لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

اکنون

تو نه در دیروزی

ونه در فردایی

ظرف امروز پر از بودن توست

در باره ی اغتنام وقت بسیار سفارش شده است .

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق

نیست فردا گفتن از شرط طریق

و معمولاً آدما در باره ی از دست دادن دیروزها خیلی غمگین می شوند، و متاسف هستند..

هرچه رفت از عمر یاد آن به خوبی می کنند

چهره ی امروز در آینه ی فردا خوش است

برخی برای از دست دادن جوانی افسوس می خورند

جوانی نکو دار کاین مرغ زیبا

نماند در این خانه ی استخوانی

متاعی که من رایگان دادم از کف

تو گر می توانی مده رایگانی

برخی هم از عمری که به پای معشوق بی وفا صرف کردند ، شکایت می کنند

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام

خارم ولی به سایه ی گل رمیده ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام

چون اشک در قفای تو با سر دویده ام

شهریار :

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

یکی عمرش را صرف مال اندوزی می کند

هرکه آمد عمارتی نو ساخت

رفت و منزل به دیگری پرداخت

و بسیار بسیار مواردی از این دست ، خوب حالا من میام اینهمه موارد را درعرفان و شعر و پند ها و عبرت های دیگران می خوانم و به خودم می گویم تصمیم بگیر که فرصت های اکنون را غنیمت بدانی و از دست ندهی .

زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است

اکنون

با این "اکنون" چکار کنم ؟ چه جوری غنیمت بدانم فرصت هایم را ؟ خوب باشه سریال نگاه نمی کنم.، تلفن های طولانی ندارم ، 

ترافیک وقتم را می گیرد ، سرب هوا مرا مسموم می کند و بخشی از زمان بی حالم ، خوردن ، خوابیدن ، به امور روزمره رسیدن ، و زمان در منزل، کتاب خواندن ، 

فکر می کنم خوب بهتره آروزهای عجیب غریب نداشته باشم ، واقع گرا باشم ، عقل سلیم داشته باشم ، در لحظه زندگی کنم یعنی مدیریت زمان داشته باشم به امور فکری و مالی خودم برسم و تکلیف خودمو با زندگی بدونم ..

اگر من اینقدر بتونم خوب باشم که دیگه به کمال رسیدم ، باشه باید سعی کنم ، باید بدونم زندگی صحنه ای است که من با خودم مسابقه دارم. چون هبچکس ، مثل و مانندی ندارد وهرکسی با خودش مسابقه می دهد .مناسب ظرف وجودی خودش،این مسئله برایم امید بخش می شود چون با کسی مقایسه نمی شوم. خدا به تلاشم نمره می دهد نه به نتیجه.

دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بیهوده به از خفتگی

نتیجه ای که فقط برای خودم می گیرم شاید این باشه که :

از این جمله درس بگیرم

چون توانستم ، ندانستم

وچون دانستم ،نتواستم

دلم می خواهد موقعی که توانش را دارم در پی دانستن باشم ، دانستن چه چیزی ؟

از کجا آمده ام بهر چه چیز آمده ام

به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

هدف بودن من روی زمین چیست ؟ دنیا برایم مدرسه ای شود که با تماشای به آن درس بگیرم ، در کنار رسیدگی به جسمم ، به گرسنگی روحم نیز توجه کنم.به مردم آسیب نزنم ، هرچه برای خودم می خواهم برای مردم هم بخواهم .

فکر می کنم اکنون ، یعنی پیوسته متوجه حضورم در زمین باشم. حضوری شاد و فعال و شاکر

ولی گاهی خیلی دلم می گیره ، دلتنگ میشم ، خسته میشم ، غصه می خورم ، کیلو کیلو زمان از دست میدم .چیکار کنم.سخته ها





نظرات 18 + ارسال نظر
صادق(فرخ) جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 00:45 http://dariyeh.blogsky.com

سلام دوست عزیزم
این یادداشت تذکری نیکو بود از برای خویش و کسانی مثل من ! چند بار خواندمش و دیدم که خود نیز در دام گذشته ام و بسیار اتفاق می افتد که حالم را به ویرانی می کشانم . البته دلایل فراوان است و به نظرم راه گریزی نیست . ما در عصری زندگی می کنیم که سرشار از تضادهای بزرگ است . معنای خوبیها در کودکیهایمان با معنای خوبیها در این دوره تا حدودی متفاوت است . در مدرسه ، زرنگی به خوب درس خواندن بود و امروز در بازار به کلاشی و کلاهبرداری ... مدرنیته و وسایلی که برای ما می زایند و به دستمان میدهند ، بیشتر اسباب تنهایی ما را فراهم کرده اند . بعد می نشینیم کتاب می خوانیم و چیز می نویسیم و به نوعی معلومات خود را افزایش می دهیم و به هر حال باید این همه را در جایی نمایاند . مثل هنرپیشگان ماهری هستیم که در روزگار درخشش آنان همه ی سالنهای تئاتر را بسته اند و آنان باید در خانه و رو در روی آینه ای بایستند و نقشهای مورد نظر خود را تمرین کنند . بی آنکه از نگاههای تحسین برانگیز و کف زدنهای ممتد ، اثری باشد . ویس عزیز ! ما جایگاهی برای خود در جامعه نداریم ... قدم زدن در زیر باران و لابلای درختهای پاییز زده و از این امور فقط تنهایی ما را پر می کند . گاهی وقتها فکر میکنم که اگر وبلاگ نبود ، چه می کردیم و کجا درددل می کردیم ؟؟ انسان بنده ی اشتباهات خود است و برای همین نصیحت نمی پذیرد و از همین رو است که سخن سالدیدگان در جوانان کارگر نمی افتد . این همه شاعر بزرگ و آثارشان فقط در تنهایی ما به کار میآیند و معمولا در ادارات و پارکها و خیابانها و کوچه ها دردی از کسی دوا نمیکنند . تنهایی انسان امروز به مراتب غم انگیزتر از دورانهای پیش است . برای همین سگهای کوچک و پشمالو در بسیاری از خانه ها زندگی می کنند تا بخشی از تنهاییها را تسکین دهند . از طرف دیگر وقتی عزیزان خود را از دست میدهیم با خاطرات و خوبیهایشان درگیر خواهیم بود و همین نیز نمی گذارد تا گذشته را رها کنیم . جالب است که در این 10 - 15 سال اخیر هیچ چیز شیرینی برایم در خاطراتم نیست تا به آنها فکر کنم و هر چه هست به زمانهای دورتر بر می گردد ... شاید برای این است که ما از مدتها قبل ، دیگر نتوانستیم برای خود خاطرات زیبایی پیدا کنیم . در فیس بوک هم هدف رفع تنهایی و یافتن دوست و آشناست ... اما به آن فضا هم دروغ و ریا و عکسهای "مکش مرگ ما" بسیار نفوذ کرده و برای همین برای من آزار دهنده است . انسانها در مجالست و همنشینی با یکدیگر به ترقی روح میرسند . اما با کی و در کجا باید به صحبت نشست؟ وقتی حال وروز ما این باشد ، نتیجه آن میشود که یکباره میبینی از عزیزی محترم برای مدتهای مدید دور مانده ای و بعد که فکر می کنی ، خواهی دید که سالها از وی غفلت کرده ای . انسانها به شرطی میتوانند برای حال ، معماران خوبی باشند که شرایط دوران و محیط اجتماعی و خانوادگی هم مساعد باشد . اما در حال فعلا داریم به نداشته ها و نبایدها و محدودیتها می اندیشیم و همین را از دست میدهیم . بدبختی این است که این روزهای حال ، برای فردا گذشته های زیبایی نیستند . . . و این درد بزرگی است .
راستی ! متاسفم که کامنتت برایم ارسال نشد ... متاسف شدم و غصه خوردم . ببین حال ما با همین ناکامیها عجین است و تقصیر کسی هم نیست . با این وجود ممنونم
پست زیبایی را برای ما نوشتی ... سپاس

