لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

مریض خانه ، دارالشفا مثلاً

چهار روزی که سفر رفتم خیلی خوب بود به قدری دنج و بی سروصدا بود که سرم پر از سکوت می شد اما بعد از ظهر روز پنجم به من زنگ زدند که پدرم حالش بده و پرستارش برده بیمارستان ، همه چیز را ریختم و پریدم تو ماشین و ساعت یک نیمه شب رسیدم تهران . او را بستری کرده بودند آی سی یو ، کارم شروع شد و البته زانوی خودم هم ساز مخالف می زد . عصر همان روز که دیگه اومدم خونه و خیلی خسته بودم خبردار شدم یکی از عزیزترین های زندگیم در اسکی پایش شکسته و در بیمارستان دیگری بستری شده، بلند شدم و رفتم اونجا ، خیلی درد داشت و استخوان درشت نی و نازک نی ساق پایش شکسته بود . خلاصه به همین منوال مسیر دو بیمارستان را طواف می کردم . روز دهم ،صبح او را مرخص کردد  و به خانه آمد . وعصری که رفتم دیدن پدرم دیدم دست هایش را بستند ، در پاسخ سوال من ، گفتند می خواهد بیاید از تخت پایین ، گفتم الان پدرم را می برم گفتند دکتر دستوری نداده ، گفتم ربطی نداره باید ببرمش ، این رفتار شما باعث شوک به او شده ، در هر حال امضا دادم و چون حسابداری عصرها تعطیله ، ودیعه گرفتند و من برگشتم لباس هایش را بیاورم وقتی داشتم لباسش را می پوشاندم پرستار مرا صدا زد و گفت موقع در آوردن آنژیوکت ، کمی دستش خراش برداشته ، باند بستیم سه روز دیگر باز کنید ، به هر حال با پدرم برگشتیم خونه و حالش خوب بود ، فقط گاهی از دستش شکایت می کرد ، عصر روز سیزده ، بردمش بیمارستان که پانسمانش را عوض کنند، وقتی دکتر اورژانس باند روی دستش را باز کرد متعجب شد و من داشتم بیهوش می شدم ، پوست روی دست کاملاً از گوشت جدا شده بود و دکتر گفت باید بخیه بشود.خیلی حالم بد شد .داد و بیداد کردم سوپروایزر هم تایید کرد که کار بدی بوده شکایت نامه ای نوشتم و قرار شد فردا برم پیش مترون بیمارستان و دنبال شکایتم را بگیرم.

الان هم عصر جمعه ی متروک ، جمعه  ی ساکت ، جمعه ی خمیازه های موذی کشداره و من نمی تونم به چیزی فکر کنم. مغزم هنگ کرده .

نظرات 6 + ارسال نظر
آفتاب شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 08:48

سلام ویس نازنینم .. اولین روز کاری سال 93 به خیر و نیکی .. خیلی ناراحت شدم نوشته ات رو خوندم .. مخصوصا که این رفتار ناشایست رو با ایشون کردند .. تا جایی که می تونی برو و شکایت کن و بقیه اش رو بسپار به خدا تا خودش با تلافی کنه .. متاسفم واقعا براشون .
ان شاالله که بهبودی حاصل بشه ..

سلام عزیزم . چه میشه کرد .!!! دارم پی گیری می کنم. حیف که بلد نیستم عکس بگذارم وگرنه عکس دستش را می گذاشتم تا ببینی چه نا جور شده.
سال خوبی داشته باشی.

جمال شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 20:56 http://baranzolal.blogfa.com/

با درود و سلام حضور مهربان دوست عزیز م ویس جان برکف برای آل و بیت و عزیزان خود

انشاا..پدر عزیز تان سلامتی خویش را به طور کامل باز یابد و دوست عزیزی که در اسکی پاش صدمه دیده بزودی بهبود یابد و اینکه شما نفس راحتی بکشید همچنین راجب پانسمان :احتمال داره پرستار از پانسمان آلوده یا با دست آلوده پانسمان کرده .نگران نباش خوب میشه پدر اما با پرستار برخورد کن تا یکی دیگر را به این شیوه دچار نکند

سلام دوست من .
حسابی پی گیر شدم و امروز هم رفتم پیش مترون بیمارستان و ایشان قول تنبیه دادند.بر اثر با شتاب کندن چسبی که روی انژیو کت بوده این اتفاق افتاده. در هر حال ممنونم.
حالا خودتون چرا پست جدید نگذاشتید؟

باران یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:58

سلام و درود
آرزوی سلامتی برای پدر بزرگوار
و صبر و استواری برای ویس عزیز
و سالی سرشار از مسرت و شادمانی انشالله ..

سلام . برای شما هم آرزوی بهترین ایام را کنار سلطان بانو و سپهر کوچولو دارم.
ممنون از احوالپرسی.

خلیل یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 19:45 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

از این اتفاقات زیاد می افتد. پی گیری مسئله لازم است اما خونسرد باشید. به امید بهتر شدن ایشان و دوستتان.

سلام سال نو مبارک . بارها برایم در پیچ و خم راهروهای بیمارستان پیش آمده.این بار پی گیری کردم و خدا را شکر به نتیجه ای رسیدم. سال خوبی برایتان باشد.

پرنیان سه‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 08:53

سلام
متاسفانه برای گذاشتن کامنت مشکل دارم. نمی دونم بقیه دوستان هم این مشکل را دارند یا نه؟ ولی با هر کامپیوتری موفق نمی شم کامنت بذارم . فکر کنم قالب جدید این مشکل رو داره.
آرزو می کنم در سالی که پیش رو داری دیگه هیچ اتفاق بدی پیش نیاد نه برای خودت و نه برای عزیزانت. امیدوارم تمام روزهاش آروم باشه و لحظه هات سرشار از آرامش.
متاسفم که دیگه به هیچ بیمارستانی در این شهر نمی شه اعتماد کرد.

سلام عزیزم .
روزهای سختی را گذراندم . بسیار توانفرسا بود. ولی باز هم خدا را شکر .
سعی می کنم قالبم را عوض کنم.

نوشته های پراکنده چهارشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 09:53 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
امیدوارم حال پدر گرامی خوب و روبراه بشه و سال خوبی داشته باشی

سلام . امیدوارم خوب باشید. خدا را شکر خیلی بهترند.
ایام بکام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد