یادم نیست کجاییم.از کجا رانده شدم؟چرا رانده شدم.گناهش را دیگران کردند و من پاسخگویش شدم.دیگران بارش را قبول کردندو سنگینی اش بر دوش های نا توانم قرار گرفت.پیوسته در فشار سوال و جوابم به نا خواسته ای. آخر من کجا و سر کشی به آستانش کجا؟که :چو فردا نامه خوانان نامه خوانند/تو را از نامه خواندن شرمت آید.به خاطر تپیدن دلم یه جایی،به جرم نکرده ام و اگر انجامی نا مبارک بوده آخر من هم آدمم.واز آدمی جز خطا نیاید.شاید ساخته اند برایم که نکند غفلت پاکی برسد از پس کوه.چرا در نخواستن ها همیشه باز است و تعطیلی هم ندارد ولی در دوست داشتن ها و عاشقی ها با هزار تا علامت ممنوعه بسته است .مگر خودش بار امانت را عشق نمی داند چرا واعظین مرا از آن بر حذر می دارند که وای نکند که روزی بخواهی.بطلبی .نکند که هوس و تمنایی در دلت شکل بگیرد.نکند نکند نکند اما نمی دانند که:دوست نشسته روبرو،من به کجا نظرکنم/دوست گرفته شهر دل ،من به کجا سفر کنم
سلام ویس عزیز
ممنون از کلام زیبایی که در مورد گارسیا مارکز نوشتی
خیلی به دلم نشست .
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است
اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت...
با سخنت موافقم انسان جایز الخطاست و به قول شما تمامی درهای دوست داشتن ها با علامت ممنو عه بسته شده ...
و به قول شریعتی این جور در گوشمان خوانده شده .
یک قسمت از مطلب دکتر شریعتی رو گذاشتم :
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند
بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر،
هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
سلام آفتاب عزیز.انتخاب های بسیار زیبایی از کلام دکتر داشتید.ممنون که سر زدی.
حیف..
که تا بوده ... همین بوده...!
بگم ،تا باد چنین بادا
سلااام ودرود بر ویس عزیز. بخدا خیلی قشنگ می نویسی. بخصوص پست قبلی آدم حظ می کنه.موقع خوندن حس می کنم دارم یه شربت گوارارو مزه مزه می کنم می خورم. دلم نمیخواد تموم بشه. دست گلت درد . راستی با لینک کردنم منو شرمنده کردی. ممنون
واقعا برای من افتخار داره که شما به من سر می زنید ونوشته هایم را می خوانید
ویس عزیزم یادت هم نمی آید کدام میوه ی ممنوعه را گاز زده بودی که رانده شدی؟؟؟![](http://www.blogsky.com/images/smileys/023.gif)
کلا و اصولا واعظین کارشان این است که بروند بالای منبر.
اما من در دوست داشتن تعطیلی نمی بینم. روزی که دوست نداشته باشیم روز مرگ ماست.
جرم ناکرده ی ما تا ابد در پروندهامان نوشته شده
اما خدا بزرگتر از این حرفاس
از وبلاگتون خوشم اومد زیاد
همین
ممنون که به من سرزذی.
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون وست دشمن است شکایت کجا بریم!
سلام ویس عزیز
قلمتان بسیار تواناست ...خداوند به هر کسی توانایی خاصی داده و به شما قدرت نوشتن (البته شاید بیشتر از اینها باشه من نمی دونم )
به من هم قدرت نقش کشیدن
نقشی از مهر بکش.وخیال را به آن درآمیز.می شود تصویر اثیری یک رویا.همیشه نقش نقاشان را دوست دارم .قدرتمند وتوانا باشید.
در هوس خیال او همچو خیال گشته ام....
خانم ویس عزیز سلام
بهتون تبریک میگم
نوشته هایتان زیباست
ترکیب بدیع و خلاقانه متن و شعر، وزن نثری و معنایی
از خوندنشون لذت می برم!
امیدوارم همیشه موفق باشید
سپاسگزارم از تعریف شما.
برای دوست داشتن و ابراز کردن عشق ، حریمی نیست ...
مگر آنکه در محدوده ای ممنوعه وارد شوی!! یعنی به عشقی ممنوع مبتلا شوی!! ممنوعیتها را خود بهتر خواهی دانست..
من فکر میکنم که انسانها با گناه تسکین مییابند . روزمرگیهایشان در گناه میمیرد و گاه تازه میشوند ... گناه خواص عجیبی دارد ویس عزیز.... و من نمیدانم چرا دراین کامنت دارم حرفهایی میزنم که بدآموزی دارد!! شرمنده
صلاح کار کجا و من خراب کجا/ببین تفاوت راه از کجا تا به کجا
سلام !
سلام دوست وهمسایه ی خوبم.به وبلاگ شما سر زدم و باز هم خواهم آمد.ممنون که سرزدی.
سلام. فکر نمی کنی که دوقسمت بالا و پایین مطلبت ضد و نقیض همدیگه باشند ویس عزیز؟ چرا؟ زیرا در بالا گلایه کردی و دنبال مسبب می کردی. اونوقت در پایین دوستی عزیز را نشسته درروبروی خود شاهد آورده ای!اگر به این دوست عزیز ووالا مقدار اعتماد کامل داری پس باید همه چیز را بسپاری به خودش چون دوست هرگز بد دوست نخواهد.فدای تو.شرمنده.درود بر تو
از دقت شما ممنون.اما من گاهی با معشوقه ی ابدیم یعنی خدا در ناز و نیازم./نیازی عرضه کن بر نازنینی./گاهی گله می کنم.و زود می فهمم که او در من است و با من.او دوستم است. دوستی به هم چسپیده.
در زیر شلاق اینهمه باران
گم کرده ام انگار
عطر باران را...
دستهایم
دستهای دلم
دستهای خالی دلم
رو به آسمان فراز ماند
اما...!
رها نمیشوم این بار از دل لرزان خویش
همیشه انتظار
همیشه حسرت!
همیشه تردید
می ترسم از نبودن
از بودن بیشتر...
آه ای غریب دور
کجای این قصه گم کردم تو را؟!!
.
.
..
پس کجایی تو
ای حضرت دوست؟!!
شعر ساده و قشنگی است.
باید سر کلاس به توضیح بدم که «میوه ی ممنوعه» در حقیقت همان «میوه ی آگاهی ست» و بعد با خودم فکر کنم که تنهایی و دور بودن شاید از «جهل»باشه نه از آگاهی...بعد بخوام بیشتر بدونم...بعد دیگه نخوام هیچ چی بدونم...نمیدونم...کاش ممکن بود ذهن سکوت رو تجربه کنه...شاید هم...نمیدونم...
ممنون که سرزدی.
گفتم که بیا وعدهٔ دوشینه بیار
ور نه بخروشم از تو اکنون چو هزار
گفتا دهم ای همه جفا ، نک زنهار!
آواز مده که گوش دارد دیوار
فرخی سیستانی
ممنون که به نوشته های قدیمی من سر زدید.دوست خوبم