باز می لرزد دلم ، دستم .یه گشتی زده بودم تو دلم و دیدم اوه اوه خراب ، درشو فوری بستم چون وقت نداشتم ، اگر می فهمید که بهش سر زدم وا مصیبتا ، دیگه همه چیز باید تعطیل می شد ، فیلش یاد هندوستان می کرد و حالا بیا درستش کن. خیلی کار داشتم.خوندنی ، نوشتنی ، انجام دادنی ، کی دیگه این روزا به فکر دل است؟ درشو با قفل بستم و گفتم میام بهت سر می زنم و او سر به دیوار می کوبید؟صدایش را می شنیدم. الان که نیمه شبه خواستم باهاش گپی بزنم ، گله کنان شروع کرد که : کی مهم تر از من ؟ همه ی حرفاتو با من می زنی ، از چشمه ی عشق من سیراب می شوی ، مگر نگفتند که دل را خدا با دست های خودش ساخته ، مگر نگفتند که ، تماشاگه رازه ، مگر نگفتند که ابلیس به همه جای بدن تو می تواند وارد شود جز دل:
مدعی خواست بیاید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه ی نا محرم زد
مگر تاکید نشده که اول زیارت دل کن که الله بنا کرده و بعد زیارت گل کن که ابراهیم ساخته ،مگر مخاطب خدا ، دل نیست؟
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها ؟ چرا دل مخاطب شده ؟ حالا اسیر رنگ شدی ، در پی بی رنگی باش
رنگ تو داری و ز ر نگ جهان
پاکی و هم رنگ خدا بوده ای
چقدر رساله در باره ی دل نوشته شده است؟ مگر نگفتند دل محل ظهور معنویت است؟
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره چکید ، نامش دل شد
ای بابا ، خوب باشه . من که همیشه سر سودای تو دارم ، من که مرید هواهای توام ، من که گوش جان به تو سپرده ام ، من که از زندگی باز مانده ام به نجواهای تو ، من که شهر بند توام ، دیگر فصلی نخواهد ماند جز وصلی. باشد اطاعت جانان واجب است.
دوست نشسته روبرو من به کجا نظر کنم
دوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر کنم
معاشقه آغاز شده بود و ربود مرا چون همیشه ، توانی برای مقاومت در برابرش ، هیچگاه نداشتم. می کشاند هر جا خاطرخواه اوست ، رشته ای به محکمی عشقه ، که می پیچد به دورت تا توان و هستی ات را بگیرد و از شیره ی جانت آنقدر بمکد تا دیگر تویی نباشی و همه او شوی.
همچو چنگم ، سر تسلیم و ارادت در پیش
تو به هر ضرب که خواهی ، بزن و بنوازم
و دوباره مومی در کف زنگی مست شدم
اگر روزی دلت خواست گریه کنی

به من بگو
قول نمی دهم بتوانم بخندانمت
اما میتوانم با تو گریه کنم
اگر روزی خواستی از اینجا بروی
نترس ، به من بگو
قول نمیدهم تو را از رفتن باز دارم
ولی من هم میتوانم همراهِ تو بیایم
اگر روزی نخواستی صدای کسی را بشنوی
به من بگو ، قول میدهم سکوت کنم
اما اگر روزی صدایم کردی و پاسخی نشنیدی
زود به سراغم بیا
شاید به تسلای تو نیاز داشته باشم
سلام ویس نازنینم ..
قربون این دل بزرگ و مهربونت ..
دلتنگی هات مال من
غصه هات مال من
فقط تو بخند عزیزم ..
بخند
چقدر متن قشنگی نوشتی ونمی دونم مال خودته یا کسی؟ راستش خیلی مهم نیست ، مهم اینه که آفتاب مهربون برام نوشته . و من در این دنیای مجازی به روشنی گرمای حرفاشو حس می کنم.همیشه بتاب و گرمی ببخش .عزیزم.ایام بکام
سلام عزیز مهربان . چقدر زیباست نجوایت با دل عاشق و مهربانت ... کاشکی همه ما گوش جانمان را بر زمزمه های عاشقانه دلمان باز می گذاشتیم ......
سلام دوست من. ممنونم . گاهی آدم به خودش می گه : اینجا کسی است پنهان دامان من گرفته.وقتی نگاه می کنی کسی جز دلت نیست...
سلام،
این " دلم می خواد..." خیلی حرف داره!
سلام. بله خیلی حرف داره
به دل پناه ببر!
آخرین پناهت اوست.
تو را چنان که تمنای توست دارد دوست!
سلام
آخر آخرش می بینی هیچکس نیست و تو موندی و دل. و اینجاست که معلوم نیست دل از تو باید شکایت ببرد به جائی و به کسی یا تو از دل اما با تمام اینها ... تنها اوست که در بدتری و بهترین لحظه ها در کنار توست.
تنها گوشه ی محرم آدم ، دل است. گوشه ای که مثل آغوش مادره . امنه و احساس امنیت به آدم میده.

