لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

خلوت نشین

زمستون که میاد همه با نوار درز و دورزای پنجره هاشونو می بندند تا سرما نیاد . منم تمام درزهای دلمو بستم تا همه چیز توش بمونه و نیاد بیرون . تا حتی خودم نشنوم چمه !!! اونا می خوان از بیرون هوای سرد نیاد تو و من می خوام از تو آتیش نیاد بیرون. ولی گاهی ذوب می کنه و میاد و تمام هستی منو به آتیش می کشه ، میشم یک آدمی که دیگه نمی شنوه  و راه می رم ولی جلومو نمی بینم . غرق میشم توی تمام اون حس غریبی که در دلم زندانی کرده بودم . نه اینکه دوستش نداشتم ، نه ، چون خیلی عزیز بود نباید میومد و کسی حسش می کرد. شایدم من می خوام فقط مال خودم باشه . هیچکسی جای اون احساس را نمی گیره . جدا میشم از تمام بایدها و نبایدها و روزمرگی ، میشم همونی که می خواد ، پام رو زمین بند نمیشه ، تمرکزم را از دست میدم . همه چیز برام ، جز او ، کسالت بار میشه ، میشه بلور خاطراتی که باید یواش یواش بهش فکر کنم ، نکنه بشکنه ، نکنه غفلت پاکی برسد از پس کوه ، میشه مثل یک شومینه ی داغ و یک صندلی و یک جام شراب که آهسته آهسته بنوشی و گرم شوی ، بعدشم خمار نداره ، تا مدت ها سکرش وجودت را پر می کنه و مست مست می شوی

من خود ای ساقی ازین شوق که دارم مستم

تو به یک جرعه ی دیگر ببری از دستم

این حس باید کم کم برگردد ، زندگی خیلی بیرحمه ، باید دستمو توی جیبم کنم و مثل یک آدم رام و آروم برم سرکارم و هر از چندگاهی بگم به به زندگی زیباست ، آسمون را که نگاه می کنم نیمه ابری است ولی هواشناسی دلم ، آسمون دلم را ابری گزارش می کنه و احتمال طوفان کاترینا را می دهد . باید تدابیر لازم را برای جلوگیری از فروریختن و آوار بکنم. 

خلوت نشین خاطر دیوانه ی منی ، خلوت نشین ، خیلی این عبارت را دوست دارم. وقتی دور می زنی و تنهایی برایت بهترین دوست می شود ، موقع حضور خلوت نشین دلت می شود ، همونی که باهاش دیوانه وار سر به قالب تنت می زنی که بشکند این تن ، که رها شوی ...

در عشق تو انبوه است تنهایی من


نظرات 19 + ارسال نظر
پرنیان شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 17:30

سلام
اول از همه بگو چه بلائی به سر اینجا آوردی ؟؟؟

والا دوستمان ، جناب فرخ ، نوشتند که از فضای اینجا خوشم نمی آید مثل روزنامه است منم فورا عوض کردم

صادق(فرخ) شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 17:56 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... من می گویم برخی آدمها خاص هستند ... خاص! خط سیر زندگی شان ، مثل بقیه نیست . بروند و بیایند و درس بخوانند و ازدواج کنند و کار و خرید و مهمانی رفتن و مهمانی دادن و بچه داری و بزرگ کردن آنها و بعد ازدواج فرزندان و .... الی آخر
برخی آدمها از این قواعد نمی توانند پیروی کنند و معمولا خداوند هم برایشان یک زندگی خاص را رقم میزند . آدمهای خاص اگر دچار آن نوع زندگی که گفتم بشوند ، خاطرشان گاه پر از ملال و تنهایی است . ممکن است مادر و یا پدر خوبی نشوند . . . و حتی نتوانند با هیاهوی رایج در زندگی کنار بیایند . من فکر می کنم که تنهایی برای خواص ، ضروری است . آنها را بزرگ می کند . . . و خود بهتر می دانی که تنهایی چقدر طاقت و استحکام می خواهد !؟؟ من به آدمهای تنها که روح بزرگی دارند و همیشه آرامشی در نگاه و رفتارشان پیداست ، حسادت می کنم ... آدمهای خاص بیتابانه عشق می ورزند و مثل محتوای نوشته های نویسندگان بزرگ دلشان می خواهد که با معشوق در فراغت و کنجی امن بمانند و مزاحمتی در کار نباشد . اما اگر خاص باشی و نتوانی یک فرد خاص را برای زندگی و ادامه دادن پیدا کنی کار دشوار خواهد شد . معمولا آدمهای خاص ، آدمهای خاص را نمی یابند و یا خیلی دیر یکدیگر را پیدا می کنند .
آدمهای خاص از کودکیهایشان با عشق و احساس آشنا می شوند ... بی آنکه کتابی خوانده باشند و یا مربی و راهنمایی داشته باشند . آنها با همه ی قلبشان زندگی می کنند و معمولا ناشناس و ناشناخته باقی می مانند .

من پریشان تر از آنم که می پنداری ،
چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری
همینجوری این اشعار اومد توی ذهنم . شاید جابجا باشه ولی مهم نیست. دل را که میزاری کف دستت و راه میوفتی ، همین میشه دیگه ، خل خل بازی های منم داستان داره . دوباره و دوباره . من آدم خاصی نیستم ، فقط عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد / بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

پرنیان شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 18:09

امیدوارم این هوای طوفانی هر چه زودتر آرام بشه ...

این هم بگذرد ... مثل همیشه . و ما در جریان زندگی ، جریان سطحی زندگی جاری خواهیم شد .

مثل همیشه سرم را می اندازم زیر و زندگی می کنم .اما هرگز در مسیر کسالت بارش جاری نشدم. کاش می شدم که اینقدر سردرد نکشم از دست خودم.به قول حسین پناهی باید خودمو بردارم بریزم دور

صادق(فرخ) یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 00:28 http://dariyeh.blogsky.com

دل خیلیها توی دستشونه و توی خیابون و کوچه بالا پایین میرن و یهو میبینی به یکی تعارف کردند ... نه ، تو اونطوری نیستی ویس عزیز ... تو عادت کردی همیشه خودتو زیر یه پوششی پنهان کنی . حالا این پوشش میخواد یه شعر باشه و یا جمله ای حکیمانه و برخی گرفتاریهای زندگی ... نه ، من تو رو میشناسم . تو از جمله آدمهای خاص هستی ... با اینکه خیلی از درونیاتت برام ننوشتی و ندیدمت . . اما طی این سالها که از طریق همین کامنتها تو رو دیدم ، دیگه تا حدودی میشناسمت . تو ادبیات بلدی ... عرفان و آثار مولانا و سایرین رو خوندی و میدونی چی به چیه ... اون قطعه ی کوتاهی رو که از شاملو نوشتی در جواب من ، در واقع تحت تاثیر همون فضای پستی بود که گذاشتی ... دلتنگی عمیقی که یادآور دلتنگی عمیق شاملو در باره فروغ هست ...
به انتظار تو تا چند
تا چند این دفتر خالی ورق خواهد خورد ؟
برای بعضیها زندگی چیزی جز ورق خوردن یک دفتر خالی نیست ... نخواستم تو رو تحلیل کنم . در این حد و اندازه ها نیستم به خدا ... اما میدونم که مشکل اونها که روحی بزرگ دارند ، چیه؟

نخواستید منو تحلیل کنید ، ولی چه درست تحلیل کردید. در زندگی روزمره کاملاً خودمو استتار کردم. درسته. دلمو تو دستم گرفتم ، منظورم اینه که در تمامی پیچ های زندگی با احساسم زندگی می کنم. این عقل دوراندیش خیلی به کارم نمیاد.
دیروز یکباره در خودم پیچیدم ، از سردرد جمعه شروع شده بود .در هر حال ممنونم دوست من

نوشته های پراکنده یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
نبینم دوباره غمین باشی
قالبت مبارک باشه
به به
خیلی خوشگله
روزهای خوبی داشته باشی و خوش بگذره

سلام . خوبم . رنگ آبی را دوست دارم . شما هم روزهای خوبی داشته باشید.