ای وای !! کامنت شما می توانست یک پست کامل باشد . ممنون
من دوباره سعی خواهم کرد ببینم می توانم کامنتی برایتان بگذارم یا نه. پاراگراف اول و سوم نوشته ی شما بسیار زیبا و عالی بود. چند بار خواندمش. یک عاشقانه ی فوق العاده.
می رویم و می آییم و از دست می دهیم و گاهی به دست می آوریم و خیلی چیزهای دیگر ، ولی مگر اجتماع مدرسه ی ما نیست / مگر همین حرمان ها و نا امیدی ها نمی تواند درسی برای ما باشد تا بتواتیم به کمال نزدیک شویم ؟ پس کجا یاد بگیرم خیانت بد است تا خیانتی نبینم ؟ مگر در تضادها آموزش نمی بینیم؟ اینها همه سوال است . درست می گویید مثلاً یکسال گذشته ، دو سال ، سه سال کدامشان زیبا بوده ، ولی مگر باید زیبا باشد ؟ نمی دانم ولی فکر می کنم در همین لحظات هم شاید باید به نکاتی توجه می کردیم . شاید در پازل زندگی ما این مهره ها باید چیده می شده تا درس مشخصی بگیریم.
زمان بی کرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
به سان رود که در مسیر دره سر به سنگ می زند رونده باش
امید هیچ معجزی زمرده نیست
زنده باش
از شما بسیار آموختم.ممنون

آفتاب جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس نازنینم ..
همه ما حق داریم افسرده بشیم ..دلتنگ بشیم ..شاد و یا بی حوصله ..

زندگی می گذره ..

یه جایی خونده بودم البته فکر کنم قبلا هم نوشته بودم اینجا: از پیر شدن نترس .. از رشد نکردن بترس..

خدا کنه زمانهایی رو به غفلت از دست می دیم بعد ها باعث افسوس مون نشه ..

البته این در مورد شما صدق نمی کنه عزیزم .. کیلو کیلو از زمان هایی که داشتی استفاده بهینه کردی نازنینم.

سلام آفتاب مهربانم .
زندگی می گذره و در این گذر پر شتاب گاهی دست و پایم را گم می کنم. تقویم ورق می خوره ولی آیا روح و روان من هم ورقی می خوره ؟ آیا تغییری به سمت کمال در من هم ایجاد میشه؟ یا سرگرم روزمرگی های بی نتیجه ام .
امان از این غفلت!!!!!!!!
ممنون عزیزم از محبتت.

پرنیان جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:50

من فکر میکنم امروز که با تمام وجود سلامتی رو لمس میکنیم و احساس میکنیم ، با پاهای خود قدم برمی داریم و با دستهای خود کارهای خود را انجام می دیم ، این یعنی قشنگ ترین روزهای زندگی.
حالا تلخ و شیرنش و دلتنگی ها و دلخوری هاش به جای خود ...
ولی همین ما در کنار هم بودن هامونه که لحظه ها رو گرم می کنه و خاطره انگیز. بی تفاوتی و خودخواهی های ماها نسبت به هم یعنی هدر دادن روزهای قشنگ زندگی های یکدیگه. آدمها به امید همدیگه زنده هستند و بودن یکی دو نفر همیشه برای تمام زندگی کافیست ، یکی دونفر که چه باشند و چه نباشند کنار ما همیشه حضورشون رو با بودن های گاه گاه ثابت می کنند .

عزیزم لحظه هات ناب ناب ...

