست هایی که نمی دهد ، نمی بخشد ، فقط گرفتن را می داند.

آی آدم ها

...

...

دلم را به بهانه های ساده ی خوشبختی ، خوش کردم !!

چه خیالی

چه خیالی



نظرات 21 + ارسال نظر
جمال دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 18:24 http://baranzolal.blogfa.com

سلام ویس عزیز
درودو سلام خدا بر شما
ممنون از حضورتون در وبلاگم و نقد خوبتان
دوست عزیز به یادت می آورم یک رو ی شکست موفقیت است
یک روی شادی غم است
یک روی آسانی سختی است
یک روی تلخی شیرینی است
یک روی منفی جامعه و مردمانش مثبت است ...
باور کنید درک میکنم رنجیده ای
زخم خورده ای
غم داری
با این حال یادت باشد با این شرایط فیزیکی و روحی و اکسیژن و آب و...قرار زندگی کنیم ...قرار بسازیم ...قرار آباد کنیم ...قرار موثر باشیم ...قرار نمونه ی آدمیت و انسانیت باشیم ...
درک میکنم جامعه سرشار از افراد مثبت ومنفی است .درک میکنم هر لحظه احتمال دارد با جام طلاییشان زهرآگینت کنند ...اما عزیز جان مهم آن است :نگاه ما به کدام سمت و سو است ....از چه زاویه ای به مسائل مینگریم .همرا طایفه ی مهر دلان و رادمردان و انسانهای واقعی هستیم یا خود را خیل شیادان و منفی بافان گم کرده ایم ...ما نمی توانیم تغییر دهیم مگر خویش را اما واقعا با عمل خویش می توانیم در جهت مثبت یا منفی تاثیر گذار باشیم ...همیشه و در هر حالت دو انتخاب پیش روی ماست آن هم بر می گردد به دیدگاه وطرز تفکر ما وسطح آگاهی ما ...شادباشید و پیروز دوست عزیز ویس گرامی

سلام. خواهش می کنم کاری نکردم در حد سواد بسیار اندکم چیزی نوشتم نه در خور شما.
شاید باور نکنید که من کلاً آدم شاکیی نیستم.کوچکترین چیز ها خوشحالم می کند. سعی می کنم که آدم باشم که البته خیلی سخت است . همیشه آن دوچشم را ناظر بر خود می بینم ولی خوب منم یک انسان ، با تمام محدودیت های جسمی و روحی هستم . دیگه سرریز می شوم. ولی خودمو جمع می کنم.
از شما هم ممنونم و همیشه سلامت باشید.

صادق(فرخ) دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:33 http://dariyeh.blogsky.com

در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یاد نیما و شعر معروف آی آدمهای او نیز به خیر
وقتی از گذشتگان شعر و مطلب و کتابی می خوانم که از سرگشتگی انسان و بی اعتنایی آدمها حکایت دارد ، با خود
می گویم : پس این قصه سر دراز دارد؟!!
انگار حکایت این روزهای ما حکایت همیشگی تاریخ آدمهاست
. . . این یادداشت هم موافق حال و روز من است ... از این روزهایی که فقط برای انجام وظیفه ی طبیعت می دمند و می گذرند .... روزهای بی عمق... بی هیچ اتفاق خجسته ای تا برای ما خاطره بسازند دل خوشی ندارم . من در این سالهای اخیر هیچ خاطره ی زیبا و خوشایندی را به یاد نسپرده ام . . . تا کی باید از گذشته ها و کودکی و روزگارانی که به کوتاهی گذشت ، سخن گفت و غبطه خورد؟ در جمع جوانان امروز خاطرات شان بوی روزمرگی و تکرار میدهد . . . با این همه خیلیها راضی اند به همین ایام و همین گذران و رفت و آمدها ... گاهی آرزو می کنم که سالها پیش زیسته بودم ... اما خیلی زود یادم می آید که مولانا خیلی وقتها پیشتر از این فرمود: کز دیو و دد ملولم
بنابراین آرزویم را پس می گیرم و باز در امتداد همین روزهای تکراری به سوی فردایی که می توان آن را به راحتی حدس زد ، گام برمیدارم .

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند...
...
فکر کردم بیرون از من و ذهنم ، همه چیز همانطور است که هست ، و درون من است که گاهی به فغان می آید. گاهی با اینکه می بینم ، خودم را به ندیدن می زنم و یاد بیت " رابعه " افتادم :
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
بیشتر وقت ها نگاه بیرونی خودم را ویرایش می کنم ولی گاهی نمی شود همه چیز می ریزد روی سرم و آنگاه است که سونامی اتفاق می افتد.

سهبا دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:26

سهبای زمانه منم , دیوانه منم ... آخ که چقدر دلم هوای ساز کرد با این حرفت ویس عزیزم . چقدر دلم هوای شنیدن شعر نیما رو از زبون تو کرد ... چقدر دلم هوای یک هوای پاک و ساده دوستی رو داره ! چرا اینقدر از همه چیزهای خوب دور شدیم ؟ چرا اینقدر این سکوت آزارنده شده این روزها ؟

وای از من و پرحرفیم , سلام ویس عزیزم .

سهبای زمانه منم. سلام دوست من
گاهی حس غربت خیلی پر رنگ میشه .نفس آدمو می گیره. تا بلند شی و پنجره ی دلتو باز کنی به سمت خدا و بگی خدایا ممنون که هستی که اگر نبودی ...

پژمان دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:15 http://www.silentcompanion.blogfa.com

ویس عزیز
سازها همیشه کوک نیستند
گاهی صدایی ناهماهنگ لازم است تا زیبایی آهنگ قدر دانسته شود
هر کسی هم توانایی کوک کردنشان را ندارد. هرچقدر مهارت بیشتری داشته باشی، دقیق تر کوک خواهی کرد.
میدانم که میتوانی
میدانم.
کاش تو هم میدانستی.

بدترین چیز شنیدن ساز نا کوک است.
مهارت کوک زندگی ، تعبیر جالبیه

نوشته های پراکنده سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:28

سلام
خوبی؟
خوشی؟
حال و احوال؟
مرسی بهم سر زدی
درسته نمره تک گرفتم اما خنگ که نبودم!!!!
امیدوارم همیشه دلت به چیزای خوب خوب خوش باشه

دل خوش سیری چند؟

میلاد سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:28

نامردمی
خوبی کردن و بدی دیدن...
این درد مشترک این روزهای ماست.
ساده نگاه می کنیم و در پیچیدگی هایشان می پیچنمان.

ساده نگاه می کنیم ولی آنها در پیچیدگیهایشان ما را نیز در هم می پیچانند. چقدر خوب گفتی . همین است.درست همین است.

پرنیان سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:20

این روزها ، تجربه های عجیبی هستند که ، ما را بسیاری اوقات مبهوت جریانات و اتفاقاتش می کنند. ناخودآگاه در مدار یک جریان قرار می گیریم و نمی دانیم چطور باید تعادل خود را حفظ کنیم، این چند سال اخیر من روزهای زیادی به خاطر اتفاقاتی که می افته ناخودآگاه یاد رمان کوری می افتم. گاهی وقتها می گم ای کاش این کتاب رو نخونده بودم ، شاید الان از بعضی چیزها اینقدر وحشت نمی کردم.
یه چیز جالبی که تازگی کشف کردم اینه که آدمها قدرت راز نگهداریشون خیلی کم شده. چندین مورد پیش اومده که من به این نتیجه رسیدم اگر بخوام چیزی را به گوش جماعت زیادی به طور غیر مستقیم برسونم ، کافیه به بعضی ها بگم و سفارش کنم : خواهش می کنم بین خودمون بمونه! اونوقت مطمئنم که به بیست و چهارساعت نخواهد کشید که یک شهر مطلع خواهند شد. این مشتی از خروار است ...

و یا همان هائی که در اذهان خود در حال بافتن طناب هستند... شاید این بدترین شکل رابطه ی انسانی باشه که ممکنه وجود داشته باشه.

