لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

دور و تسلسل

دوستی داشتم از جنس باران ، خیلی از من بزرگتر بود . جای مادرم بود ، ولی همیشه از دیدنش خوشحال بودم. در همسایگی ما بود . توی کوچه امان ، بیشتر فرانسه بود ، می رفت و می آمد . برای بچه هایش مجبور بود که برود ، ولی دوست نداشت ، این بار که اومد دیدمش خیلی خیلی لاغر شده بود ، نگران شدم ،سرطان باعث شد  چنان سراشیب زندگی را طی کند که باور نمی کنم. شنبه صبح دلم هواشو کرد رفتم سر بزنم ، دخترش که تنها بازمانده ی ایرانش بود ، داشت گریه می کرد ، او به کما رفته بود.. دستش را گرفتم ، چشم هایش را بی رمقی باز کرد و بست ، کمی ماندم و بعد اومدم بیرون چون سرما خوردم و فکر کردم نکند برایش بد باشد. دیروز ساعت 9صبح دخترش زنگ زد و گفت مامان رفت ، بیا ازش خداحافظی کن. رفتم ، آروم خوابیده بود ، مثل مادرم هنگامیکه رفت ، لبخند محوی روی صورتش مانده بود ، چقدر دوستش داشتم ، نشستم کنارش ، تا ماشین بهشت زهرا اومد و با چند نفر ، هشت نفر ، رفتیم اونجا ، مراحل سیر قانونی خودش را طی کرد ، ساعت ها ایستادیم . سرد بود .خیلی سرد و شلوغ بود. خیلی ها داد می زدند و گریه می کردند ولی من مثل همیشه در این جور مواقع مات می شوم. نگاه می کنم. انگار در حال تهیه ی یک رپرتاژ هستم . در ذهنم حک می شود ، دختری که در مرگ مادرش فریادهای جگرخراشی می کشید و گفتند که مادرش طبقه ی اول ساختمان بوده و دختر طبقه ی دوم ، و مادر سه روز مرده بوده و هیچکس نفهمیده ، شاید جیغ هایش ، مرهمی برای وجدانش بود ، نمی دانم ، ساعت 4 بعد از ظهر از بهشت زهرا یخ زده بیرون اومدیم. ساعت 7 رسیدیم خونه . اومدم خونه ی خودم و یک پتو کشیدم روی سرم و نشستم سریال مدرسه ی شبانه روزی را نگاه کردم . هی تصویر زهره میامد و می رفت ، سرما ، زیر خاک ، ولی من داشتم چایی می خوردم ، روی زمین توی اتاق گرم. انگار زندگی یک دور و تسلسل پوچه ، فردا یک گروه دیگر مرا می برند آنجا و بر می گردند و چایی می خورند و باز گروه های بعدی و... این همه دویدن ، غم ، شادی ، شروع ، پایان ، حرص ، این همه از چشمم افتاده ، چند ماه دیگر خانه اش فروخته خواهد شد و این تنها بازمانده هم می رود فرانسه و انگار نه انگار که او وجود داشته ، من تجربه دارم. استاد " از دست دادنم " وقتی میشینی یه گوشه تمام حواستو جمع می کنی و مثلا به کارهای خواهرت فکر می کنی ، که آیا بود یا ذهن من ساختش ؟ این روزا به عکس مادرم که توی اتاقم است می ترسم نگاه کنم. فکر می کنم به او خیانت کردم ، چون یادش فقط گاهی میاد کنج دلم و سعی می کنم چهره ی مهربونش را به یادم بیارم و بعد دوباره میرم پی کار و بارم. ، اف به این زندگی با این دور و تسلسل پوچش.

نظرات 16 + ارسال نظر
آفتاب دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 23:29 http://aftab54.blogfa.com

سلام ویس نازنینم .. هر وقت که نیستی دلم شور می زنه و بالاخره اومدی نوشتی که بیمار بودی .. مراقب خودت باش نازنین .

مرگ عزیزان خیلی سخته اما زندگی همینه ، خودت نوشتی که ( فقط کافیست که گذر زندگی را ببینیم تا بدانیم که همه چیز رفتنی است)

یه موقع هایی ما آدمها تو تفکرات مون غرق می شیم و وقتی به خودمون می آییم حسابی تو مغز مون کنتر انداختیم .

سر شب با یکی از بستگانم تماس گرفتم و احوال رو پرسیدم .. مدتهاست بیماری افسردگی داره .. می گفت چند شب هست که از سوزش سرش بیدار می شه و دارو دیگه اثر نمی کنه ..پرسیدم : فکر و خیال کردی دوباره ؟گفت آره ..
خب وقتی پای دل مون بشینیم و هی کنتر بندازیم از همه چی و همه کس سیر می شیم عزیزم ..

این راه دوستت برای همه ماست .. یکی یکی میریم.. خدا کنه عمر با عزت کنیم .. خدا کنه همه ما عاقبت بخیر بشیم ..

باور شاید نکنی انگار خیلی چیزا برام جواب داده شده ، سخت نمی گیرم. زمان روی من خیلی کار کرده و به یک رشدهایی رسیدم. گذر زمان بهترین حلال درد هاست. سرد می شی برای چیزی که شاید یک روز حتی تصور نداشتنش دیوونه ات می کرد .

آفتاب دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 23:38 http://aftab54.blogfa.com

درک کردی خش خش پاییز را
برگ های خشک و نارنجی و زرد
می شناسی ناله های باد را
گریه های مرغ تنها در قفس
*
آفتاب ظهر را خوب دیده ای؟
آلبالو را به دستت چیده ای
*
لمس کردی برگ های تازه را
غنچه های رو به رشد لاله را

*
خواب را اندازه کردی در تشک؟
مست گشتی
از بخار چای در صبحی خنک
*
هیچ دیدی خنده های کودکی را حین خواب؟
هیچ نشستی روی تاب
*
دوست داری لحظه های ناب را؟
ایه های زندگی را، فکر را
دوست داری پنجره را مثل من
دوست داری بر لبانم شعر را
*
پس چرا از عشق رو گردان شدی؟
عشق این زیباترین شعر وجود
بهترین حرف خدا

چه شعر قشنگی . این وزن شعر را هم علاوه بر موضوع قشنگش ، دوست دارم. ممنون مهربونم.

پرنیان سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:49

اگر گذشته دست از سر آدمها برمی داشت، شاید آینده قشنگ تر جلو می رفت، ولی متاسفانه هیچوقت نمی شه گذشته را به طور قطع فراموش کرد.
کاش ما سعی کنیم بیشتر در لحظه زندگی کنیم. همین الان که من نشستم و می خونم و می نویسم شاید یک روزی برایم ، همین خاطره ای بشه. شاید خستگی های ناشی از دویدن ها و کار کردن ها روزی تبدیل به حسرتی بشه. شاید اون روز دیگه انرژی و توان امروز برام باقی نمونده باشه.
آدمها مرگ رو می بینند و پایان زندگی انسانهای دیگر و تمام شدن ها و به هیچ رسیدن ها، ولی باز هم دست از آزار هم برنمی دارند، شاید فکر میکنند مرگ برای آنها نیست.
خوش به حال این خانم همسایه که سبکبال رفت.

والا من که همش دارم می خونم : صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق//نیست فردا گفتن از شرط طریق
هی پشت سرمو نگاه نمی کنم و به دور دستای جلو هم توجهی ندارم. ولی ناخودآگاه گذشته میشه یک سریال و ول کنت نیست. چه کنیم داریم سعی می کنیم.
واقعاً بعضی آدما اصلاً فکر نمی کنند که خودشان هم روزی می میرند. خیلی ساده لوحانه به مرگ دیگران نگاه می کنند و به قول بچه ها حلوا خور دیگرانند ولی دیری نمی گذره که جناب عزراییل سر می رسه و میگه بربندید محمل ها

نوشته های پراکنده سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:07 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
امیدوارم هیچوقت جای بد نری
خدا رحمتشون کنه
همینطور مادر گرامی تون
مرسی بهم سر زدی
قالب وبلاگتم قشنگه
مبارکا باشه
روزهای خوبی داشته باشی

سلام . منم خوبم شکر . چیزی نبود بخورم سرما خوردم و خوب شدم.
ممنون خدا رفتگان شما را هم بیامرزد.
قالب را هم خیلی وقته عوض کردم. تقریباً معلوم شد از کی نیومدید اینجا.
شما هم روزای خوبی داشته باشید.

سارا سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:36

بعد از یک سال پر تلاطم دوباره اومدم به وبلاگت سر زدم
وبلاگ قشنگی داری
روحیات و حس و حالت رو خیلی دوست دارم

سلام. ممنونم از شما و خوشحالم که به من سر زدید. آدرس ندارید که بیام بازدید ولی یک شاخه گل به شما هدیه میدم

باران سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:47

..

چو من از باده پرستی
شده ام غرقه ی مستی
دگرم خیره چه جویی
که من از جوی تو جستم ..

.
.

خدا قرین رحمت کنه روح بزرگ و مهربانشون رو ..

سلام .
شما خوبید؟ خوشید؟
خدا رفتگان شما را هم بیامرزه .
شعر هم فوق العاده بود.

ستوده سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 13:56

سلام ویس عزیز خوبی خانمی .زندکی همینه عزیزم منم مدت هاست که از این دور باطل خسته شده ام مخصوصا با این همه کارهایی که: ر روزباید تکرارکنم .جه کنیم زندکی همینه .من همیشه میام ومیخونمت ولی به خاطر اینکه با تبلت میام نمیتونم زیاد بنویسم ولی همیشه اینجا هستم واز نوضته هایخوبت استفاده میکنم .موفق باشی دوست خوبم .خدا این خانم را بیامرزه .امین

ای وای اینجارو ، شما کجا اینجا کجا ؟ کجایییییییی دختر .رفتی دیگه و پشت سرت را نگاه نکردی . پسرهایت چطورند؟ امیدوارم همه چی خوب باشه.
ممنون که سر زدی وبلاگت را بستی؟ هر چی اومدم دیدم فعال نیست.
همیشه سلامت باشی دوست من.

سارا سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 18:55

ممنون ویس عزیزم
من وبلاگ ندارم ولی همیشه به وبلاگت سر میزنم

باعث بسی خوشحالی است. سارای عزیز

سهبا سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 21:30

سلام . شنیدمت عزیز...

سلااااااااااام . خوبی؟ چه خوب که اومدی

مریم سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:23 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

عزیز دلم


سلام .

جمال چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 00:24 http://baranzolal.blogfa.com/

سلام ویس عزیز و مهربان .
انشاا... کسالتت رفع شده باشد و آرامش درونیت را باز یاقته باشی .
خداوند از تمام رفتگان علی الخصوص این بانوی فرشته مانند راضی و ببخشاید و غریق رحمت واسعه ی خودش گرداند



در آیه شریفه 156 سوره بقره می خوانیم: «الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انالله وانا الیه راجعون؛ صابران کسانی هستند که هنگامی که مصیبتی به آنها برسد می گویند ما از آن خدا هستیم و به سوی او بازگشت می کنیم. »

سوره رعد آمده است: «رفع السموات بغیر عمد ترونها... یفصل الآیات لعلکم بلقاء ربکم توقنون؛ خداوند همان کسی است که آسمان را بدون ستونی که قابل رؤیت باشد آفرید... او آیات (خود) را (برای شما) شرح می دهد تا به لقای پروردگارتان یقین پیدا کنید. »
----------------------------------------
ویس عزیز خداوند به همه ی ما صبر جمیل و معرفت شناخت خویش عنایت کند .

سلام دوست من .ممنون که اومدی . خدا همه ی رفتگان را بیامرزد . و ما را هم همینطور.
دعای خوبی کردید. آمین

معصومه جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 14:35

از عجایب خلقت همین بس
بهار باشد یا زمستان
وقتی تــو می خندی
انارها شکوفه می دهند..
------------------------------------------
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
---------------------------------------------------
شمردن بلد نیستم ..اما تادلت بخواهد دوست داشتن بلدم
یک وقتهایی هم میشود ک
یکی را..دوبار دوست داشته باشم...

عالی بود

ستوده جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:47 http://و

سلام ویس عزیزم من هستم اینجا وانجا ولی خموش. حوصله وبم را ندارم انکار حرفی برای کفتن ندارم همیشه نوشته هات را میخونم دوسشون دارم از اینکه هستی خوشحالم .بجه هام خوبن ما همه خوبیم اما انکار این تسلسل زندکی نمیزاره به جیزی فکر کنم .منو.ببخش اکر بعضی حروف را جا به جا مینویسم جون تبلت بعضی. حروف را نداره.دوست دارم همیشه اینجا هستم وجویای حالت.

همینکه خبر سلامتی خودت را دادی ممنون. بازم سر بزن

جمال شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 http://baranzolal.blogfa.com/

سلام ویس عزیز
شب یلداتون مبارک

شب یلدای شما هم مبارکه .دوست من

آفتاب شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 17:51

سلااااااااااام ویس نازنینم..تولدت مبارک...یلدا مبارک..اینم به افتخارت:
::

ای واااااااااااااااای یادت بود

ونوس دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1392 ساعت 13:20 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام به دوست خوبم ویس عزیزم
کامنت نذاشتنم رو به حساب سرنزدن نزار لعنت بع این سیستمهای داغون نمی دونم عیب از کامپیوتر ماست یا بلاگفا اما متنت قلبم رو لرزوند می دونی بدون پدرومادر خیلی سخته خیلی من از مرگ هراسی ندارم اما از وقتی خدا ریحان . بهم داده تصور این که اون و بزارم و یه روزی برم دیوونم می کنه میگم کاش این اتفاق زمانی باشه که حداقل به من احتیاج فیزیکی نداشته باشه آخه یک ماه پیش یکی از بستگانمون تو سن 37سالگی با دوتا بچه کوچیک که داشت سکته کرد و مرد یه خانمی بود دختر کوچیکش سه سالشه همش من اونقدر به خاطراون بچه گریه کردم که فقط عکس مامانش و گرفته دستش و منتظر بیاد وای خدایا من چرا دارم اینا رو برای تو می نویسم
ببخش گلم

سلام دوست من
همینکه به من سر بزنی خوشحالم می کنه . قربونت برم.
دنیا هیچ وقت مطابق میل ما نیست. خیلی زود عزیزانمونو می گیره و جالبه که ما ادامه می دیم .
اسم دخترت ریحانه است؟ عزیزم ، جالبه اسم مامان من هم ریحانه بود . انشاالله عمر خودت و دخترت هزارساله بشه آمین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد