بارها زمزمه کرده بودم که باید از تمام آنچه به خودم آویزان کرده بودم خلاص شوم.یک تصویر تناقض نمایی در ذهنم جریان می یابد.تصویری گرم که نمی خواهم از آن دور شوم.یک پارادکس،انسان آزمند سیری نا پذیر،هیجان زده و بی طاقت،چنان در مسیرحیاتش جلو می رود،می درد و ویران می کند که روی هرچه حیوان درنده را سیاه کرده است.و دستان من هم آلوده است.در ماندگاری تمایلاتم،در خواهش هایم،در نخواستن هایم،در رد شدن آنجایی که مکث لازم است.و در ماندن ،آنجایی که باید جریان پیدا می کردم.بارها به خودم گفتم که از زنده ماندن نه گریزی و نه گزیری داری،پس کجاست اندیشه ی پویایی که در پرورشش به دست آوردی،یا باید به دست می آوردی.حضورت در زمین معنای بخوان دارد.ودر خواندن ،دانستن،ودر دانستن،بار مسئولیت،وچه سنگین وچه سنگین ،ومن هر روز گاه را بیگاه می کنم.به هرز می دهم.همچون چشمه ای که به کویر سرریز شود،حاصلی ندارد.زمان حقش را از من خواهد خواست.ومن در جوابش جز روزمرگی و بطالت ،حرفی ندارم.وتاوانش گذر بی بهره ی حیات من است.
ویس عزیز دل قوی دار که ما نیز به راه تو میرویم و از بس در روزمرگیها غوطه وریم ، به عادتی پلشت خو کرده و دیگر هراسی نداریم . آری وقتی آمدیم ، مسوولیتهایی بر دوش ما نهادند و اکنون کسانی با نام مزاحم و (شاخ گاو ) نمی گذارند تا خودی بنمایانیم .
مطالعات و اموخته های خویش را در پستوی ذهن خویش تلمبار میکنیم و کسی برای دانسته های ما تره هم خورد نمیکند .
در این غوغای اندوهبار به کنجی باید قناعت کرد و گاه اشک ریخت و چیزی نگفت ... سکوت سرشار از ناگفته هاست عزیزم !
سکوت سرشار از نا گفته هاست.اما دوست خوبم،برای من مهم نیست که کسی برای افکار من تره خرد می کند یا نه!باور کنید .من زندگی را مدیون خودم نمی بینم.این منم که در گذر از دایره ی هستی ،در این نقطه پرگار بودن،چه باید بکنم که نمی کنم.مسئولیت من در ازای روح من کدام است.؟درست گفتی آنقدر خودمان را در حیطه ی روان نگه می داریم که پلشت می شویم اما یادمان باشد:مرغ باغ ملکوتیم و از عالم خاک نیستیم.البته ببخشید.جسارتی نکرده باشم فقط نظرم را گفتم.سالم باشید با اندیشه های بلند.
باورنمی کنم بی حاصلی چشمه گذر ثانیه هایتان را َباور نمی کنم بطالت و روزمرگی را ، که اگر این بود ، پرورش اندیشه ها را در خواندن و خواندن را در دانستن و دانستن را در مسئولیتی سنگین نمی دانستید عزیز ...
آدمی مجموعه ای از تناقض های عجیب اما دوست داشتنی ست ...
چند پست قبل مجموعه تناقض های درونم را نوشتم.روی امواجی سوارم که هر حرکتش مرا می برد تا افق های سبز بشارت
ممنون سهبا جان
سلام ویس عزیزم +
می دونی؟ ما همه گاهی دچار این تناقض می شیم. از دست خودمون دلخور میشیم. احساس می کنیم به جای جلو رفتن توی آرمانهامون داریم درجا می زنیم و حتی گاهی عقب گرد داریم. اما واقعیت اینه که ما انسانهای اجتماعی هستیم ، مردم شهرنشین که با آدمهای زیادی معاشرت می کنیم . آدمهای اطراف ما همیشه ما رو سرحال و شاد دوست دارن. وقتی به دنبال آرمانهات باشی ناخودآگاه از زمینی و زمینی ها دور میشی و تحمل اونا برات سخت میشه و تحمل تو برای اونا و این خیلی مشکل ایجاد می کنه. ولی شاید متوجه نباشی که به هر حال داری روی روحت کار می کنی . وقتی گرسنه ای توی خیابان از کنارت رد می شه وقلبت رو به درد می یاره این بزرگترین نشونه است وقتی دوستی گرفتاره و تو چشمات رو هرگز نمی تونی ببندی و بی تفاوت بگذری این یعنی داری راهت رو درست می ری. تعلقات مادی در حد نرمال همیشه بد نیست انگیزه می ده برای زندگی و برای داشتن یک رابطه ی خوب با دیگران .
برای من مسئله آرمان نیست،یک موج درونی از فریاد روحی منه.که گاهی در من سر بر میداره و بیادم میاره که :هی مواظب باش.یاد خودت بیار:از کجا آمده ای بهر چه چیز آمده ای.یک تلنگر روحی...این جریانی در من و با منه.با اطرافم کاری نداره.یک دیالوگ درونی است.
ممنون از نظر خوبت عزیز دلم.
سلام مادربزرگ خوبی؟
خوشی؟
بجون خودم اصلا اینهایی که نوشتی نفهمیدم یعنی چی
البته رو مود درک مطلب نیستم فعلا
از خستگی
نگفتی چرا بهم نمیاد کتاب هزار و یک شب خوان باشم؟!؟!؟
واسه سند و سالم خوب نیست؟؟بد آموزی داره؟؟
روز خوبی داشته باشی
سر فرصت مطلبت رو می خونم
نوه ی عزیزم.لازم نیست مرا درک کنی،مرا بگذار و بگذر.
اما من به شما به عنوان مخترع،افتخار می کنم.به به چه نوه ای دارم
در مورد هزار و یکشب ،معمولا اینروزا،کسی کتاب نمی خونه،چه برسه به این کتاب قدیمی.نه هیچ اکشالی نداره.
راستی حالا دیگه با هواپیمای خصوصی می برن و میارنت؟به به بیام امضا بگیرم تا نرفتی آمریکا.داستان فرار مغز ها و این چیزا
وقتی بخوای سالم زندگی کنی و دور از توحش های معمول آدم ها، یه جایی می رسه که بالاخره این سوال ها رو از خودت می پرسی و کاملا هم طبیعیه که بپرسی. چون میبینی جوری داری زندگی می کنی که برای خیلی ها کوچکترین اهمیتی نداره. درسته که این یه موج درونی و فریاد روحی از درونه اما مطمئن باش بخش عمده ش به خاطر تناقض بین سبک زندگی شریف تو و سبک زندگی بی قاعده و درنده مآبانه جامعه اطرافته.
پیروز باشی
یکدفعه یاد کتاب ابله داستایوسکی افتادم.
البته ممنونم که در باره ی من اینگونه فکر می کنی.اینروزا شارلاتانیزم بر جامعه حاکمه.و هر کس نتونه باشه،اسمش هالوست.درست می گی شاید کدورت های روحی از دیدن اینهمه ریا و دروغ هم باشد.نمی دونم.واقعا گاهی میرم که دیگه نتونم بلند شم.ولی باز.....داره برام یک دور و تسلسل میشه.خدا کمکم کنه.
سلام مادر بزرگ
خوبی؟
چه خبر مبرا؟
لوس میشم اینقدر تعریف میکنی ازم
اونوقت بستنی و چیپس و ادامس و پفک و نوشابه و ساندویچ.... می خوام
اختیار دارین. دست شما درد نکنه. درک میکنم. اما الان اینقدر شلوغ پلوغه اینجا و حواسم پرت که نمی تونم فکرمو متمرکز کنم واسه خوندن اینجور چیزا
عادت هم ندارم نظر کیلویی بنویسم و مطلبی رو نخونده نظر بدم
خلاصه اینجوریاس
خوش و شاد و سلامت باشی آخر هفته و بهت خوش بگذره
سلام نوه ی مخترع خودم.
این کشور باید قدر نوه ی من و امثالهم را بیشتر بدونه وگرنه استکبار جهانی ،خدای نکرده ،میاد و این نوابغ را می بره ها!!!!گفته باشم.
شما همیشه نظراتت برام مهمه و ممنون.
حالا حواست را به کارت بده .امید که طرح هایت برنده بشه
اینقدر هم چیپس و پفک نخور بابام جان/بده برات
تابستانی که گذشت از نظر بطالت و روزمرگی یکی از بدترین تابستانهام بود !
خدا کنه بقیه روزهامون این طوری نباشه !
سلام عزیزم .
خوبی؟
مریم جان .همینکه گذشت خوبه.من همون خانوم معلم مهربون وشاد،که بچه هاش دوسش دارند،را دوست دارم.همونجوری شاد و مهربون.امید که پاییز برات تلافی کنه.
جالب بود
ای وای ممنون که به من سر زدید.
ویس عزیزم سلام .. این چیز هایی رو که نوشتی در مورد تو صادق نیست ..انقدر روحت بزرگه ..انقدر خوبی .. انقدر با گذشت و باصداقتی که این ها از نظر من معنا نداره ..حتما قصه سنگ و گل رو شنیدی که در کویر بودند .. گل از تشنگی به سراغ آبی می رفت در دل کویر اما هیچ نمی یافت .. دل سنگ سوخت وترکید و گل رو سیراب کرد .. بار علمی تو و محبتت نظیر نداره .باور کن ..جدی می گم و این صحبت منو اکثر دوستان تایید می کنند .. کسانی مثل تو باید باشند در این دنیا ی بی رحم ما تا بدونیم هنوز انسانهایی هستند که می تونیم همه جوره بهشون اعتماد کنیم و به داشتنشون فخر بورزیم .
وای وای ممنون آفتاب جان از گرمای محبتت سوختم.
جنبه ندارما
گاهی سر و ته آویزون میشم.دست خودم نیست.انگار در فضایی بدون هوا رها میشم.بعد دوباره و دوباره.
خیلی به من لطف داری.مهربونم.
خوش به حال کسانی که در طول زندگی... ابعاد دیگری نیز می بینند و بهره می برند... اونها حجم رو خوب می شناسند و تو معامله با زمان همیشه جلوترند... ظرفیتها همیشه هست اما شاید ما نمی شناسیم اونها رو...
درود بر شما... استفاده کردیم بانوی گرانقدر...
در پناه حق
گه چرخ زنان ،همچون فلکم/گه رقص کنان،همچون ملکم
سلام مادر بزرگ خوب
خوبی؟
چه خبر؟
خوش گذشت آخر هفته؟
منم خوبم.
امروز تونستم مطلبت که یکم واسم سخت بود رو بخونم
و دیگه چیزی نبود که حواسمو پرت کنه
ما آدما تا از این تناقض ها نداشته باشیم پیشرفت نمی کنیم و همیشه درجا میزنیم و زندگی یکنواختی خواهیم داشت. مطمون باش که لحظاتت رو تلف نکردی و از همین روزمرگی و بطالت تجربه ها و درس های زیادی کسب کردی.البته شما خودت وارد تری....
خوش و سلامت باشی
سلام نوه ی گلم.
آخر هفته بد نبود.کارات تموم شد؟برنده شدی؟همون جشنواره ی خوارزمیه؟
احوالاتمه دیگه چه کنم.گاهی زلزله ی ده ریشتریه.گاهی هم مثل اژدها در من خوابیده.دیگه چکار کنم.اینم دیگه
حال خود خود خودت چطوره؟خوبی؟خوب باش همیشه
سلام
دردواره در باب انسان های چون خودم آورده ام... نه خطابی به نوشته پرقدر شما...
****
به گمانم فلسفه آفرینش همین بوده... تضاد و تناقضی که با هرچیز و هر فردی پیدا کردم...
روزی که خواستم و خواسته شدنی نبود و زمانی که نبودم، بودن پر بود...
گاهی رفتم که باید می ماندم و زمانی ماندم که باید....
زمانی باریدم که کسی تشنه نبود و زمانی خشک بودم که که زمین و زمان تشنه بود....
انگار این قانون است.... که هر موقع همانی نباشم که باید...
اینگار این آزمون هر لحظه زندگی که خدایمان تقلبش را خیلی وقت ها پیش برای مان فرستاده همین است...
افسوس... که بی واژه ام وقت گفتن...
بی قدرم وقت قدرشناسی....
بی ناله ام وقت ضجه زدن و نالانم وقت دست افشانی
افسوس که هر لحظه آنی که باید نیستم ...
و هر روز می بینم بزرگانی را که هستند آنچه باید...
درخت را که برای نمای ش شرط نمی گذارد...
خورشید را که بی مضایقه می تابد...
خاک را که بی منت بسترست...
حیوان را که بی واهمه می بخشد و می ستاند...
کاش همانند مولانا می مردم از جمادی خاک وجودم...
می مردم از نمای و حیوانیت ام...
که به حق تا مثل خاک و گل و حیوان نباشم انسان نخواهم بود...
کاش درمی یافتم که زمانی انسانم که به قدر گیاه و حیوان بوده باشم...
کاش می دانستم که القمر و الشمس یسجدان چیزی جز بودن به قدرشان نیست و ... کاش می دانستم که چقدری دارد سجده انسان بودنم.... اگر باشم به انداره و قدرش که هیچ کدام بار امانت را نپذیرفتند....
کاش می دانستم که چقدر انسان بودن مان پر ارج است...
کاش می دانستم که هیچ چیز جز خود او برای من ماندنی نیست... خواستنی نیست....
هیچ جز او مرا نمی میراند.... نمی خواند.... نمی بالد...
اویی که در هر لحظه خواهانمست....
همه چیز را درنظرم خار می کند تا گلش را ببینم...
همه چیز را افسره می کند تا شادی با او بودن را بیابم...
همه چیز را سرد می کند تا گرمایش را ببینم....
چه نعمتی است این پوچ گردانیدن هرچیزی در نظرم... اگر انسان باشم به اندازه و قدر انسان....
اما من... بی قدر و بی گدار...
که گرمای هر گلی جز او، هر گرما و مامنی جز او را ....
که بر سر راه غیر مستقیمم می یابم برمی گزینم....
که همیشه آخرین گزینه ام است او که همیشه اولین بوده...
که خلوتم با او آخرین زمان هاست از باب ارج...
که شکرم از او آخرین سپاس های هستی ست گاه آرامش های بی دوام...
ذکرم از او لقوه دهان و پرستشش دست و پایی برای فرو نرفتن درمرداب آزمون های پایان ناپذیر هستی....
کاش به اندازه یک لحظه انسان بودم تا می فهمیدم همه چیز را.... شادی را...
رهایی را...
گشایش را...
قانون ها را....
پرنده را....
زمین را...
آسمان را....
...
کاش به اندازه یک لحظه انسان بودم تا می فهمیدم خدا را....
سلام.
کامنت شما می توانست یک پست باشد و من بر خودم بالیدم که این کمترین ،با واژه های شما نواخته شد تا تکمیل شود.این حیرانی،سر گردانی،که ای وای داستان پادشاه و کنیزک را در مثنوی بخوانیم و باز بی توجه بگذاریم که ناله های ما برای از دست دادن باشد،و ندانیم که همین از دست دادن ،زیباترین عشوه های اوست که مرا دریاب،مابقی فانیست،من ـابدی را گزاردی و به چی دل بستی؟قرار من با تو،بنده ی من، در الست چه بود؟چرا پیمان شکنی می کنی..زمان،محبوب ترین خلقت من است که در اختیارت نهادم،وتو به راحتی از دستش می دهی!و همانطور که گفتید هیچ چیز را به موقع و به هنگام بکار نمی بریم.و داعیه ی انسان بودن داریم!و در می یابیم که :یافت می نشود،جسته ایم ما
از بزرگواری های شما ممنونم.
ویس عزیز سلام .
چقدر خوب وبزرگ مینویسی .
خیلی خوب مینویسی مثل یک نویسنده کتاب ها .
.
روز مردگی جزو همه زندگیمان شده وگریزی از ان نیست
سلام ستوده جان،معلم عزیز
ممنون از محبتت.حرف دلم است.سر ریز می شود.
سلام عزیزم .
من هم امیدوارم .
پیش به سوی روزهای بهتر !
حال خودت چطوره؟
من خوبم.پاییز که نزدیک میشه،حالم خوبه.چون عاشق این فصلم.می خواستم پستی برای پاییز بگذارم،دیدم پارسال گذاشتم.منصرف شدم.
خوشحالم کردی عزیزم.
جامعه ی پر تناقض، احساسات متناقض تولید می کند. غم مخور که 100% در چنین حالی اند. اما یکی جرات گفتنش را دارد و یکی نه. مهم این است که هم این احساسات را - دست کم - برای خودمان پنهان نکنیم و تلاش برای دریافت دلایل زیر ساختی آنها را از یاد نبریم. این مقاله را امروز خواندم شاید راهنمایی باشد:
http://farasatkhah.blogsky.com/1390/06/16/post-61
سلام.من هم باور دارم که چامعه در این دوره ی هر روزه ی خودم نقش دارد.الان مقاله را می خوانم .ممنون
سلااام....
ممنون که بهم سر زدی و شرمنده که دیر اومدم چند وقته کمتر میتونم بیام ولی حتما سر میزنم...
آپ قشنگی بووود ولی دردناک
ممنون
سلام و ممنون که اومدی.
ندای درونم خیلی هشدار دهنده است.همیشه یادرآوری می کنه که:
مرغ باغ ملکوتم ،نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
سلام بر ویس دانشمند عزیز من
سلام آفتاب جان.چطوری؟کلی به کامنتت خندیدم.من پیش دبستانی هم نیستم.
اهل کدام ساحل خشکی؟
ای قاصد محبت باران
حرف دل ما رو زدی ویس عزیز ...
این مردمان که میبینی نه همه آدمند که اکثرهم گاو و خر بی دمند
سلام.
وای خیلی ناراحت شدم.ببخشید ،دوست نداشتم که به مردم این القاب داده شود.راستش خجالت کشیدم.شاید رک گویی شما باعث شد جا بخورم.
ممنون که به من سر زدید.
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از خلق جهان پاکدلی بگزینم
چاره ای جز وصله پینه کردن وجود نیست
موفق باشید
گر ازین منزل ویران به سوی خانه روم
وگر آنجا که روم،عاقل و فرزانه روم
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد ازین سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم
دلگرمم کردی با حضورت.ممنون
سلام عزیز مهربانم .
برایم از سعدی گفتید ، برایتان از حافظ تحفه ای آوردم به نیت شما ...
دوش آگهی زیار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم ، هر چه باد باد
کارم بدان رسید که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد
در چین طره ی تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد
از دست رفته بود وجود ضعیف من
صبحم به بوی وصل تو جان باز داد باد
امروز قدر پند عزیزان شناختم
یارب روان ناصح ما از تو شاد باد
تاریخ عیش ما شب دیدار دوست بود
عهد شباب و صحبت احباب یاد باد
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد
جانها فدای مردم نیکو نهاد باد
و با تفالی بر او:
از سر کوی تو هر کو بملامت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود
کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا
به تجمل بنشیند،به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست
که بجایی نرسدگر به ضلالت برود
کام خود ،آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یکسر به بطالت برود
ای دلیل دل گمگشته،خدا را مددی
که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
حکم مستوری و مستی،همه بر خاتمت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه ی حکمت بکف آور جامی
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود.
سلام مادربزرگ عزیز
حال و احوال؟
خوش میگذره؟
دماغت چاقه؟
امیدوارم که همیشه خوب و خوش و سلامت باشی
اگه تشریف بیارید خوشحال میشم.آپ کردم آخر
تا بعد
سلام نوه ی گلم.برگشتی شهرتون.چون گفتی غرفه ی خوزستان،پس جنوبی هستی.می بینی مادر بزرگت چقدر با هوشه
بله دماغم چاقه و قرار است عملش کنم شبیه آنجلینای خودمون بشم،ولی چون بعدش باید لب هایم را شبیه او کنم.از همین حالا بی خیال میشم.اخه مادر جون در سن نود سالگی اینکارا قباحت داره
همین الان میام.بالاخره طلسم شکست.اما نگفتی نتیجه ی اختراعاتت چه شد؟
سلام ویس عزیز
میگن این بازی زمونه است. ما ناچار از کارهایی که می کنیم هستیم. گاه به کاری ترغیب و تشویق می شویم تا هرچه سریعتر انجامش دهیم. بعد می نشینیم به حسرت خوردن همان کاری که در انجام دادنش عجله داشتیم.خدا رحمتش کنه حسین پناهی را می گفت : دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟
خوب اگر بازی زمونه است،پس حساب و کتاب چه معنی میده؟یعنی جبره؟
لا جبر و لا تفویض.خوب باشه دیگه نمی گم.باشه باشه.
حالا بگید کجا سفر تشریف برده بودید؟سوغات چی؟
انگار دنیا دو جهت نداره. یک جهتش اون جاییه که مردم روش قرار دارند وجایی که مثل یک گردونه مدام جلوشون می چرخه . توی این گردونه سبد های جذاب و مختلفی هست. و ما باید حواسمون باشه محتوی کدوم سبد برداشتنش ممنوع و داغه و کدوم آزاده و سرد.یک سری اطلاعات درهم و برهم هم در اختیارمون گذاشتن که اون هم مبهمه.لذا مجبوریم شانسی و چشم بسته دستمونو به طرف سبد ها دراز کنیم. حالا یا می سوزیم و می بازیم یا می بریم.
و خواننده می خواند: ...چشام بسته اس....جهانم.. شکل خوابه- عذابه- اضطرابه -اضطرابه...درود بر شما
سلام.سفر خوش گذشت؟
و نمی دونم چرا همیشه به سمت نهی شده ها گرایش داریم؟یعنی پای نفس اماره وسطه؟
مگه پیش دبستانی ها دانشمند میشن ؟!!!!!!!
کلی باید بخونن تا به جناب عالی برسن.. بله اینجوریاست خانم گل .
دانشمند
جنبه ندارماااااااااااااااااااااااایه وقت باور می کنما.گفته باشم
باید جریان داشت مانند آب آب ماندگار مرداب است و مرداب می بلعد هر چه در خود دارد
چونان که نفمهیم همه ی روزگارت را از چه داشتی
تو مثه مرغ مهاجر میمونی
وقتی که هوای زندگی سرد می شه
دوست دارم بدونم چه کار می کنی چی خوندی یا چه شغلی داری که اینقدقلم غرایی داریی
آب اگر راکد بماند ،بوی گند می گیرد
در مسیر آبگیرش،غنچه ی لبخند می میرد.
سلام بیکران مهر،این اسم را خیلی دوست دارم.
ادبیات خوندم.فقط ادبیات نخوندم،عاشق ادبیاتم.
ممنونم از لطفت عزیزم
ناله های برگهای خشک پائیزی...
زیر پای عابران کوچهء احساس...
رقص زیبای اقاقیهای وحشی با نسیم صبح...
بازتاب هدیهء خورشید در امواج گندم زار...
کلبهء تاریک من، در مزرعه پیداست...
قصر ماتمزای من آنجاست...
نم نم باران غم آلودهء یک عصر پائیزی...
بازی خورشید با همبازیانش، تکه های ابر...
سر زدن... قایم شدن... پیدا شدنهای پس از آن...
آسمان را میشود اینک بهانه...
تا بگیرد جشن میلادی برای کودک رنگین کمان خویش...
یادم آید از نگاه ویس...
قصهء باریدنش را می کند آغاز، اینک دیدگان من...
چشمهای من حکایت می کند این قصه را از ابر...
ابر از باران...
قطره های خیس باران از نگاه ساکت و افسردهء رامین...
وای، عجب تکرار غمگینی...
وای عجب تکرار غمگینی.
سلام همسایه.شعر بسیار زیبایی است.ممنون که به من سرزدید.
ببخشید شما نمی خواین آپ کنین خانم نابغه ؟!
سلام .وقتی نبود.باشه حتما به همین زودیا
من هم پاییز را دوست دارم .
تکراری هم باشه خوبه بنویس !
سلام باشه مریم جان.حتما
درود برشما عزیزان ِ همراه،مهربانان ِ همدل
وب سایت من آماده شد
با همان نام ِ
سخن کوروش
از همه ی شما یاران
خواستارم
تا ضمن دیدار
مرا در امر
پرباری وزیباتر کردنش
یاری نموده وادرس جدید را در پیوندهای خود
اصلاح و بیفزایید
http://www.korosh7042.com/
چشم انتظار دیدن تان هستم
واااااااااااااااااااای سلام.چقدر خوشحالم.مدتی بود ف ی ل ت ر شکنم کار نمی کرد و من نمی تونستم بیام.همین الان میام.
تجدید عرض سلام و ارادت خالصانه. درود بر ویس عزیز
سلام از من است.گرفتارم .میام حتما سلامی می کنم.
سلام
سر زدم دیدم نیستید... براتون آرزوی سلامتی و بهروزی رو دارم...
جای بسی تاسف بود برایم.این بار سعی می کنم حضور داشته باشم.ممنون و شاد باشید
پاسخ به : vis
:
vay khoshhalam ke dobarehasyid.faghat az inke bayad ba horufe engelisi bashe delkhoram
درود الان چک کردم مشکلی ندیدم توی چند مرورگر هم امتحان کردم ولی مشکلی نبود احتمال زیاد مشکل از سوی شماست ( فارسی ساز ویندوز )
در صورتی که مشکل دارید با فارسی سازی ویندوز اعلام کنید.
ویس عزیز سلام
این پاسخ مدیر فنی(فرهاد پسرم) در پاسخ تو نازنین نوشته بود
گفتم شاید ندیده باشی خدمتت به عرض برسانم
در ضمندر حال کوچ اساسی ام و محروم از بهره برداری از قلم زیبایت
بدرود
کوچ اساسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/اونور آبحتما بگید.
از پسرتون هم بابت پاسخگویی ممنون و از جانب من تشکر کنید.
اومدی سلامی عرض کنم .
خوبی عزیز
با تمام قد سلام از من است.چطوری؟مدرسه هم که نزدیکه.به سلامتی.ممنون که سر زدی.شدیدا گرفتارم.
بدو بیا
بدو بیا
نظرات برام مهمه
اومددددددددددددددددددددم.
لا جبر ولا تفویض ولکن امربین امرین این بین امرین یعنی چی؟انگار هرچی هستش توی همین قسمته!یاانگار یه جورایی خواستن یه چیزایی در لفافه بگن برای امروزی ها که بیشتر حالیشونه چون میدونستن اون زمانی ها از درکش عاجزند!
ای وااای .سلام عرض می کنم.درود بر شما
سلام.اومدنمون جبره.انتخاب نوع زندگیمون تفویض.راستی دارید امتحان پس می گیرید استاد؟
درود بر تو نازنین
الان که فرصت کردم پیام پر مهرت را دراین میعادگاه دیدم
ما هرجا که باشیم زیر درخت سایه دار عزیزانیم
کافی است هر ازگاهی تکانی به برومنده شاخه های مهرتان بدهید
و مارا به تابش محبتتان میهمان کنید
درود بر ویس مهربان هم دارم
سلام.برادر شکرین ...کیه؟دلم برای همون وبتون که تا می خواستم باز می شد و می خواندم تنگ شده.
سلام ودرود فراوان. در حقیقت این فدوی است که دارد درس پس می دهد قربان
هی وای مناهل تعارف نیستم و حقیقت را گفتم.ما کجا و آستان شما کجا؟
تصمیم گرفتم هر بار یک واژه ی مترادف با سلام پیدا کنم و بنویسم.گاهی کسالت باره این تکرار سلام...ولی فعلا سلام و ارادت
سلام.برادر شکرین ...کیه؟دلم برای همون وبتون که تا می خواستم باز می شد و می خواندم تنگ شده.
ویس عزیز
این قندک میرزای ما در نظرات پست قبل کوچک نوازی کرده بودند
بنده برحسب وظیفه اینجا هم پاسخش گفتم
نکند مهمان ،مهمان نمی تواند دید و میزبان هردو باشد
این جابجایی من همه را به رضا رسانده
تو چرا گله مندی نمیدانم
اما سخت نگیر
برای من هم ناشناس است
گمانم عادت به کار مشکلات را کم خواهد کرد
سلام.
مطلبتون را در باره ی استاد شجریان خواندم.ولی هر کاری کردم بخش دیدگاه باز نشد تا کامنت بگذارم.
سلام ویس!
فعلن فقط همین!
فعلا سلام از بنده است.
سلام مادر بزرگ
خوبی؟
خوشی سلامتی؟
چه خبر مبرا؟
منم خوبم
اومدم یه سلامی عرض کنم و برم
آخر هفته خوبی داشته باشی و حالشو ببری
از الان عزا گرفتم مخصوصا که شنبه هم تعطیله
فکر کنم در اهواز به شما خوش می گذره
نمی شد یک دستگاهی اختراع کنی آدمو ببره به نا کجایی،یا سیاره ای دور .خلاص شیم
سلام ودرود. بله با شما موافقم در خصوص تنوع در بکارگیری کلام.مثلا به جای سلام بگوییم: های.ولی خداوکیلی سلام خیلی قشنگ تره.پس همون سلام. البته فعلا .تا موقعی که قشنگ تر از اون پیداکنیم.لذا چه با های وچه با سلام کلا مخلصیم
سلام.قندک عزیز ،ای بابا ،های چیه؟مقصودم واژه ایرانیست.
درود برشما باد
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما رفت،ارادت اوست
سلاااام...
بالاخره آپ کردم بیا و نظرتو بگووو
اوووووووووووووووومدم
کم نویس شدی ویس؟!...
پیروز باشی
گرفتار،بی حوصله،سروصدا،ساخت و ساز،و...دلایل کم نویسی
سلام
وبلاگم درمورد زن ایرانیه
می خوای بیا
اطلاعاتت قوی شه
سلام.
اتفاقا اطلاعات داده شده ضعیفه.
سلاممممممم خانوم !
خسته نباشی
خدا قوت
سلاااااااااااااااااااااااام.خوبی؟
سلااام...
مممنون که بهم سر زدی...
راستی شعری که گزاشته بودی محشر بو ممنون
خواهش می کنم.همین الان آپ کردم بخون.مثل اینکه من و تو خواب نداریما
ویس عزیز در عجبم
چرا نمی توانم از سحر قلمت بهره برداری کنم
راستی این برادر ما را شناختی؟
گویا خودش ندیده !!
می گویند جمع ضدین محالست . هرکه گفته مرا نشانش بده خلاص
ویس عزیز در تناقض که از نوع زیبایش است یعنی پارادوکس
ما همه دچاریم
پس نگران نباید بود
که این شاید زیباتر می کند این یکنواختی را
سلام .راستش منم در عجبم.واقعا دلم می گیره وقتی نمی تونم کامنت بگذارم.
بله فرمودید مقصود قندک عزیز بوده است.
در تناقض من به دنبال پرورش فکرم هستم.
یه کاری کنید دسترسی به وبتون آسان شود.خوب البته اشکال در منه.شاید بلد نیستم.