ما آدمها به کجا داریم می رسیم؟

یادته توی همون کتاب ، انسان در شرایط معنی شده ، و این موضوع برایم ترسناک میشه که نکنه اگر من هم در آن شرایط قرار بگیرم ، همان کاری را بکنم که الان ناراحتم می کنه.
ولی فکر می کنم که شاید بتوان بر خود مسلط بود. نمی دانم.
سعدی در باره ی راز و راز داری حرف جالبی می زنه.میگه اولین کسی که راز دار نیست خودت هستی که نتوانستی راز خودت را نگه داری .وبه دوستت گفتی .و بدان که دوست تو ، دوستی دارد و او هم دوستی ، همانطور سلسله وار. و این سلسله (زنجیر) روزی به دورت پیچیده خواهد شد.
و همانطور که گفتی ما آدما با این رابطه ها داریم به کجا می رسیم ؟ ناکجا آباد.

میلاد سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:36

با طبعی که از شما سراغ دارم، میدانم که چه بر شما روا داشته اند که اینچنین صدایتان درآمده...
از غریبه ها خیلی انتظار نداریم
ولی وقتی آشنایان به ما بدی می کنند و با پنبه سر می برند و خنده خنده به قول شما طناب دار به دور گردنمان میندازند، این دردناک است...
این آزار دهنده تر از غریبه ها میشود...
چیزهایی ببینی و بشنوی که در مخیله ات هم نمی گنجد از کسانی که به غیر از خوبی برایشان نکرده ای...

تمام حرفاتون درسته. همین طوره .
ولی یکی از اخلاق های من این است که روی هیچ چیزی ماندگاری ندارم. می گذرم. و رد میشم. شاید دوباره درگیر همون موضوع بشم ولی معمولاً روی هر موضوعی زیاد نمی گذارم ذهنم در جا بزنه وگرنه تا به حال مرده بودم.

میلاد سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:05

بله
کار درست رو شما میکنین
البته من هم همین طور رفتار می کنم، اگه رد نشیم و توی مصائب و نا ملایمات بمونیم، دیگه نمی مونیم که بخوایم غصه بخوریم.

پس زنده می مونیم تا غصه بخوریم
شوخی کردم
آسمون بهاری را ببین، یک لحظه ابر و رعد و برق ، لحظه ای دیگر آفتابی ،
آسمون دل ما هم باید همین طور باشد.
دلتون همیشه آفتابی باشه. آمین

سهبا سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:51

عزیزم , اینقدر دلتنگ و دلگرفته نباش دیگه !

باشه . خوب میشم به زودی . دوباره خودمو باز سازی می کنم.
ممنون از مهربونی هایت.

تنها سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:23

آره واقعن ...راست میگی
------------------------------------
یادت ای دوست بخیر
بهترینم خوبی
خبری نیست زتو
دل من میخواهد که بدانی بی تو
دلم اندازه ی دنیا تنگ است
می سپارم همه زندگیت را بخدا

سلام دوست من
من را دست خوب کسی می سپاری .ممنونم
خودت خوبی؟

تنها سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:28

اره گله :)))

میلاد چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:34

حرفتون نسبتا درسته...
اما...
باید مثل رود جاری بود...
همونطور که شما گقتین!

رود باید شد و رفت....

هاتف چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:27

سلام
اتفاقی مطلب نوشتم با نام این روزها!!!!...
خوش کردن دل هم بی بهانه مگر میشود؟
روزگار غربیست!چرا اینجوری شده؟
چرا همه خستن؟غمگینن؟
چرا...

فضا خراب است. تمام افکار مردم خسته است و هوا پراست از دلزدگی. حالا درست یا نادرست.همه خسته اند. از همه چیز ، از درد بی دارو ، از تنهایی بی همصحبت ، از کار بی فایده که حقوقش فقط دو روز را کفاف می دهد ، انگار همه چی خاکستری شده .

ونوس چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 17:02 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام ویس عزیز

سلام از من است. چطوری ؟ خوبی ؟ خوش اومدی

آفتاب چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 18:24 http://aftab54.blogfa.com

سلام ویس نازنینم .

چند وقت بود که تو یه جایی بودم که به شدت از لحاظ روانی مسموم بود .. خیلی روز های سختی رو گذروندم .. به آدمهای دور و برم نگاه می کردم و تعجب می کردم که اینها آیا همیشه اینجا و تو این دنیا ماندگارند؟

سر انجام تصمیم قطعی گرفتم که ازشون به هر نحوی شده دور بشم چون به شدت فضای بیماری داشت ..

شاید مدتها اثرات اون روز ها یادم نره اما از اینکه جانم را برداشتم و رفتم احساس رضایت دارم..

نمی دونم چرا مردم این جوری شدند.. چرا رحم و مروت از مردم رفته .. اعصاب ها همه داغون شده ..خوشی بین مردم نیست ..هر کسی سعی می کنه تو لاک خودش باشه و اگر هم می خواد بیرون بیاد دوست داره آزار بده .. البته همه اینجوری نیستند .. هنوز هم انسانهای خوب کنار ما هستند .. خدا کنه اصل مون رو از دست ندیم ..

من هنوز ترکش روز های سخت تو تنم اذیتم می کنه ..

دلم برات تنگ شده بود .خوشحالم که اومدی و خوشحال تر که این تصمیم را گرفتی . آدم باید فوراً خودشو ازین فضاهای مسموم ببره بیرون.
توجه کردی همش باهات کار دارند. مثل اینکه خودشونو اصلاً نمی بینند .
جمله ی آخرت خیلی اثر گذاره چون خیلی چیزها مثل ترکش تا آخر عمر توی سر آدم می مونه.
روزگارت خوش

تنها چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:15

قلب
مهـــمانخانه نیست ،
که آدمــــها بیایند …
دو سه ساعت ، یا دو سه روزی توی آن بمانند و بعد بروند !
قلب
لانه ی گنجشک نیست که در بهـــار ساخته بشود ،
و در پائـــیز ، باد آن را با خودش ببرد !
قلب ؟!
راستش نمیدانم چیست !
امــــا این را میدانم
که جای آدمـــــهای خیلی خوب است !!
[نادر ابراهیمی]
-------------
هر صبح خورشید فریاد میزنه آهای آدما کتاب زندگی چاپ دوم نداره!پس تا میتونید عاشقانه و خالصانه و شاکرانه زندگی کنید.
بفرست به اونایی که تو زندگیت با ارزشن و از ته دل دوسشون داری ما که فرستادیم!

ممنون که فرستادی .
اما دل آدم!!!! میشه همه را توش جا داد ولی در عزیزترین گوشه اش ، نقطه ی سویدای دل ، فقط جای عزیزترین آدم زندگی ما است که همیشه می ماند ، حتی در کولاک های شدید زندگی ، جاش امنه.

امید چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:26

اﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺁﺳﺎﻧﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﻫﺎ ﻣﯿﺮﻭﻡ …
ﺁﺳﺎﻧﺘﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ...
ﺁﺭﺍﻣﻢ …

ﮔﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ …
ﺷﮑﺎﯾﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ …
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ …
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺭﺍﻣﻢ …
ﺁﺭﺍﻣﻢ !
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣﻢ ﮐﻪ

ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ
ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻡ !

سلام . آدرسی نگذاشتید تا بیام بازدید.
همیشه سکوت ، ترسناک تر است ، اما کسی نمی داند

جمال پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:18 http://baranzolal.blogfa.com

دستت را بیاور


مردانه و زنانه اش را بی خیال


دست بدهیم به رسم کودکی


قرار است هوای هم را / بی اجازه داشته باشیم ...!

چقدر ساده و صمیمی است این شعر
خیلی دوستش داشتم.ممنون. بی اجازه با شما دست دوستی دادم.

جمال شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 00:02 http://baranzolal.blogfa.com

سلام ویس عزیز نیستی چرا ؟
خیر باشد انشاا...
بدو ر از بلایاو مصیبت های روزگار

سلام دوست من.
هستم اگر می روم ، گر نروم نیستم

کوروش دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:06 http://korosh3084.blogsky.com/

درودها بر تو ویس عزیز مهربانم
پوزش از اتفاق افتاده
سیستم بلاگ اسکای کمی پیچیده شده و نامانوس
امید که مهتاب را این بار به توفیق ببینی و به مهرت قلم اغماض برکشی بر این کم
ارادتم اگر بیش نشده باشد کمتر نشده

سلام و ارادت
خواهش می کنم استاد. شما بزرگوار هستید. اگر هم شکایتی است ، به دلیل محروم ماندن از فیض است.
ما را شکایتی اگر که هست ، هم به توست
کز تو به دیگری نتوان برد داوری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد