لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

پاییز

امروز در آغوش کشیدمش ، صبح زود بود ، خیلی زود ، هوا گرگ و میش بود و من بیرون اومدم ، دیداری بود ، نسیمی ، خنکای پاییز ، معشوق من ، یکباره اومده بود ، سرزده ، خودم را به دستش سپردم . صورتم را نوازش داد.هیچ شادیی را نمی توانستم اینگونه و به یکباره حس کنم. پاییز ، رنگین کمان هزار رنگ خدا شروع شده و من با تمام دلم اومدنش را احساس کردم.

دست در دست هم رفتیم. و باد همچون لولی وشی زیبا رقصی به نرمی رقص قو در آبگیری می کرد.برگ های زرد درختان ریخته شده بود وعجیب تر آنکه دیروز هنوز تابستان بود و امروز..

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر با آن پوستین سرد نمناکش

به آسمان که نگاه کردم ابری نبود ولی بوی خنکی همه جا را گرفته بود و خبر از آمدن پادشاه فصل ها می داد.

حالم خیلی خوب شد یاد یک غزلی از مولانا افتادم که با حال من خیلی جوره

ناگهان بستد دلم دلدارکی

شنگلی شنگولکی عیارکی

شوخکی شیرنکی موزونکی

جانکی جانانکی دلدارکی

خوبکی زیبائکی نیکوئکی

شورک انگیزی شکرگفتارکی

مستکی جادوئکی گستاخکی

سحرک آمیزی و دل آزارکی

خلاصه حالم از صبح علی الطلوع  خوب خوب خوب خوب است. از طرف پاییز به خودم و و می دم.

به نظر شما این خودشیفتگی نیست


پ . ن : اگر کامل غزل را خواستید ، شماره ی غزل 3260 می باشد در دیوان شمس .


نظرات 33 + ارسال نظر
میلاد شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 20:30 http://chashmanekhamush.blogsky.com

چه توصیف زیبایی از پاییز
یاد شاملو افتادم
و چقدر نزدیک به نعابیر زمستان است به صدای استاد که از محبوب ترین آهنگ های من هست.
با اینکه من بهترین فصل رو زمستان میدونم و ترجیح میده هر چهار فصل سال زمستان باشد، اما تعابیر زیبا و شاعرانه ی شما انقدر قشنگ بودن که هوس کردم صبح زود پاشم و برم بیرون و ازحال هوای پاییزی به این زیبایی که شما پفتین لذت ببرم.
خوشحالم که حالتون خوبه و زیبایی های طبیعت لذت می برین.

سلام دوست من
پاییز خیلی رنگارنگه ، سبز و زرد و قرمز و ... یه جورایی حس تواضع داره. انگار درختان از اوج غرور پایین می آیند آرام آرام برگ ها می ریزد . برایم مفهوم فروتنی دارد. و بهار که می رسه جایزه ی این تواضع را به زیباترین شکل می گیرند.
زمستان هم زیباست. سفیدیش ، یک رنگیش
هر فصلی برایم تعابیر عرفانی و خودسازی دارد. در هر فصلی روی یکی از اخلاق هایم کار می کنم تا بلکه درست شوم. تا بتونم با فشارهای زندگی ، مثل طبیعت کنار بیایم.

hsmshdmrfb شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:01 fbbsrgvmmi((((http://www.gomshode.com

jjgyfddbjx


سلام
به منم سر بزن
خداحافظ


dsmfssyosh

نتونستم از این حروف سر در بیارم؟ رمزیه ؟ تازه سایتت هم باز نشد.
در هر حال ممنون که سرزدی.

سهبا شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:31

سلام ویس عزیزم . جالبه منم امروز دلم هوای مولانا کرده بود ...
و همینطور هوای یک بیشه تنهایی ...
خوشحالم که حالت خوب خوبه .

مولانا در تمام احوالات آدم می تونه باشه.
واقعاً اگر چنین بیشه ای پیدا کردی خبر کن.
یه جایی بدون موبایل ، راستی کی موبایل را اختراع کرد؟ کاش اسمشو می گذاشتند " رد یاب " .
سلام هم یادم رفت ، سلام کردیم . امروز از دیوار راست می تونم برم بالا.

مریم شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:36 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام ویس عزیز
خوشحالم که حالت خوب است و سرحالی
شوخکی شیرنکی موزونکی
جانکی جانانکی دلدارکی
منم از طرف خودم به تو میدم

سلام مریم جان . ممنون از هدیه ات . مدتی نبودی ؟ وبلاگت را عوض کردی؟
منم برات اینو می فرستم

صادق(فرخ) یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:28 http://dariyeh.blogsky.com

ویس عزیز ! میدانم چقدر پاییز را دوست داری . ظرف این سالها که تو را شناختم ، دیگر میدانم که حالت براستی به شد در این هوایی که بوی پاییز دارد . اینجا بیشتر از ده روز باران بارید ... یادآور کودکیهایم بود . آن وقتها سراسر شهریور را باران می شست و من اغلب در باران راه می رفتم و خیس خیس میشدم .
اما این روزهای اخیر اغلب در پشت پنجره بودم و باران را دید میزدم . سعی کن این بار پاییز را در خارج از تهران ببینی ... شکوهی افسانه ای دارد و می تواند آدم را هوایی کند . جاده ی خلخال یکی از همان جاهایی است که پاییز دیوانه وار عربده می جوید و پادشاهی خود را اثبات می کند . من میعادگاهم در پاییز ، برکه ای بزرگ است که توسط نارونها احاطه شده ... میدانی که نارونها در نشان دادن زیبایی پاییز استادند . اگر اینها نباشد ، حتما به تیمارستان باید بروم . امسال چند جای توپ را برای تماشای پاییز در نظر دارم ... و صد البته برای دیدن زمستان که الحق در دلم غوغا میکند . باورت میشود که من گاه در سکوت یک غروب زمستانی از شوق می گریم؟

جاده ی خلخال
برکه و نارون
رشت و بارون
خیلی باور می کنم .خیلی
این مکان هایی را که نام بردید برایم رویاست. وای مخصوصاً برکه . دارم می میرم از دوری چنین جاهایی.
خودمو بکشم برم جاده چالوس و برگردم.
ولی پارک لویزان چون از سطح تهران بالاتر است و درختان زیبایی دارد محل نزدیکی است ، می روم.
باران را که تماشا می کنید نائب الزیارت باشید از طرف من.
سمفونی باران را که می شنوید یاد ما باشید

میلاد یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:12

ویس عزیز کامنت من نرسید؟

چرا رسید .همین الان تایید کردم.چی شده ؟

نوشته های پراکنده یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:21

سلام
خوبی؟
خوشی؟
ای از دست تو
ما فکر کردیم عاشق شدی رفت
آخه پاییز هم دوست داشتنیه؟؟
فصل درس و مدرسه و هزار بدبختی!؟!؟!
اما امیدوارم بهت خوش بگذره و از زندگی لذت ببری
ما که همچنان زیر کولر گازی زندگی می کنیم

سلام . من که همیشه عاشقم
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

عجب بی احساسی هستی ، کمی نگاه کن ، فقط نگاه کن ببین پیجک روی دیوار دست بر گردن درخت همسایه دارد و نجوای عاشقانه اش گوش فلک را کر کرده است .فقط نگاه کن و بشنو.
حرفتون باعث شد فی البداهه شعر بگم.
کمی از الکترونیک فاصله بگیر ، خودش درست میشه.

میلاد یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:43

ویس عزیز
میدانی
پس ازچندین سال ارتباط مستمر و بی وقفه با دنیای مجازی، شبکه های اجتماعی و روزانه بیش از 12 ساعت جلوی این LCD نشستن، یک ماهیست که کاملا این ارتباطها محو شده و حتی وبلاگ شخصیم را هم بسته ام.
الان
در تمام این دنیای مجازی به 2 جا سر میزنم
ایمیلم
و صفحه لحظات ناب
شاید روزی 10 بار صفحه ی شما رو باز می کنم و به دنبال مطلب جدید و یا پاسخ کامنت های خودم می گردم.
چرایش را هم نمی دانم .
این است که وقتی دیر میشود صدایم در می آید.
از شما گله ای نیست، چون به هر حال هر کسی مشغله ای دارد.
خوش و خرم باشین همیشه.

می دانم شما خسته می شوید و بسیار خوشحالم که نوشته های من برای شما جالبه . هرچند که فقط لطف شماست وگرنه حالا ...خوب باشه می دانم الان می گویید شکسته نفسی نکن و ازین حرفا. باشه در هر حال خیلی ممنون . کاش روزی خستگی هایتان تمام شود و دوباره وبتون را راه اندازی کنید تا من هم بازدیدتان را پس بدهم.

تنها یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:27

پشت دریا شهریست که یک دوست در آن جا دارم
هر کجا هست ، به هر فکر ، به هر کار ، به هر حال ، عزیز است خدایا تو نگهدارش باش …

تنهای عزیزم ، خدا نگهدار شما هم باشد. چرا اسم خودت را تنها گذاشتی ، این همه دوست داری که دوستت دارند یکیش هم من

مریم یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:25 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

خعـــــــــــلی وقته از بلاگفا زدم بیرون
حدوداً دو سالی میشه بلاگ اسکایی شدم عزیز

واقعاً دلم گرفت ، یعنی چی ! چرا من نمی دونستم .
چرا نگفتی

میلاد یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:36

شما همین که بنویسید و قلم رنجه کنید و کامنت هارو جواب بدین بازدیدتون رو پس دادید.
راستش دیگه ترجیح میدم توی دنیای مجازی ننویسم.
و کلا فعلا خیلی کتاب توی لیستم دارم که بهتره اول اینهارو بخونم.
آخ ه میگن 100 بیت بخون و یک بیت بگو...
دوس دارم روزی که دوباره می نویسم
پربار تر بنویسم
و البته به صورتی سنتی با کاغذ و خودکار بنویسم
نه کیبورد
از این دنیا یک جورایی خسته شدم
و برای خودم جالب هست که به تنها جایی که سر میزنم اینجاست
نوشته هاتون حس خوبی بهم میده.
کاری با ابعاد ادبیاتیش ندارم که البته اونها هم عالین
همینکه از نوشته هاتون حس خوبی میگیرم، فکر می کنم تنها کشش من به این انتظارهاست...

من که از دیدن کامنت های شما خوشحال میشم . خوب معلومه که جواب میدم . از خدامه.
نوشتن با قلم و کاغذ خیلی احساس بهتری به انسان میده پارسال یک پست به نام " نامه " نوشتم .ولی مشکلات خودشو داره. حالا این نوشته ها را یکی بخونه ، هزارتا سوال را باید جواب بدی ، اگر ناراحت بنویسی ، چرا ناراحت بودی ، اگر خوشحال باشی ، دلیل خوشحالیت چیه ، اگر بی تفاوت باشی ، میگه لابد من کاری کردم دلسرد شدی ! باید دفترچه ی ممنوعه ات را مثل جانت ازین طرف به اون طرف ببری ، که قبلاً می بردم ، ولی الان خواننده هایت می شوند دوستانی که با آنکه اصلاً ندیدیشان ولی حتی برایشان درد دل می کنی. و مورد پرسش های مکرر قرار نمی گیری.من احساس امنیت می کنم.
تنها حرفی که برای نوشته هایم دارم اینه که از دلم بر می خیزد. یک متن نیست ، یک دلنوشته است.، شاید برای همین به دل می نشیند. در هر حال برای حضورتان ممنونم.

نوشته های پراکنده یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:52

اتفاقا با احساسم
کاری به الکترونیک نداره
پاییزو دوست ندارم
خوب چیکار کنم
همه اینایی که گفتی توی فصل بهار تصور کن
اونوقت ببین چه شود

خوب بهارم زیباست. همه ی فصول زیباست ولی شاه فصل فصول ، پاییز است

جمال یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:57 http://baranzolal.blogfa.com

سلام ویس عزیز
این شعر پاییز را که از مهدی اخوان ثالث است
تقدیم میکنم به شما ی عزیز
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی‌ست.
ورجز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .
پادشاه فصلها ، پائیز .

