خراب آباد دلم را آباد کن،نه با سازشی و مداوایی و مدارایی،که خراب ماندن بهتر از آن آبادانیست.من مریض مرض عشقم،در سماع عشق و حیرت آنم./دردیست غیر مردن،کان را دوا نباشد/پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
پی نوشت: امشب اگر مرد بودم از اون شبایی است که دلم می خواست تا صبح تو خیابون راه برم.وچون زنم توی خیالم می رم توی کوچه باغم و به تصنیف مستان نیمه شب گوش می دم.
به منم سر بزن...نظراتم بگو.خوشحال میشم
سلام.اومدم بازدیدت را پس دادم.بازم بیا.
اینم از مردی که قدم در رویاها دارد و رغبتی به کوچه هایش نمانده



ابر من با دل دریائی گفت
تو کجا یت دریاست؟
دل اشفته بیادش آورد
که غمت هم با ماست
گر من اورا نکنم یاد تو هم
گریه هایت بی جاست
فی البداهه بود ببخش
شعر قشنگی است.اما مردی،زنی و خلاصه هر آدمی باید لحظاتی را در خود سیر وسیاحت کنه.چون آنچه می بینم نمی خواهم،وآنچه می خواهم نمی بینم.
دل ها همه خراب و طالب خراب آبادند
درد عشق و دوای معشوق قصه شیرینی است
اما روزگار تلخ و بی مروت است
کام حلوایی برایمان نگذاشته
اما بخنده نقش شادی به صورت آذین می بندیم
این حال خوشتان چه در خیال و چه در خیابان غنیمتی است
شاد باشی
آبادبتان آرزوست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد،ولی/اساس هستی من زین خراب آباد است
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد...
ویس عزیزم سلام ..
این شعر بالا رو با توجه به مطلبی که گذاشتی یادم اومد ..
عزیزم شونه های ما زنها باید قوی تر از اینها باشه وگر نه خدا نمی تونه صبر مون رو محک بزنه ..مطمئنا افق روشن برای تو نازنین پیدا میشه و نتیجه استقامتت رو خواهی دید ..
آمین.و سلام به مهربون خودم.نیمه شبی بود و حالی و خلوتی.
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترکِ من خرابِ شبگردِ مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گذر، تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آبِ دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیدهیِ ما صد جای، آسیا کن
بر شاهِ خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
...
سلام ویس عزیز
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها ؟
جرس فریاد می دارد،که بربندید محمل ها
دیگه اون دورانی که مردها می رفتن توی کوچه پس کوچه ها غزل های عاشقانه می گفتن و به یاد عشقشون و جور و جفای معشوق به دیواری تکیه می دادن و زل میزدن و مات و مبهوت میشدن گذشته.....دیگهه عصر تکنولوژیه...و اینقدر گرفتاری ها زیاد شده که دیگه فرصتی واسه این کارها نیست

سلام ویس گرامی
حال شما؟خوبید؟خوش گذشت کنار دریا و ساحل؟
ممنون از اینکه بهم سر زدی. چشم. اتفاقا از صدای اپراییه دریا خیلی خوشم میاد.
موفق و شاد و آباد باشید
آباد بودن را خیلی دوست داشتم.دعای مرسومی نیست ولی خوشم اومد مرسی.درست می گی عصر لعنتی تکنولوژی.به قول سهراب:عصر اصطکاک فلزات،سطح سیمانی قرن و...تکلیف عاشقی ها چی میشه؟
خدایی این محدودیتای بی مورد آخره بی انصافیه
تا دلت بخواد بی انصافی با وسعت نا محدود
سلام
من شمارو لینک کردم...شما هم منو با اسم دل آسمونی لینک کن
لینکم کردی خبرم کن
ممنون
سلام.با افتخار لینکتون کردم .حتما میام می گم.
یه پیشنهاد
هر وقت هوس کردی نصف شب بری خیابون یه لباس گشاد پسرونه آستین کوتاه با یه شلوار جین تنگ با یه کلاه لبه دار بپوش یه تسبیح کلفت هم دور دستت بچرخون بعد با خیال راحت تا صبح ول بگرد . مطمئن باش جواب میده . آخه ما پسرها زیاد از این کارها کردیم و کسی نفهمیده . چادر سر میکردیم میرفتیم لای خانومها زیارت
به به چشمم روشن
حالا خوبه می رفتی زیارت و سر از....بگذریم.پیشنهاد خطرناکیه.من که اهلش نیستم.
روزگارت تا که تنهـــایی بدان این است و بس
عاشق تنها به غمها سنگ زیرین است و بس
عافیت خواهی ســراغ از دکتر و دارو مجــو
چاره درد جگــــرسـوز تو رامین است و بس
واییییییییییییییییییییییییییییی.عجب شعر بجایی.واقعا مرسی.خودتون گفتید؟راستی می دونستی تا همین چند دهه گذشته خوندن مثنوی ویس و رامین برای زن ها ممنوع بوده؟می دونی چرا؟اگه خواستی بدونی بگو برات بنویسم.
سلام : وبلاگ خوبی دارید موفق باشید میخواستم ببینم حاضرید تبادل لینک کنیم ....
سلام
پس دلت رامین میخواد... هااااان؟؟؟
منتظرم
اینکه گفتی شعر بجایی بود یعنی زدم تو خال؟؟؟
ای شیطون
نه ... شعر از من نیست .... از لسان الغیب حافظ شیرازیه...
اون موقع که آدم در باغ خلد بوده و تو هنوز به دنیا نیومده بودی یه شعر برای تو و رامین سرود . این یعنی بزودی به رامینت میرسی . پیشاپیش بهت تبریک میگم
راستی... حتما برام بگو که چرا مثنوی ویس و رامین برای خانمها ممنوع بوده... باشهههههه؟؟؟؟
اونموقع خودت در باغ خلد شاهد سروده شدن این شعر بودی؟
در باره ی مثنوی ویس و رامین ،خوب پشیمون شدم برات خصوصی می نویسم
میخانه اگر بود دلی خسته نمی بود
ابروی گره کرده ، لب بسته نمی بود
فی البداهه
ممنون از مهرت ویس عزیز
چه بیت قشنگی
با سلام وتشکر
اشتیاق پرسه زدن در شبهای بهار که گاه بوی گل و گیاهی انسان را سرمست کرده و به وجد میاورد ُ نشانه ی روح عاشقی ست که با درد عشق آشناست !! چه خوب کردی که دلت را برداشتی و در خیال ُ به کوچه باغهای احساس سفر کردی !!؟
این نیاز یک روح عاشق و ناآرام است ... و باید به این نیاز پاسخ گفت .
عاشقی ،فطری است.خلقت برمبنای :کنت کنزا مخفی،فاحببت اعرف،فخلقت انسان می باشد.اساس آفرینش احببت بوده است.یعنی دوست داشتن .دومین مرحله سلوک ،عشق است .پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن.همینکه سخن از عاشقی می شود تنها شکل بیرونی آن استنباط می شود.البته اولین راه شناخت عشق،دریافت عشق مجازیست ،تا از آن به عشق حقیقی رسید.با این حرفا خواستم بگم عاشقی در دلم مثل یک چشمه ای است که گاهی فوران می کند.و مرا می برد تا افق های سبز بشارت.//دل روشنی دارم ای عشق،صدا کن مرا از صدف های سرشار باران/صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن/صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو/بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست؟/مرا می شناسی تو ای عشق.....این شعر از عبدالملکیان است.شعر بلندیست.//راستی سلام.ممنون که سرزدی و ممنون از نظرت.
چه زیبا...
سلام .خوبی؟ممنون از شما.کم پیدایی!هر جا که هستی ،امید که بهترین باشد
سلام بر ویس عزیز



مارا چه به کاریکلماتور و تازه رقابت با مبتکر این راه
ما که لحظات نابی را دیگر به تجربه نمی نشینیم و در لحظاتی مرده که قلمی بدست گرفته و به زبانهای مختلف دلنوشته ای داریم.
و رقابت !!!!!؟؟؟ که اورا فروغی بود دلتپنده که روزگارش حاصل .به مرگی در گمنامی اما ماراچه؟؟؟
ممنون مهرت نازنین
سلام.دوست خوبم مگر کاریکلماتو فقط به نام ایشونه.مگر قراره با مرگ شاپور،این شیوه باید تمام شود.وتازه ایشون حقش بود که در گمنامی بمیره چون سابقه اش دارای این مجوزه.
این خونه دومین خونه ای است که امشب رفتم و برام خیلی آشنا بود
من قبلا هم مهمان شما بودم ؟
در هر حال بسیار زیبا بود
من مریض مرض عشقم
و من نیز گرفتارش و می بالم به آزارش
سلام.ممنون که به من سرزدی.یادم نمیاد که قبلا دیده باشم.ولی در هر حال خوشحالم که اومدید.
سلااام و درود.عجب؟ جل الخالق.چقدر جالب! شما و پرنیان عزیز و بنده در سه نقطه مختلف کره زمین جملگی گویا چنین حسی داشته ایم؟! واقعا برام عجیبه! وعجب اشعارزیبایی در وب هردو دیدم و بسی محظوظ شدم. سپاس
درود بر قندک مهربان.حس مشترک.یاد شاملو افتادم یه جایی میگه:من درد مشترکم مرا فریاد کن.و ما حس مشترکیم.
درد خواهم دوا نمی خواهم/ غصه خواهم شفا نمی خواهم ...
خواهم شدن به میکده گریان و ... کز دست غم ! آه کز دست غم ...
پی نوشت ؛ ممنون از لطفت به من دوست خوبم
بابا خوب دلمون تنگ شده بود .هی میومدم صاحبخونه ،خونه نبود.هرجا هستی خوشحال باشی
سلام .
بابا میگه عاشق شو ور نه کار جهار سر آید !
خودش خیلی عاشقه !
احوال بیمارانت چطوره؟
انشالله که به زودی خوب خوب بشن .
کوچولو هایم خوبند . دوستشان دارم خیلی !
می بینم که سرقت ادبی هم می کنی
ممنون از احوالپرسی شما.در حال طی دوره بیماری هستند.در ضمن روز معلم برای شما معلم جوان وبسیار عالی مبارک باشد
سلام دوست خوبم
من آپم ...بیا...نظراتم بگو
حتما همین الان میام.عزیزم.
سلام
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری ...
... کاش اینگونه نبود و مرد و زن می توانستند عادلانه و خدایی... همسان و هم حق بودند...
به امید آنروز...
کاشششششششششششششششششششششش.ممنون با اینکه آقا هستید اینجور فکر می کنید.البته جز اینهم از شما انتظار نمی رفت.باز هم سپاس.از شعر زیبا هم مرسی.
با حس اون لحظات سختت خوب تونستم ارتباط برقرار کنم
چون از این شبا تا دلت بخواد داشتم
و تو خیابونا قدم زدم...
نمی دونی چه روزای سختیه.ولی خوب دیگه کاری جز تحمل نمیشه کرد.
وا ! کی میگه ویس نازنین اقا ست روح به این زیبایی حتما مال خامهههههههههههههه
همینو بگو