چشم بر هم می نهم،هستی دو سودارد/نیمی از آن در من است ونیم از آن برمن/نیمه ی در من ،بهارانی پر از باغ است و آفاقی پراز باران/نیمه ی برمن،زبان چاک چاک خاک وچشمان کویر کور تب داران/چشم بر هم می نهم،هستی چراغانی ست/روشن اندر روشن و آفاق در اشراق/می گشایم چشم،می بینم چه زهر آگین وظلمانی ست/آن که این دشواره پاسخ گوید کیست؟/در کدامین سوی باید زیست؟/در ظلام ظالم بر من/یا در آن آفاق پراشراق روشن درمن؟
ادامه...
320015612654آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟ یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید >>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<< آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟ برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید http://www.site01.dde.ir
ممنون .من استعداد این کار ها را ندارم.و کلاْ گنجشک روزی ام
درود بر تو . . درود بر تو که از اخوان ثالث یاد آوردی و برایم خاطراتی از سالهای دور را زنده کردی .. . آی نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ آی نپریشی صفای زلفکم را دست ممنون .... ویس عزیز من در گشودن قیود دست و پا گیر مهارت بسیار دارم ... اگر میخواهی از این اسارت صعب بگریزی ، بگو تا راه بنمایمت
سلام و ارادت
یادمه که از همون موقع که این شعر را حفظ کردم این یک بیت را که شما نوشتید،حفظ نکردم .چون حس کردم مردانه است.
سلام ویس نازنینم این شعر اخوان ثالث رو شاید به جرأت بشه گفت یکی بهترین نمونه ی شعر نو عاشقانه ست...چون به معشوق قداست می ده در حین اینکه عشق اسطوره ای که دور از ذهن و بعیده رو به تصویر نکشیده ...یادمه اولین بار این شعر رو که با دکلمه گوش کردم تا مدتها در خاطرم بود .
سلام عزیزم.من هم اخوان را و تند خوییش را دوست دارم.دیشب حالتی داشتم که محراب به فریاد آمد.واونوقت این شعر به ذهنم رسید.
دست دلت که باز باشد , زنجیر از پایش می گیرد و به راهی می رود که آزادیست ... لحظه ی زیباییست لحظه ی دیدار . شوق پرواز می گیرد دل ... امیدکه لحظه هایتان سرشار شود از دوست و یاد او و حضور مهربانش .
دست دلم همیشه پروانه ای ایست که گردش می چرخد ولی پایم با گرزی گران بسته است.نمی شود که در حضوری ،لذت حاضر را دریافت.
سلام حال و احوال؟ خوبی؟خوشی؟سلامتی؟ مطلبت خیلی عجیب بود.عجیب و غریب البته فکر می کنم می دونم دلیلش چی باشه چقدر گفتم کنسرت سنتی نرو اونم کردی. حتما کلی با صدای بلند دف زدن.آره؟ هی وای من همینه دیگه اقلا میومدی با هم میرفتم کنسرت هیوی متال بجای دف، درام میزدن خفن با صدای پر از دیستورشن گیتار الکتریک همونها که روح آدم رو صیقل میده حیف که گوش نمیگیری آخر هفته خوبی داشته باشی خدانگهدارت
به به نوه ی پروفسورم.خوبی؟چکار می کنی؟چی اختراع کردی؟می تونم سفارش یک اختراع را بدم؟دستگاهی اختراع کن که بتواند به من یاد دهد که چگونه یک شبه ره صد ساله بروم
واقعاْنمی دونی دف چه می کند؟ولی من جاز را هم دوست دارم.ولی موسیقی ی متال را نمی فهمم. واصولاْهیچ حسی به من منتقل نمی کنه.
می خواستم به این قسمت که همیشه و برعکس تو تکیه کلامم بود اشاره کنم های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ و لی کامنت فرخ عزیز ادای مطلب شد نه خدای نکرده گمانی دیگر شود . هریک از ما چقدر با این اشعار برجسته از شاعران معاصر خاطر ه داریم بی تو مهتاب شبی باز از .... دختر کنا پنجره تنها نشست و گفت... آی ادمها که در ساحل نشسته ..... هرگز از مرگ نهراسیدم اگرچه دستانش از ابتذال شک....
وبسیارها
سپاس بانو که هرگاه به خانه ات آمدم . خارج شدم گوئی از کنسرت کامکارها خارج شدم
سلامم را نمی خواهی گفت پاسخ
من مدتی است که پشت در خانه ات مانده ام.و جز تاسف چیزی ندارم بگویم.هر کاری کردم کامنت مرا نمی گیرد.فکر نکنید که نمی آیم.
یک نفر پشت در چون بید می لرزد.و او ،منم.و کوروش در را باز نمی کند.
سلام گاهی اسیر خود می شویم... آن قدر مقصدیم و مقصود که نه بندی بر پای و نه مسیری پیش در پیش می بینیم... گاهی اسیر باد می شویم... چون او بر خاطر خاک یادگاری هیچ به جا نگذاشتن، به جای می گذاریم.... گاهی اسیر گل، می روییم و می بندیم به بند بند ریشه های حضورمان گل سرد هرجایی تشنه رویش را.... گاهی اسیر نور، چون او می تابیم تا ذره های وجودمان از تابیدن و تمام شدن، زنده شوند... انسانم... زاده فراموشی و رهسپار جاده های همیشه پرازدحام عجله... گاهی اسیر همه آن چیزهایی می شوم که برای اسیرشان نبودن هر لحظه می جنگم... انسانم.... زاده غفلت لحظه های تکرار... لحظه های بودن های زورزورکی سراسر نبود... انسانم... و می خواهم زاده و اسیر نباشم... رها چون پرنده... اما نه اسیر پرواز... اسیر شوق و طلب همه خوبی ها، که این اسارت عین رهایی ست... اسیر خود خود ماوای جان... باشد که زندانی بی گناه خواستن، روزی به بی گناهیش همه اعتراف کنند... *** سلام ببخشید... می دونم هیچ ربطی نداشت... خیلی وقت بود سرریز نشده بودم که مطلب زیبای تان سرشارم کرد...
من می خواهم اسیر شوق و طلب بشوم ،چرا که اولین شهر است.
تمام واژه ها ربط داشت.این موج کلمات مرا تا افق های سبز بشارت برد.
درود بر تو مهربان صدای گر شنیدم صحبت سرما و دندان نیست
نسیم عزیز پرسیدم و همه می گویند باید از سیستم ایشان باشد منکه هر وقت مدیریت رو باز می کنم تا کامنت ویس گرامی ان راببینم . امید که به زودی سرخی بعد از سحرگهه واقعی باشد
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.باور کنید کلی غصه می خورم که نمی تونم بیام وبتون چکار کنم ؟شاید بلد نیستم هر بار کلی کلنجار میرم و به خودم میگم یاد اونروزا بخیر که فوری می رفتم سراغ سخن کورش.اصلا بابا جان چرا سایت کردید؟باید با فرهاد خان یه صحبتی کنم.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
320015612654آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟
یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.site01.dde.ir
ممنون .من استعداد این کار ها را ندارم.و کلاْ گنجشک روزی ام
درود بر تو . . درود بر تو که از اخوان ثالث یاد آوردی و برایم خاطراتی از سالهای دور را زنده کردی .. .
آی نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
آی نپریشی صفای زلفکم را دست
ممنون .... ویس عزیز من در گشودن قیود دست و پا گیر مهارت بسیار دارم ... اگر میخواهی از این اسارت صعب بگریزی ، بگو
تا راه بنمایمت
سلام و ارادت
یادمه که از همون موقع که این شعر را حفظ کردم این یک بیت را که شما نوشتید،حفظ نکردم .چون حس کردم مردانه است.
اما در مورد گشودن قید ،داستان من ازین قرار است:
او را ،خود التفات نبودی به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم.
این شعرو با صدای شاعرش دارم ! شنیدیش؟
نوشته ات را نفهمیدم !
سلام.
حرف دلم بود.عیبی نداره که نفهمیدی.می جوشم از درون گاهی....
سلام ویس نازنینم
این شعر اخوان ثالث رو شاید به جرأت بشه گفت یکی بهترین نمونه ی شعر نو عاشقانه ست...چون به معشوق قداست می ده در حین اینکه عشق اسطوره ای که دور از ذهن و بعیده رو به تصویر نکشیده ...یادمه اولین بار این شعر رو که با دکلمه گوش کردم تا مدتها در خاطرم بود .
سلام عزیزم.من هم اخوان را و تند خوییش را دوست دارم.دیشب حالتی داشتم که محراب به فریاد آمد.واونوقت این شعر به ذهنم رسید.
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
این فال منه؟نمی دونم چرا بیشتر وقتا این غزل میاد.خوب البته می دونم...
دست دلت که باز باشد , زنجیر از پایش می گیرد و به راهی می رود که آزادیست ...
لحظه ی زیباییست لحظه ی دیدار . شوق پرواز می گیرد دل ...
امیدکه لحظه هایتان سرشار شود از دوست و یاد او و حضور مهربانش .
دست دلم همیشه پروانه ای ایست که گردش می چرخد ولی پایم با گرزی
گران بسته است.نمی شود که در حضوری ،لذت حاضر را دریافت.
سلام
حال و احوال؟
خوبی؟خوشی؟سلامتی؟
مطلبت خیلی عجیب بود.عجیب و غریب
البته فکر می کنم می دونم دلیلش چی باشه
چقدر گفتم کنسرت سنتی نرو
اونم کردی. حتما کلی با صدای بلند دف زدن.آره؟
هی وای من
همینه دیگه
اقلا میومدی با هم میرفتم کنسرت هیوی متال
بجای دف، درام میزدن خفن
با صدای پر از دیستورشن گیتار الکتریک
همونها که روح آدم رو صیقل میده
حیف که گوش نمیگیری
آخر هفته خوبی داشته باشی
خدانگهدارت
به به نوه ی پروفسورم.خوبی؟چکار می کنی؟چی اختراع کردی؟می تونم سفارش یک اختراع را بدم؟دستگاهی اختراع کن که بتواند به من یاد دهد که چگونه یک شبه ره صد ساله بروم
واقعاْنمی دونی دف چه می کند؟ولی من جاز را هم دوست دارم.ولی موسیقی ی متال را نمی فهمم. واصولاْهیچ حسی به من منتقل نمی کنه.
ولی خوب شما دوست دارید.گوارای وجودتون.
جمعه خوش بگذره.
می خواستم به این قسمت که همیشه و برعکس تو تکیه کلامم بود اشاره کنم


های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
و لی کامنت فرخ عزیز
ادای مطلب شد نه خدای نکرده گمانی دیگر شود . هریک از ما چقدر با این اشعار برجسته از شاعران معاصر خاطر ه داریم
بی تو مهتاب شبی باز از ....
دختر کنا پنجره تنها نشست و گفت...
آی ادمها که در ساحل نشسته .....
هرگز از مرگ نهراسیدم اگرچه دستانش از ابتذال شک....
وبسیارها
سپاس بانو که هرگاه به خانه ات آمدم . خارج شدم گوئی از کنسرت کامکارها خارج شدم
سلامم را نمی خواهی گفت پاسخ

من مدتی است که پشت در خانه ات مانده ام.و جز تاسف چیزی ندارم بگویم.هر کاری کردم کامنت مرا نمی گیرد.فکر نکنید که نمی آیم.
یک نفر پشت در چون بید می لرزد.و او ،منم.و کوروش در را باز نمی کند.
سلام
این قطعه را دیشب خواندم :
«به سان ِ رود، که در شیب درّه سر به سنگ می زند، رونده باش، امید هیچ مُعجزی ز مرده نیست، زنده باش.»
من عاشق این شعر هوشنگ ابتهاج هستم:
زمان بی کرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند ،رونده باش
امید هیچ معجزی زمرده نیست
زنده باش
زنده و توانا باشید.
یک نوع عشق و سرمستی از خوندن شعرهای اخوان به من دست میده به خصوص از زمستانش اونم با صدای ناب و پر احساس خودش .
سلام.حال شما؟امیدوارم خوب باشید و ایام به کامتان باشد.
من هم اخوان را دوست دارم فراوان
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گرد خرابات برآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم
حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما هم چو از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
رحم آر که ما سوختهی داغ خدایی
سلام و درود فراوان.سپاس
به به غزلی از مولانا در جواب اخوان.
رفتید دکتر؟حالتون چطوره؟امیدوارم خوب باشید.ممنون
سلام
گاهی اسیر خود می شویم... آن قدر مقصدیم و مقصود که نه بندی بر پای و نه مسیری پیش در پیش می بینیم...
گاهی اسیر باد می شویم... چون او بر خاطر خاک یادگاری هیچ به جا نگذاشتن، به جای می گذاریم....
گاهی اسیر گل، می روییم و می بندیم به بند بند ریشه های حضورمان گل سرد هرجایی تشنه رویش را....
گاهی اسیر نور، چون او می تابیم تا ذره های وجودمان از تابیدن و تمام شدن، زنده شوند...
انسانم... زاده فراموشی و رهسپار جاده های همیشه پرازدحام عجله...
گاهی اسیر همه آن چیزهایی می شوم که برای اسیرشان نبودن هر لحظه می جنگم...
انسانم.... زاده غفلت لحظه های تکرار... لحظه های بودن های زورزورکی سراسر نبود...
انسانم... و می خواهم زاده و اسیر نباشم... رها چون پرنده... اما نه اسیر پرواز...
اسیر شوق و طلب همه خوبی ها، که این اسارت عین رهایی ست...
اسیر خود خود ماوای جان... باشد که زندانی بی گناه خواستن، روزی به بی گناهیش همه اعتراف کنند...
***
سلام
ببخشید... می دونم هیچ ربطی نداشت... خیلی وقت بود سرریز نشده بودم که مطلب زیبای تان سرشارم کرد...
من می خواهم اسیر شوق و طلب بشوم ،چرا که اولین شهر است.
تمام واژه ها ربط داشت.این موج کلمات مرا تا افق های سبز بشارت برد.
ما به این سادگی ها که دکتر نمی رویم جانم؟ خودش همونطور که اومده بود راهشو کشید و رفت.فعلا رفتیه ایم توی عالم صفا.نگران نباشید قربان
حتماْباید حالتون خیلی بد بشه که برید
قربان جان
سلام
خوبین؟! رسیدن بخیر... کامنت من برای این پست رو شما سانسور کردین یا مایکروسافت خورده!؟
من که باشم که فرید را سانسور بکنم؟
باز گویی در جهان دیگری هستم...!
زیباست...
اخوان را بسیار دوست دارم.ممنون که به من سر زدید.
درود بر تو مهربان


صدای گر شنیدم
صحبت سرما و دندان نیست
نسیم عزیز
پرسیدم و همه می گویند باید از سیستم ایشان باشد
منکه هر وقت مدیریت رو باز می کنم تا کامنت ویس گرامی ان راببینم .
امید که به زودی سرخی بعد از سحرگهه واقعی باشد
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.باور کنید کلی غصه می خورم که نمی تونم بیام وبتون چکار کنم ؟شاید بلد نیستم هر بار کلی کلنجار میرم و به خودم میگم یاد اونروزا بخیر که فوری می رفتم سراغ سخن کورش.اصلا بابا جان چرا سایت کردید؟باید با فرهاد خان یه صحبتی کنم.