مهدی اخوان ثالث

این شعر را خیلی دوست دارم. تقریباً ورد زبونم است. خوشحالم که شما هم دوست داشتید و برایم نوشتید .صدای چمیدن پادشاه فصل ها در باغ بی برگی به گوش می رسد.

پژمان یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:15 http://www.silentcompanion.blogfa.com

پس معلوم شد چرا به قصد خنده جمله سازی فرموده بودید:)
والا از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ما هم از این حال ها داشتیم چند وقت پیش
و البته همواره خوشحال میشویم از خوب خوب خوب بودن شما
امید داریم به امتداد خوب خوب خوب خوب خوب خوب بودن شما



من هم امیدوارم شما خوب خوب باشید جسمانی ، روحی ، روانی ، مالی ، امروز از دنده ی راست بیدار شدم. هی سر به سر میزارم.
جمله بندی چطور بود ؟ راستی چند شدم؟

میلاد یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:44

بله
کاملا پیداس که از دل بر میاد
راستش را بخواهید دلم میخواهد بنویسم بدان آنکه سانسور شوم
راحت
بی دغدغه
خودم را سانسور نکنم
اما محیط نت را مناسب ندیدم
و سنتی بودن رو جدیدا بیشتر دوست میدارم
از نزدیک دیدن رو به sms تلفپ،ایمیل، Post و... ترجیچ میدم
بشینی
دل بدی
دل بگیری
دستی به سازی ببری
شاید لبی تر کنی
و...
اینا بهتر هستن به نظرم
من از دوستی و به خصوص توی دنیای مجازی نایج خوبی بدست نیاوردم
هرچند دوستان گرانقدری هم پیدا کردم...

دل بدی ، دل بگیری چه موقعی است ؟ موقع نوشتن ؟
عجب !!!!
هی ساز بزنی و بعدش بنویسی؟
خوب دارم سر به سرتون میزارم.
کاغذ و قلم را دوست دارم.

پژمان یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:20 http://www.silentcompanion.blogfa.com

شما که بیست و دو شدید
دنده هاتان راست باد
:)))


22 چه نمره ی عالیی !! پس واحد جمله سازی را پاس کردم. ممنون
از دعا هم ممنون .ولی ممکنه دوباره دنده ی چپم کار خودشو بکنه.

پرنیان یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:28

باید کتاب را بست!
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید
باید دویدن تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت!
باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف...

پائیز فصل دوست داشتنی ، فصل خاطره هاو یادها، فصل رنگها و شورها، بارانها و بادها ، پائیز قسمت زیبای زندگی.

من عاشق باشگاه انقلابم وقتی پائیزه. یه دنیای دیگه ست اونجا و البته گاهی هم تماشای برگهای سبز و زرد و نارنجی و برگهای ریخته روی زمین و ... غم انگیز .
و چقدر این فصل زود می گذره همیشه ، بخصوص مهر ماه که من عاشقشم .

چقدر این غزل مولانا خوشگله . بازی قشنگی کرده با کلمات

باشگاه انقلاب که حرف نداره . عالیه توی پاییز . جاده ی سلامتی و بعدشم توی رستورانش قهوه خوردن . به به .
مولانا همیشه شاده . حتی گاهی که از فراق حرف میزنه هم شاده. چون تکیه گاهش خداست.به به اگر کل غزل را بخونی چی می گی ؟ محشره

تنها یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:30

ممنون ویس گلم....توی دنیای خودم تنهام

این تنهایی را که همه ی ما داریم. گاهی هم بد نیست.آدم با خودش قرار ملاقاتی میزاره ، چایی می خوره و از این کارها

امید یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:52

نگرانشم نگران تنهایشم:

دلواپس توام که ساده میشکنی

کوه غمی ولی حرفی نمیزنی

میترسم از پس دردات بر نیای

سلام و ممنون که به من سر زدید. ولی آدرس ندادید !

باران دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:13

سلام و درود و عذر تقصیرها!
و خوشحالیم از اینکه حال شما خوب خوب خوب است و مبارک باشه بر شما پاییز برگ ریز هزاررنگ و البته طلایی!
قدر حس خوبی هست خوب بودن حال دوست و باور اینکه:
" درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز "
خوب و شاد و خندان باشی همیشه مهربان ..
:)

سلام دوست من
حال شما و سلطان بانو چطوره؟ بله چه عجب ، ولی خوش اومدید.
پاییز برای شما هم مبارک

کوروش دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:11 http://korosh3084.blogsky.com/

قالب نو مبارک اگر چه دیر
درودها ویس عزیز
به زیبایی حس و حال قشنگت را از یک رو دلربای پاییزی این پادشه فصل ها با یاد شعری از مولانای عشق توصیف کرده
همه ایامت به زیبایی پاییز به رنگین کمان شادی ها و شادابی بهار و گرمای دلت همچنان تابستانی در این زمستان رابطه ها باد
از همه ی مهربانی هایت سپاس غزیز

سلام استاد عزیز
لطفتون همیشه شامل من بوده ، دست پر مهرتان را از شانه های من بر ندارید.
ایام شما هم پر از شادمانی باد.

امید دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:04

نمیشه آدرسی نداشت و به هوای کسی به کلبه شما سرزد؟!!!
کلبه ای داشتم اما خواستن که متروکه باشه
اگه بدون آدرس پذیرفتنی نیستم با کمال احترام میپذیرم

سلام .
این چه حرفی است . معلومه که کلبه ی حقیرانه ی من به روی شما با کمال میل باز است . اگر آدرسی خواستم برای این بود که من هم بیایم و افکار شما را بخوانم.در هر حال همیشه بیایید و من خوشحال می شوم.

امید دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:49

نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
" این نیز بگذرد "
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم ،
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود ،
رنگارنگ ، از همه رنگ ، بخر و ببر!
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی
لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان.
"مهدی اخوان ثالث"

انگار زندگی وظیفه اش سنگین بودن است . هفت خوان هم جلوی این زندگی کم می آورد. ولی به قول ثالث گاهی همین تنش ها ، مزه ی آرامش را بیشتر می کند.
اخوان را خیلی دوست دارم. انتخاب زیبایی بود.ممنون . ایام بکام

امید دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:50

این بار زنده می خواهمت
نه در رویا نه در مجاز
این که خسته بیایی
بنشینی در برابرم در این کافه پیر
نه لبخند بزنی آن گونه که در رویاست
ونه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم
صندلی ات را عوض کنی
در کنارم بنشینی
سر خسته ات را روی شانه ام بگذاری
وبه جای دوستت دارم بگویی
گم کرده ام تو را ، کجایی ؟

گاهی مجاز بهتره . گاهی حقیقت زشت می شود. بگذار در یک توهم زیبا باشم تا در یک حقیقت زشت.من گمان می کنم.
ولی واقعیت خیلی محکمتر است از رویاهای من.

تنها سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:33

رفیق...
دست هآیم یخ زده از
تنهآیی...
برآیم هآآآ میکنی ..؟

چه جوررررررررررررررررررم. فقط دستت رو بده.

ونوس چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:34 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام دوستم
ای وای من ببخشید معذرت می خوام
چندروزی حسابی سرم به زندگی واقعی گرم بود از زندگی مجازی و دوستانش غافل شدم
منم عاشق پاییزم
وای چه کیفی داره ظهرهای پاییز توسایه های ناز درختان قدم زدن تویه خیابون پر از درخت مثل سه راه زعفرانیه به سمت آصف
یعنی عاشق اینم دیگه
وای خدا خیلی پاییز قشنگه

حالا یه چیزی بگم ، پاییز خیلی دونفره است. یعنی حال و هوای راه رفتن های طولانی با یک همدل و هم سخن را دارد. بعدش هم بشینی یه جایی یک قهوه ی داغ بخوری. خیلی کیف میده.

آفتاب پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 00:25 http://aftab54.blogfa.com

برگ های پاییزی

سرشار از شعور ِ درخت اند

و خاطرات ِ سه فصل را بر دوش می کشند

آرام قدم بگذار ….

بر چهره ی تکیده ی آن ها

این برگها حُرمت دارند..

درد ِ پاییز ،درد ِ ” دانستن ” است

سلام ویس نازنینم .. شعر بالا رو یکی از دوستان برای من ارسال کرده .. خوشحالم که حس خوبی داری با آمدن پاییز .. اما من باید یه اعتراف بکنم: پاییز که می یاد دل من خیلی می گیره .. رنگهای زیبایش رو دوست دارم اما در تمامی فصول فقط من دو فصل رو عاشقشم "بها رو تابستان "

سلام آفتاب مهربان. شاید دوست داشتن های ما کمی هم به خاطرات ما بر می گرده ، اما تمام فصل ها برای من زیباست مخصوصاً پاییز.
شعر لطیفی است .ممنون عزیزم

خلیل جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:34 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

شادمانه ای بود. شاد باشید.

سلام.
طبیعت همیشه شاد است. در هرفصلی حظ خودش را می برد.

تنها شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:57

و چه زیبا گفت فروغ :
تنها صداست که میماند . . .
و امان از صدای ” تو ” که ابدی شد در گوش من !
-------------------
به سلامتیه قشنگترین موسیقی دنیا : یعنی صدای قلب کسی که همه زندگیته

این صدا ، صدای کیست؟
این صدای سبز
نبض قلب آشنای کیست؟
این صدا که از عروق ارغوانی فلق
وزصفیر سیره و
ضمیر خاک و
نای مرغ حق
می رسد به گوش ها ، صدای کیست؟
سلام تنها جان ، اول که خیلی شعر قشنگی نوشتی .ممنون از حضور مهربونت.
دوم اینکه ، شعری که من نوشتم از شفیعی کدکنی است.به نام " اضطراب ابراهیم " در کتاب از بودن و سرودن ، این شعر بلند است . ومن بخشی از آن را برایت نوشتم.و بهت تقدیم کردم

مهستی شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:14

سلام

ظهرهای نه چندان گرم ، روزهای پاییزی کوتاه ، بعد از ظهرهای خنک، و مهم تر از همه رسیدن ماه مهر همه و همه نشون دهنده ی اومدن پا ییزه ولی راستش رو بخواهید من چیزی از تابستون امسال نفهمیدم همش مدرسه بودم ...

ولی بو و مزه پاییز رو می دونم .
می خوای بدونی ؟
بعدا می گم...

سلام
بهتر که از تابستون چیزی نفهمیدی .حدیث گرما بود و عرق ریزان.
منم بوی پاییز را دوست دارم.
باشه بیا بعدا بگو

تنها شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 20:53

خیلی زیبا بود...
ممنون عزیزدلم

خواهش می کنم تنهای مهربون

تنها یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:16

خداحافظ تابستان یادت باشد روزهای گرمت به سردی گذشت…
------------
آخرین حرف تو چیست؟
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها ! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست، که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فاصله هاست

حرف آخر را دوست ندارم. دوست ندارم در دوستی ها آخری وجود داشته باشه. تمام حرف من برای تمام فصول ، دوستت دارم است.
پ . ن : عبارت " برای تمام فصول را از اسم کتاب " مردی برای تمام فصول " برداشتم .یعنی سرقت ادبی

تنها یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:24

من شاید خیلی کمتر بیام...چون درس هام شروع میشه از فردا....
موفق باشی دوست گلم
مراقب خودتو مهربونیات باش :))) عزیزدل

هی وای من . کجاااااااااااااااااااااا؟ خوب هم درس بخون هم بیا اینجا . چی میشه؟ لابد یک ترم نمیایی . اینکه بد شد
دلم برای مهربونی هات تنگ میشه.
ولی برات آرزوی موفقیت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد