-
پروانه
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1394 00:52
نزدیک به یک سال است حتی به اینجا نیم نگاهی هم نکرده بودم . رمز ورودم را فراموش کرده بودم. با گرفتاری به یاد آوردم . نظرات دوستان دنیای مجازیم را خواندم.ممنون از این همه مهر . این یک سال را در افت و خیز بیماری سپری کردم .الان خیلی خوبم . دلم پر از خالی است. انگار دیگر نیازی به ابراز هیچ چیزی نیست.آن که باید بداند ، می...
-
ترس موهوم
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 00:33
امروز صبح با چند تا از دوستانم به عادت شنبه ها رفتیم استخر . هوا خوب بود و آسمان آبی بود و آب هم در حد عالی . بعد هم یکی از دوستان دلمه آورده بود و در رستوران همونجا مثل قحطی زده ها خوردیم و روز بسیار خوبی بود . باز هم یکی از بچه ها منو تا خونه رسوند و رفت . چند دقیقه ای وارد خونه نشده بودم که باید برای پول می رفتم و...
-
چرا رفتی ؟ چرا ؟
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 15:08
قلبمو و سنگینیشو احساس می کردم. انگار یک کیسه سنگین را دارم با خودم حمل می کنم. طپش آن در گوشم می پیچید . اشتهایم را از دست داده بودم. خیلی خسته شده بودم .پای راستم درد می کرد .خودمو به دوش می کشیدم.پرستاری می کردم در عین نگرانی ، مخصوصاً برای عزیزترینم ، دلم گرفته بود یه جورایی که انگار باید تمام ذهنمو می ریختم بیرون...
-
مریض خانه ، دارالشفا مثلاً
جمعه 15 فروردینماه سال 1393 15:54
چهار روزی که سفر رفتم خیلی خوب بود به قدری دنج و بی سروصدا بود که سرم پر از سکوت می شد اما بعد از ظهر روز پنجم به من زنگ زدند که پدرم حالش بده و پرستارش برده بیمارستان ، همه چیز را ریختم و پریدم تو ماشین و ساعت یک نیمه شب رسیدم تهران . او را بستری کرده بودند آی سی یو ، کارم شروع شد و البته زانوی خودم هم ساز مخالف می...
-
مبارکا باد
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1392 13:54
ما رفتیم یه گوشه کناری با چمدان تنهایی خویش . تا بعد از تعطیلات ،خداحافظ .عید همه مبارک باشه .
-
همایون شجریان
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 16:16
یه جایی خوندم " نیازمند یک اتفاق خوب برای افتادن هستم " خیلی جمله ی قشنگیه .منم منتظر این اتفاق بودم ، مدتیه پام خیلی درد می کنه و بعد از ام آر آی و سونوگرافی داپلر کاشف به عمل آمده که مینسک زانوم پاره شده , بعضی از خبرگزاری های داخلی ( دوستانم ) و خارجی ( خواهرم ) بر این باورند که از تبعات افتادن پارسال است...
-
ارغوان
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 00:36
تصاویر انتزاعی آخرش منو در خودش کشید. اسیر ذهنم شدم. بچه که بودم گاهی از مدرسه که می اومدیم بیرون زنگ خونه ها را می زدیم و فرار می کردیم.الان فکر می کنم چرا اونقدر ازین کار لذت می بردیم.از مردم آزاریش بگذریم ، اصلا چرا چنین کاری برامون خوشایند بود ؟ هنوزم نمی دانم شاید هیجانش ما را از اون همه تهدید همه جانبه برای درس...
-
هذیان
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 23:20
دستمو زدم زیر چونه مو نشستم. داشتم لحظه به لحظه خراب تر می شدم. تا حد مرگ بی حوصله بودم وشرایطی نبود که بیرون برم. حرف زیادی همیشه حالمو بد می کنه. به قولی کل کل . تو کوچه یک نفر داشت آکاردئون می زد و می خوند : تو را دوست دارم تورا دوست دارم. اگه پاییزم اگه بهارم .....رفتم از پشت پنجره نگاهش کردم ولی حالشو نداشتم برم...
-
جنون
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 00:09
آمدن هوای اورانیوم دار ، آلودگی بالای هوا به خاطر هر کوفتی ، پا دردم ، عقب افتادن قسط هایم ،کمبود دارو ، پایین آمدن سن فحشا ، تورم ، کمی حقوق کارمندان تامین اجتماعی ، کودکان کار ، مشکلات زنان سرپرست خانواده ، اعتیاد با مواد جدید وارداتی ، نزدیک شدن شب عید و بهت پدر خانواده ، هیچ کدوم به اندازه ی شکسته شدن ناخن هایم...
-
اجتماع
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 23:47
روزگار غریبی شده ، پاتو که می گذاری بیرون ، صحنه ها شروع میشه . هی می بینی و می بینی تا خسته بشی و برگردی خونه . در اینجور مواقع یاد هاتف اصفهانی و ترجیع بند معروفش میفتم که از دنیایی حرف می زنه که عجیبه : چشم دل باز کن که جان بینی انچه نادیدنی است آن بینی گر به اقلیم عشق روی آری همه آفاق گلستان بینی بر همه اهل زمین...
-
حیرانی
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 06:19
تمام شب بیدار بودم . تلاش کردم بخوابم نشد. هی به یک رف فکر کردم و یک قرابه ی شراب و دختری که کنار یک پیرمرد می رقصد. بعد به اون پیرمرد دست فروش خنزر پنزری، کنار راهروهای طویل و چرک و سیاه ، بعد راه افتاده بودم کنار همان جوی آبی که آن ها شراب خوردند ، بعد پیچشی مشیانه در من حرکت کرد و رفتم تا در کنار مشی ، این هیجان را...
-
سیمین غانم
جمعه 6 دیماه سال 1392 17:03
تلفن ها از الان شروع شده و همه می پرسند تعطیلات چند روزه ی هفته ی آینده چکار می کنی ؟ و جالبه که همه می دونند که هیچکار نمی کنم. یعنی دلم نمی خواد. کاش همه برند و بهشون خوش بگذره و من هم کارای خودمو و تنهایی خودمو داشته باشم. وقتی تنها میشم یه نفس راحت می کشم ، آخیش آشپزخانه تعطیل ، اخبار فلان جا و فلان جا تعطیل ،...
-
یلدا
شنبه 30 آذرماه سال 1392 18:10
هورررررررررررررررررررررررررررا من تا چند ساعت دیگه به دنیا میام. تولدم پیشاپیش مبارکم باشه اینم یک گل برای خودم. شب یلدا به دنیا اومدن خیلی کیف داره.چون هیچ کس یادش نمیره اینم یک کادو به خودم اینم یک موزیک برای خودم از نوع شیش و هشت
-
دور و تسلسل
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 23:01
دوستی داشتم از جنس باران ، خیلی از من بزرگتر بود . جای مادرم بود ، ولی همیشه از دیدنش خوشحال بودم. در همسایگی ما بود . توی کوچه امان ، بیشتر فرانسه بود ، می رفت و می آمد . برای بچه هایش مجبور بود که برود ، ولی دوست نداشت ، این بار که اومد دیدمش خیلی خیلی لاغر شده بود ، نگران شدم ،سرطان باعث شد چنان سراشیب زندگی را طی...
-
خلوت نشین
شنبه 9 آذرماه سال 1392 15:45
زمستون که میاد همه با نوار درز و دورزای پنجره هاشونو می بندند تا سرما نیاد . منم تمام درزهای دلمو بستم تا همه چیز توش بمونه و نیاد بیرون . تا حتی خودم نشنوم چمه !!! اونا می خوان از بیرون هوای سرد نیاد تو و من می خوام از تو آتیش نیاد بیرون. ولی گاهی ذوب می کنه و میاد و تمام هستی منو به آتیش می کشه ، میشم یک آدمی که...