سلام و ارادت داریم. عزیزم
هــــــــی

ما که هرچی میکشیم از دست دله
سلام
حال و احوالت چطوره؟
امیدوارم همیشه خوب و خوش باشی و به ندای دلت گوش کنی
سلام . آخ گفتی.دقیقاً
من هم امیدوارم خوب و خوش باشی
سلام و درود فراوان بر شما ویس عزیز و گرانقدر
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گل ستان
این بس نباشد خود تو را کاگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و گفتا ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو ؟
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من !
دوصدبدرود
به به اینم یک غزل ناب .چه انتخاب خوب و به جایی.
همیشه سلامت باشید
سلام یادداشت بسیار زیبایی بود و نشان داد که ویس عزیز همچنان صاحبدل است و اهل دل . براستی در زندگی پر از هیاهوی امروز که همه جا نرخ دلار و ارز و گرانی و تورم و قیمت نان نقل محافل است ، پایبند دل بودن و برای دل وقت گذاشتن هنر بس بزرگی است . راستش من گمان نمی کردم چنین جملاتی را از شما بخوانم ... همه اش زیبایی و امید بود در این یادداشت!!
برای من که دیگر مدتهاست از دل و دلدار فاصله گرفته ام ، خواندنی بود .... خیلی
سلام دوست من .خوبید؟
می دانی که چه سالی را گذراندم، از دست دادن مادرم و بیماری خواهرم تمام توانم را گرفت .اما تنها چیزی که برام موند و باز مرا سرپا نگه داشت ، احساس و نگرشم به هستی است .هیچگاه در گیر مسائل مادی نمی شوم.یعنی ذهنم را درگیرش نمی کنم این چیز ها گذراست . با یک لقمه نان هم می شود زندگی کرد اما از دست دادن و بیماری برای هر کسی ،فرسایش روح و روان می اورد.اکنون هم بیماری خواهرم ادامه دارد و در حال درمان است .اما دلم به دادم رسید.در هر حال از حضور گرمتان در این فراز و نشیب های روحی خودم ممنونم. ایام به کامتان.
تجدید عرض سلام و ارادت خالصانه
سلام از من است. همیشه سلامت باشید
ویس نازنین من
دوستت دارم ........
نمی خواستم با خوندن پست وبلاگم ناراحتت کنم نازنین .
وای عزیزم.معلومه که نمی خواستی .از شما دوستی ومهر تراوش می کند.من هم دوستتان دارم بسیار
باز بین یه عالمه دیوارهای تو در تو گم شدم از همه طرف دیوارها احاطه ام کردند, قبلا هم گم شدم ولی زود خودم و پیدا کردم , یه بار وقتی بچه بودم گم شدم وای چقدر ترسیده بودم اما اون ترس کجا و این کجا؟ اون موقع اطمینان داشتم کسی هست که دنبالم بگرده اما حالا مطمین نیستم کسی حتی بفهمه که اینجا نیستم, چقدر دلم میخواد فریاد بزنم . خیلی چیزا دلم منم میخواد اما خب .....حیف از تو ای مهتاب شهریور ، که ناچار
باید بر این ویرانه محزون بتابی
می دونی گاهی میشه که حتی آدم خودش هم نمی فهمه که خودشو گم کرده .سرگرم روزمرگی میشه.صدای فریاد درونش را نمی شنوه .و یهو به خورش میاد که ای وای :من در کجای زمین ایستاده ام ، ثقل زمین کجاست؟
قربان آن دل مهربانت برم ویس عزیزم .


عاشقانه ای بود در حرم دل .
که من همیشه نگران ان دل رنج دیده ات هستم .
منم اعتقاد شدید دارم که خدا به دل ادم ها نگاه میکند ...
عجب
هر گاه در این دل نورانی را باز کردی یادی هم از ما کن
دوستت دارم وهمیشه دعایت میکنم
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها می کنی ای خاک درت ، تاج سرم