درست می گی .خیلی درست .قدر سلامتی را به عنوان یک نعمت دانستن و داشتن دوستان همنشین و یک دل که بهترین نعمته ، و بهره بردن از دقایق با هم بودن و یاد گرفتن و یاد گرفتن از خوبی ها و ...تمامش شاید زندگی در اکنون را معنی کند.
چه دعایی کردی برام ، مثل یک چایی تازه دم خیلی خیلی چسبید.ممنون عزیزمهربونم

ونوس جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 16:38 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام ویس عزیز
حال اردوان کامکار چطوره؟

خدا را شکر بهترند .البته تا اونجایی که می دونم.
خودت خوبی؟

نوشته های پراکنده شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:48 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟

این همه تصمیم گیری و برنامه ریزی نداره
زندگی کن و حالشو ببر
فکر کنم اینا همه اش نتیجه موسیقی سنتی باشه
یه هیوی متال بذار روح و روانت تازه بشه
مرسی سر زدی
خواستم مثل خودت فقط 2 خط بنویسم نشد
خوش باشی و خوش بگذره

سلام . هم خوبم هم خوشم
می خواهی تمام سلول های من گره بخوره .هیوی متال باعث کج و معوج شدن کریستال های آب در بدنم می شود.
واقعاً اهل گله هستی ها ولی زیرکانه، خوب دوخط هم مهمه دیگه

هاتف دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 14:14

سلام...
به گمانم در این دنیا درصد خیلی کمی از اتفاقات دست خود ما باشه یعنی نظر من اینه و البته خوب خیلی ها برعکس این رو میگن
اما من میگم درصد خیلی کمی دست خودمونه و ما وظیفه داریم برای آن درصد کم تلاش کنیم تا جایی که میتوانیم و نتیجه نیز نهایتا با ما نیست و ما از 2+2=4 روزگار فقط همان 2 اول هستیم و بس یعنی باید تلاش کنیم باشیم و گرنه مابقی دست ما نیست...
نکند اتفاقی رخ داده باشد نوشته رنگ و بوی کلافگی و بی حوصلگی میداد ویا شاید من اشتباه میکنم...

سلام .ممنون که سر زدی
اتفاق خاصی نیفتاده ، فقط گاهی یادم میفته انسان هستم نه ماشین . وبعد این که از کجا آمده ام ، بهر چه چیز آمده ام ، به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
یعنی گاهی صدای روحم را می شنوم که میگه داری از دست می دی ایام را ، مواظب باش که ناگهان ، جرس فریاد می دارد بر بندید محمل ها
وگرنه در گیجی کامل میرم و میام و روزگار از دست میدم. به نظرت نیاید کلافه شد ، اما به روی خودمون نمیاریم.
تازه زیاد مهم نیست حوادث دست ما باشه یا نه ، به نظرم مهم اینه که در برخورد با اونا چکار باید کرد که نشان دهنده ی عقل سلیم ما باشه

جمال سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 22:37 http://baranzolal.blogfa.com

بالاترین نقطه ی اوج اولین نقطه ی سقوط است![گل][گل][گل][گل][گل]

نمی دونم درست میگم یانه ، دکتر شریعتی در این مضمون گفته : فواره چو بلند گردد ، سرنگون گردد. جمله ی جالبی است .یعنی آدم سازه ، یعنی در زمانی که فکر می کنی در اوجی یکباره سقوط می کنی. اگر باور کنیم خیلی جلوی غرور را می گیره.

سهبا چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:29 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

کاشکی , کاشکی , کاشکی دغدغه همه مردم این روزگار همین دغدغه های زیبای شما بود ویس عزیزم . اونوقت جقدر دنیا قشنگ تر میشد و قابل تحمل تر.
سلام عزیز دل .

سلام عزیزم
می دونی من دغدغه ی رشد فکری خودمو دارم.فکر کنم اگر هر کسی به خودش مشغول باشد خیلی بهتر است از اینکه به دنیای دیگران هی سرک بکشه ، می دانم حرفم را قبول داری .

ارغنون چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:31 http://shadowssun.mihanblog.com/

گر صبر کنی که بخت دمساز شود
فرصت به نهانگاه عدم باز شود
تا پا ننهی به ره , به جایی نرسی
با گام نخستین , سفر آغاز شود .( محمد قهرمان )

سلام .

خدا ایشان را رحمت کند.شعر پرمعنایی است. می دانی اولین شهر عشق هم , طلب است .یعنی بخواهی حرکت و سفر کنی . شاید اغتنام فرصت هم همین باشد. حرکت و شروع

تنها چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:55

ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺎﻥ ۵۷ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ 5 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺳﺒﻘﺖ ﮔﺮﻓﺖ ,
چون ﻣﺎﺷﯿﻦِ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﻣﯿﺮﻩ ...
----------------------
و در آخر اینکه...
دوست داشتن تو
زیبا تـــــــرین گلـــــی است که ...
خدا آفریده ...
گفته بودم ؟



تنها چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:56

خیــــــــــــــــــلی زیبا بود

نه به زیبایی شما. مدتی است کم پیدایی .البته گفتی درس داری.هرجا هستی خوش باشی

تنها پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:52

آره ویس جونم.........
.......البته الان خیلی سرم شلوغ نیست..
ولی از بس برنامه ریزی دارم نمیدونم چیکار کنم
خلاصه...شبهاتا3واونوقتها بیدارم این درسهارو میخونم
دبیرهاهم ی مورچه درک ندارنواقعن ک
ببخشید

خلیل جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 19:26 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

یک کار اجتماعی داوطلبانه زندگی را دگرگون می کند.

خیلی قبول دارم. من هوادار جمعیت دانشجویی مردمی امام علی هستم . دیروز ، جمعه در فرهنگسرای شفق جلسه معارفه بود و پایان جلسه استاد میمندی حرف زدند . باید بلند شد ، باید کتاب را بست.
و امروز منتظر تلفن هستم تا که خبر می دهد زدوست ، شاید شاید بتونم کاری کنم.یه ذره ی کوچولو ، مهم اینه که به کسان دیگری جز خودم فکر کنم. این قدر اکنون را دانستن است. ممنون از نظر تون .قبول دارم

باران دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:55

سلام و درود بر ویس مهربان ..

خوش و سلامت و شاد باشین همیشه ..

سلام . خوبید انشالله . متعلقان هم خوبند؟
چند روز پیش رفته بودم پیش یه آقایی کار داشتم عین همین سوال را ا زمن کرد ولی من شنیدم طلاق گرفته ها ، یعنی مطلقان ، گفتم مگر کسی طلاق گرفته ؟ با نگاه عاقل اندر سفیه فرمودند وابستگانتان ، گفتم کسی به من وابسته نیست همه آزادند ، گفت بگذریم.
حالا دوباره می پرسم سلطان بانو و خودتان خوبید؟ خوش باشید.تا همیشه.

تنها سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 15:54

یکی باید باشد که آدم را صدا کند..
به نام کوچک اش صدا کند..
یک جوری که حال آدم را خوب کند..
یک جوری که هیچ کس دیگر بلد نباشد..
یکی باید آدم را بلد باشد
--------------------------------------------------
مث یه ستاره
که دنباله داره
به تنهایی هر شبم دعوتی تو
یه جور عجیبی
به هم ربط داریم
که ناراحتم وقتی ناراحتی تو...

چقدر لطیفه شعرات. دوستشون دارم همونطور که خودت را دوست دارم.

تنها سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 18:44

...........بیا تا برایت بگویم...ک چ اندازه تنهایی من بزرگ است..

وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است

سهبا چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:08

سلام ویس عزیزم . اعیادت مبارک . دلتنگت بودم ...

سلام .منم دلم تنگت شده.مدتی خیلی گرفتارم. الانم ساعت 5صبحه سری زدم.
عید شما هم مبارک باشه.

هاتف پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:56

سلام
عید مبارک...
انشالا روزهای خوبی داشته باشید...
راستی به سبک خودتون
کجایییییییییییییییییییییییییی؟

عید شما هم مبارک.
همین گوشه کنارها می پلکم.
شما چطورین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد