لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

مبارکا باد

ما رفتیم یه گوشه کناری با چمدان تنهایی خویش . تا بعد از تعطیلات ،خداحافظ .عید همه مبارک باشه .

همایون شجریان

یه جایی خوندم " نیازمند یک اتفاق خوب برای افتادن هستم " خیلی جمله ی قشنگیه .منم منتظر این اتفاق بودم ، مدتیه پام خیلی درد می کنه و بعد از ام آر آی و سونوگرافی داپلر کاشف به عمل آمده که مینسک زانوم پاره شده , بعضی از خبرگزاری های داخلی ( دوستانم ) و خارجی ( خواهرم ) بر این باورند که از تبعات افتادن پارسال است و بعضی از ستون پنجم معتقدند که از پام زیادی کار کشیدم .اما خودم بر این باورم که پیش آمده و باید درست شود.قبل از عید عمل می کنم . نظر چند متخصص را پرسیدم و همه عمل را پیشنهاد کردند. بگذریم ، اتفاق خوب برام دو تا بود یکی بارونی که اومد و یکی هم رفتن کنسرت همایون شجریان ، دیروز ، بود. با پرنیان عزیزم رفتیم برج میلاد ، چون زود بود کلی شیطونی کردیم و خرید کردیم و بلیط ما برای سئانس اول ، یعنی شش و نیم بود .هشت تموم شد .بازم حیفمون اومد برگردیم رفتیم طبقه ی چهارم و روی مبلمان رو به شهر نشستیم و تهران چراغانی را تماشا کردیم. خیلی برج میلاد زیباست . انگار رفتیم یک کشور دیگه

کنسرت همایون ، که عاشقشم ، با ارکستر مجلسی تهران اجرا شد. رهبر ارکستر بردیا کیارس بود . جالب بود که تنبک را آیین مشکاتیان زد. نسیم وصل و هوای گریه و قطعاتی از مولانا و مشیری و رهی اجرا شد. در قسمت بیز مرغ سحر خوانده شد فوق العاده بود. البته راستش کلی صابون زده بودم به دلم که شاید استاد شجریان هم بیاید ، که نیامد . چقدر همایون محجوب و دوست داشتنیه . وای عاشقشم. راستی همانجا بلیط کنسرت علیزاده را خریدیم برای جمعه. خلاصه هرچی پول داشتیم خرج کردیم و خوش و خرم اومدیم خونه . این دو تا خوش تیپ یکی پرنیانه یک منم

شعر هوای گریه از بانو سیمین بهبهانی را براتون می نویسم. شاهکاره :

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

گر از قفس گریزم ، کجا روم ، کجا من

کجا روم که راهی به گلشنی ندارم

که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من

نه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج ، رها رها رها من

زمن هر آن که او دور ، چو دل به سینه نزدیک

به من هر آ ن که نزدیک ، ازو جدا جدا من

نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

زبودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟

که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من ؟

ستاره ها نهفتم در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

این غزل تا مرز جنون آدمو می بره و غمگین می کنه. خیلی دوستش دارم . یک بیلان کاریه خود آدم به خودش.

ارغوان

تصاویر انتزاعی آخرش منو در خودش کشید. اسیر ذهنم شدم. بچه که بودم گاهی از مدرسه که می اومدیم بیرون زنگ خونه ها را می زدیم و فرار می کردیم.الان فکر می کنم چرا اونقدر ازین کار لذت می بردیم.از مردم آزاریش بگذریم ، اصلا چرا چنین کاری برامون خوشایند بود ؟ هنوزم نمی دانم شاید هیجانش ما را از اون همه تهدید همه جانبه برای درس خوندن دور می کرد و حالمونو خوب می کرد . مثل این روزا که من هی زنگ دلمو می زنم .یعنی راستش نمی خوام اینکارو بکنم ولی مثل بچگی ها بی دلیل دوست دارم. یک جور فرار از خود در خود است . خیلی این قرار ملاقات با خودمو دوست دارم.

ستاره می گوید :

دلم نمی خواهد غریبه ای باشم

میان آبی ها

ستاره می گوید :

دلم نمی خواهد ، صدا کنم اما ، هجای آوازم

به شب در آمیزد ، کنار تنهایی و بی خطابی ها

ستاره می گوید :

تنم درین آبی ، دگر نمی گنجد کجاست آلاله

که لحظه ای امشب

ردای سرخش را به عاریت گیرم

رها کنم خود را ازین سحابی ها

ستاره می گوید :

دلم ازین بالا گرفته ، می خواهم بیایم پایین

کزین کبودینه ، ملول و دلگیرم ، خوشا سرودن ها

و آفتابی ها

فکر کردم این گروه رفتن و آمدن با این همه حس ناخوشایند و خوشایند ، چگونه می توانند صبورانه به این زندگی پر از همیشه رضایت بدهند؟ که من هم ، هم تیمشان هستم . تمام آدما هم تیم این گروه ببین و بگذر هستند. یعنی وقتی که من دارم از این جا می رم که برم برای همیشه ، چه جوری این همه شوق و سرمستی را با خودم می برم. کجاست محل حضورش ؟ با که ، در چه گذرگهی ، چه وقت ، وقتی میریم کی می فهمه توی دلت چه خبر بوده ؟

فضا پر از صداست .صدای شوق ، شوق دوباره زنده شدن ، شوق زندگی ، از زیر خاک ، روی درختان ، جوانه ها شلوغ کردند ، دوباره زندگی سبز شروع می شود.

زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست ؟

بیداری شکفته ، پس از شوکران مرگ

زیباتر از درخت در اسفندماه چیست ؟

زیر درفش صاعقه و تیشه ی تگرگ

زیباتر از درخت در اسفندماه چیست ؟

عریانی و رهایی و تصویر بار و برگ

توی حیاط گنجشک ها جشن گرفته بودند و سروصدایی می کردند که بیا و ببین. نگاشون که کردم دیدم اونا می دونند داره چه خبر میشه ، برای همین خوشحالند . ولی اینجا بغل گوشمون ، اومدن بهار برای خیلی ها رنج آوره !! کاش می شد مثل گنجشک ها فقط آزاد نگاه کرد و رد شد ، کاش مثل گنجشک ها به لباس عید نیازی نبود تا پدری از نداشتن پول غصه بخوره ،

کاش می شد آدم باشیم . می گویند کوه به کوه نمی رسه و آدم به آدمی ، کاش یکی بیاد دل بچه های کار را شاد کنه .

دیدن کارناوال های خارجی شاد کننده است .چرا دیدن حاجی فیروز اشک ما رو در میاره .

این روزها خوندن شعر ارغوان ابتهاج آی می چسبه ، ارغوان ، من نمی دانم چرا هر سال بهار با عزای دل ما می آید...و حالا هی تصاویر ذهنم ورق می خوره و ورق می خوره .