-
باران
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 11:25
به به چشم ما به جمال باران روشن دیشب تا زمانی که خوابم برد سمفونی باران را شنیدم و صبح اولین کارم پریدن پشت پنجره بود . بارون نمیومد ولی زمینا خیس بود. بارونی را پوشیدم و هنوز هوا تاریک بود که داشتم راه می رفتم . چه هوایی ." بارانکی خرد خرد می بارید " و من در حظ کامل بودم. برایم خوشبختی تعریف می شد. انگار...
-
تعطیلی
جمعه 24 آبانماه سال 1392 21:46
آخ ازین تعطیلات یک نفر در خانه دارد می سپارد جان ، آی آدم ها که آنطرف آب بساطی گسترده دارید. شعر بالا از مقولات " سرقت ادبی " یا چیزی در این حدود است. من بنده از آقای پرزیدنت تقاضا دارم که تمام تعطیلات را ، تحت هر نامی ، لغو کنند. من مردم ، یعنی ترور انرژی و وقت شدم.، بقیه را نمی دانم. از بس قیمه خوردم نابود...
-
پدرم
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 14:27
از دیروز برای امروز برنامه ی رفتن به خانه ی علم را گذاشته بودم . ولی شب که شد پدرم گفت باید برایش کلاه بخرم ، یعنی همه چیز تعطیل. دلم نیومد نه بگم ، از پیاده روی که برگشتم و صبحونه خوردم ، حدود ساعت نه با هم راه افتادیم بریم کلاه فروشی پیدا کنیم. چون جای پارک نبود باید با آژانس می رفتیم ، چون او خسته می شد. توی تاکسی...
-
عاشقم
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 09:41
سلااااااااااااااااااااام عاشقم اهل همین کوچه ی بن بست کناری که تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی تو کجا ! کوچه کجا ! پنجره ی باز کجا ! من کجا ! عشق کجا ! طاقت آغاز کجا! تو به لبخند و نگاهی ، من دلداده به آهی بنشستیم تو در قلب و من خسته به چاهی گنه از کیست ؟ ا آن پنجره ی باز؟ از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشم گنه...
-
تنبلی
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1392 23:17
تو کوچه صدای دست زدن و جیغ و داد میاد ، یه جایی جشن هست لابد . امروز قرار بود کمی به زندگی برسم ، ولی افتان و خیزان بودم. تلو می خوردم. ویلان بودم. دستم به هیچ کاری نمی رفت .تنبلی بیداد می کرد. هی چایی خوردم و جدول حل کردم و پلکیدم . کمی هم به پدرم رسیدم . طرفای غروب دوستم زنگ زد داشت گریه می کرد ، ای بابا چی شده ؟...
-
اکنون
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 23:29
تو نه در دیروزی ونه در فردایی ظرف امروز پر از بودن توست در باره ی اغتنام وقت بسیار سفارش شده است . صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق و معمولاً آدما در باره ی از دست دادن دیروزها خیلی غمگین می شوند، و متاسف هستند.. هرچه رفت از عمر یاد آن به خوبی می کنند چهره ی امروز در آینه ی فردا خوش است برخی برای...
-
اردوان کامکار
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 16:05
مدتی بود خانم قشنگ کامکار را ندیده بودم.، امروز خواستم که ببینمش ، خیلی دلم براشون تنگ شده بود، ساعت یک رسیدم کلاس ، در را که باز کردم با چهره ی غمگین منشی کلاس روبرو شدم و کلاس تعطیل بود . رفتیم آشپزخانه و چایی ریختیم و نشستیم.دلیل را پرسیدم ، جواب داد : استاد اردوان که کوچکترین کامکار است ، و نوازنده ی چیره دست...
-
پاییز
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 19:01
امروز در آغوش کشیدمش ، صبح زود بود ، خیلی زود ، هوا گرگ و میش بود و من بیرون اومدم ، دیداری بود ، نسیمی ، خنکای پاییز ، معشوق من ، یکباره اومده بود ، سرزده ، خودم را به دستش سپردم . صورتم را نوازش داد.هیچ شادیی را نمی توانستم اینگونه و به یکباره حس کنم. پاییز ، رنگین کمان هزار رنگ خدا شروع شده و من با تمام دلم اومدنش...
-
آی آدم ها
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 17:19
این روزها !!!!!!!!!!! با خودم گفتم : چه سکوتی همه جا را گرفته ، گوش هایم را امتحان کردم ، سالم بود. کوری سفید !!! ساراماگو در کتابش گفت که آدما دچار کوری شدند. وصدای پاهای مردمی که در حالیکه تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند. و دست هایی که نمی دهد ، نمی بخشد ، فقط گرفتن را می داند. آی آدم ها ... ... دلم را به...
-
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 00:02
خیابان انقلاب را برای چند چیز دوست دارم. پیاده روهای کالج ، کتاب فروشی های خیابان ، تالار مولوی ، خیابان فروردین ، و خاطرات ول گشتن توی کتاب فروشی ها و با فروشندگانش گپ زدن در باره ی لیست تازه ی کتاب ها و آخرشم از چهار راه ولی عصر سر در آوردن و اون کافه ی قدیمی که اولش خونه ای کلنگی بود و بعدشم اگر یکی از چهار سالن...
-
ما را سر باغ و بوستان نیست /هرجا که تویی تفرج آنجاست
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 22:46
خسته که باشی، دلت که گرفته باشه ، و هر مرضی که داشته باشی ، هیچی آرومت نمی کنه جز یک پیاده روی طولانی. خنکای صبح زدم بیرون. هیچکس نبود، چند کلاغ روی پیاده رو دنبال چیزی می گشتند و بی اعتنا به من بودند. رد شدم. چند روزی است که هجوم افکارم مرا از پا در آورده است. چشمم به دنبال حسی ، نگاهی ، حرکت دستی ، کلامی ، حتی هیبتی...
-
کتاب
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 00:37
دیشب دوستم گفت چیزی شبیه تبلت اومده که می تونی تا هزارتا کتاب را بریزی توش .فقط کافیه فهرست کتابایی را که می خواهی داشته باشی. و مثل لب تاب نور نداره که چشم را ناراحت کنه یک چراغ کوچک بالای صفحه اش هست. از قیمتش جویا شدم گفت فکر می کنه حدود نهصد هزار تومان. و یا در همین حدود. نشستم حساب کردم که کتاب هم مثل همه چیز های...
-
ظهر تابستان است
جمعه 4 مردادماه سال 1392 16:32
ظهر تابستان است سایه ها می دانند که چه تابستانی است سایه هایی بی لک گوشه ای روشن و پاک کودکان احساس جای بازی اینجاست. واقعاً جای بازی احساس من کجاست؟ کوچه ای که دیوارهای کاهگلی باغ دارد و جوی آبی از آن رد می شود ، زمینش خاکی است.کفش ها را باید در آورد و پا را در خنکای آب فرو برد، فکر کنم احساس در چنین جایی حالش خوب...
-
شاملو
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1392 00:14
دوم مرداد سالگرد رفتن شاملوست.یادش گرامی . هرسال برایش پستی نوشتم. امسال به یاد همگروهی هایش و یا بهتر بگویم هم عصرهایش افتادم.اخوان ثالث ، سهراب سپهری ، فروغ فرخزاد ، منوچهر آتشی ، فریدون مشیری ، هوشنگ ابتهاج ، شفیعی کدکنی ، حمید مصدق و... بزرگا مردا که ایشان بودند. ادبیات معاصر در واقع روی شانه های ایشان بالید و رشد...
-
روزه
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 14:29
بعضی ها برای اینکه عذاب وجدان نگیرند در ماه روزه ، هی می روند مسافرت و توجیه شان اینه که خوب ما مسافر هستیم.اصلاً تمام ماموریت های اداری و دیدو بازدید شهرشون را می گذارند برای این ماه.از تنگه ی واشی تا رفتن به گرم ترین شهرها .اینا دسته ای هستند که سعی دارند همیشه مردمانی موجه و کمی تا اندکی مذهبی به چشم بیایند. گروهی...