قندک یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 17:08 http://ghaandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز.اولا قالب جدید بعد ازرسالها مبارک باشه.خیلی زیبا و چشم نواز است. بعد هم مننونم بخاطر تسلیت.خدا رنمت کند رفتگان عزیز شما را..بنده دوسه بار خدمت رسیده و نظر گذاشتم براتون.احتمالا قالب را هم تازه عوض کرده اید!

سلام . من چند بار سعی کردم ولی وبلاگ شما باز نمی شد. سرانجام از طریق لینک های فتح باغ اومدم.
در هر حال خوبید که انشاالله. زمانی که مادرم رفت شما خیلی مرا تسلی دادید.ولی هنگام رفتن مادر گرامیتان متاسفانه وبلاگتون تعطیل شده بود. در هر حال به قول خودتون زندگی ادامه دارد. خدا به شما صبر بدهد. آمین.

مهستی یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 18:39

سلام.

چقدر زیبا بود و حرف دل
ولی متاسفانه گیر آوردن تنهایی خودش هم هنره و هم شانس...

عزیزم امیدوارم در تنها ترین لحظاتت شاد باشی و سلامت.

به به دوست کمیابم. مهستی عزیز
گاهی ، بعضی وقتا یک باره دل آدم جوش میاره . ولی مجبوره برگرده به حالت اولش . و دوباره و دوباره . انگار یک سیکل تنهایی هی دور میزنه.
در هر حال ممنون که به من سر زدید.

جمال دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:50

سلام ویس عزیز
خوبید الحمدا...؟
دوست عزیز واقعا در شبانه روز چند بار سرمان را بالا میگیریم و به آسمان نگاه میکنیم ....
آسمانی که سر شار از عظمت خداوندی است
آسمانی که آلاینده روح و روان است ...آسمانی که جایگاه واقعی روحمان است ....
شادیتان مستدام مهربان
ببخشید این چند روز سیستمم مشکل داشت که دیر خدمت رسیدم
ضمنا قالب جدیدتون مبارک

سلام دوست من
من همیشه تا از خونه میام بیرون به آسمون نگاه می کنم. یک عادته برام.
اگر ناراحت نمی شوید یک چیزی بگویم؟ کلمه ی آلاینده اینجا نادرست است. به خدا خجالت کشیدم ولی چون شما همیشه جملات زیبایی می گذارید و خودتان هم روی آن ها کار می کنید می دونم ناراحت نمی شوید.بزرگوارید. ممنون

جمال دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 23:23

جای فخر است که دوستی چون شما از من انتقاد بگیرد
مطمئنم سواد ومعلومات عالی جناب بالاست .
انتقاد شما در جهت سازندگی است و با کمال میل می پذیرم .
لطفا صحیح آلاینده در اینجا چیست .؟
در ضمن از اینکه زود قضاوت نا بجا کردم و شما را متهم کردم که کمتر به آسمان نگاه می کنید پوزش می طلبم

سلام دوست من . باز هم شرمنده ولی چون فرمودید توضیح می دهم.
آلاینده صفت فاعلی مرکب مرخم از مصدر آلودن است.
جمله ی شما : آسمان آلاینده ی روح و روان است ، که معنی آن می شود آسمان روح و روان ما را آلوده می کند و مطمئنم شما خواستید بگویید آسمان پالاینده ی روح و روان است , یعنی آسمان غبار روح ما را پاک می کند.
در هر حال از شما بابت مطالب بسیار زیبا و آموزنده تان تشکر می کنم. روزگارتان خوش.

باران و بانو .. چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:21

سلام و عرض ادب و ارادت و البته ابراز شرمندگی فراوان!
و البته تبریک قالب متین و خوش رنگ و خوش آیین ..
خوب و سلامت باشین همیشه..

سلام . ای وای هول شدم . می گفتید گوسفندی چیزی جلوی پای عروس خانوم قربانی می کردم.
شما هم همیشه کنار هم خوش بخت باشید و همیشه با هم حرف داشته باشید.

آفتاب پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 14:13

سلام دلبر بارانی من..ویس نازنینم.
فکر می گنم از وقتی این قالب یخی رو گذاشتی زمستونی شدی..قبلنا میومدیم یه استکان چای که می خوردیم..

..

این مطالب که نوشتی حال دل اکثر آدمهاست..پارسال همین موقع بود که یه سفر دو روزه رفتم کیش..انگار جدا شده بودم از همه جا..بقدری آرامش داشتم که زمانی که هواپیما بلند شد که بر گردم خیلی ناراحت بودم.
بابا ما آخه انسانیم و حق داریم دلتنگ بشیم،فرو بریزیم و ...

به نظر من یه سفر یه جایی برو .اگه نرفتی بیا پیش خودم.رو چشمم می ذارمت.

معصومه پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:44

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﺩﺍﻧـــــــﻪ ﯼ ﻣﻨﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ نیست اما
من به خودم می بالم که انتخابم غلط نبوده
-----------
کاش میشد آسمان را لمس کرد
کاش میشد زندگی را گرم کرد
کاش میشد تا بباری مثل ابر
کاش میشد سبز باشی چون درخت....
-----------------------------------------------------------------------
دوست من ! باران...! راستی یادم نبود بگویم تازگی ها با خودم خوب رفیق شدم .
دیشب که باران آمد ، میخواستم سراغت را بگیرم....عزیزمن

عجب دلچسبه این شعرها .به به

معصومه پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:47

لطف داری ویس نازم...
نمیدونم چرا احساس میکنم...خیلی ازت خوشم میاد...خیلی دوستت دارم
دکوراسیون جدید مبارک خانووووم



حسابی شرمنده کردید. خواهش می کنم. منم به شعرهای زیبایتان و به مهرتون عادت کردم.
دکوراسیون هم زمستانی شده.

جمال پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:59 http://http://baranzolal.blogfa.com/

سلام ویس عزیز ...دوست مهربان
مدتی است بی خبرید
نگرانت شدم
انشاا... که خیر باشد

سلام . هم گرفتارم هم بی حوصله هم مریض ،

خلیل جمعه 22 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:52 http://tarikhrose3.blogsky.com

سلام،

همه ی این دوستان که می بینی، از لحظات تنهایی شان با خواندن و نوشتن لذت می برند.

پرنیان شنبه 23 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:23

سلام
بنویس دیگه

سلام دوستم
باشه باشه حتماً .

باران دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:47

...

زندگی؛

ردِ رفتن ِ گوزن
بر تن سفید برف
قار قار یک کلاغ
بر بلندای درخت
بی صدا ماندن یک سنجاقک
روی خوابیدن یک برکۀ پیر
انعکاس یک صدا
پای سنگینی کوه
و طلوع

که برای تن مهتابی صحرا کیمیاست!


آری آری

زندگی

مثل یه رویا

زیباست ...

.
.

حالا زمستون باشه یا تابستون زیاد فرقی نمیکنه!
بشکن قرق را
ویس ما ..

چه شعر زیبایی .
گاهی مثل خرس قطبی در غارم می خوابم حتی وقتی هنوز زمستون نشده.

معصومه دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 16:03

دستم را بگیر
و به من بگو
چگونه در گرگ و میش این روزگار پر بالا و پایین همیشه خاکستری هنوز می‌‌توانم بخندم ؟
------------------------------------------------------------------------
کنار این جاده
تنها تویی
رهگذر احساس
به وقت باران
و من
چقدر خیسم از تنهایی
------------------------------------------------------------
انــگار تنــها اســتثنای دنــیا منــم
کـه هیــچ وقــت دل ام شــاد نمیــشود…:((((

همیشه از خوندن شعر هات لذت می برم. ممنون که به من سر می زنی

آفتاب دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 23:02 http://aftab54.blogfa.com

سلام .. یه کم مراقب سلامتی خودت باش

ای وای نگران نشو یک سرماخوردگی ساده بود که روشو کم کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد