گاهی نمی تونم خودمو جمع و جور کنم.می ریزم رو زمین.مثل آب.ولو ،هزار تیکه،از هم پاشیده.می شینم.فکر می کنم.صداهای کوچه را گوش می کنم.به کسانی که دوستشون دارم فکر می کنم.به خودم انگیزه می دم و می گم پاشو.وقت تنگه.ناگهان بانگی بر آید خواجه مرد!بابا پاشو. ولی همینطوری ولو نشستم.بلند شدم باطری ساعت دیواری را در آوردم صداش منو کشت.کلاس ساعت یک را هم نرفتم.گور باباش.ولش کن.ولی به خودم اطمینان دارم که افسرده نمیشم.در دل من چیزی هست .همین چیز مرا نگه می دارد.دلخوشم باهاش.ولی یکباره تمام سلول هایم میریزه روی زمین.می دونم که دوباره پا میشم.جالب برام اینه وقتی به این روز میفتم تمام دانسته های اندکم هم ابراز عجز می کنند و نمی توانند برایم دلیل بیاورند که بی خیال ،پاشو.یکی نیست به دادم برسه.
در دلم چیزی هست:
مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم
که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه...
دورها آوایی است
که مرا می خواند . ...
آری آری تا شقایق هست
زندگی باید کرد...
تا شقایق هست زندگی باید کرد.شقایق گل همیشه عاشق.
ای بابا یادم رفت سلام کنم!
سلام!
و خدا قوت از اینهمه ولو شدن و دوباره پا شدن!!!
خوبه که سرگیجه نمیگیرین!
آجرکم الله...
بابا گیج گیج می زنم.ولی باید پاشم خودمو جمع و جور کنم.در چرخه ی زندگی می چرخم تا از مدار خارج بشم.
مارا دردی است مشترک
بی بهانه
از سر بی انگیزگی
در خود رها شده ایم
ولی آب ریخته را نمی شود به جام بازگرداند
آیا به خود خواهم آمد؟
دردیست غیر مردن،کان را دوا نباشد/پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن//درد مشترک.درد ما
همراه شو عزیز
هرگز نمان به درد
کاین درد مشترک
هرگز جدا جدا
درمان نمیشود...
هرگز نمان به درد.واقعا قبول دارم.
به تو نگاه میکنم و میدانم
تو تنها نیازمند یکی نگاهی
تا به تو دل دهد
آسوده خاطرت کند
بگشایدت
..... و من و ما به تو نگاه میکنیم و به تو دل میدهیم و تو نیز!!!
با این اوصاف رخوت را بتاران به سرزمینهای دوردست !!
همچنان با ما باش و گشاده باش... زیرا تو را اینگونه دوستر میداریم!
باشه حتما.ولی گاهی خیلی خسته میشم.که خوشبختانه زمان کوتاهی است.کلا چون از دیوار راست بالا میرم درونم نمیگذاره که سستی زمان طولانیی در من ساکن بشه.چشمه ای که در دلم است می جوشد.ودر جریان امواجش راهی می شوم.ممنونم دوست خوبم.
منم همینطور.
گل همه رنگش خوبه
بچه زرنگش خوبه
تو کتابا نوشته
تنبلی کار زشته
تنبل همیشه خوابه
جاش توی رختخوابه
می بوسمت عزیزم
بابا من تنبل نیستم.مثل اسبی هستم که بعد از مسابقه یکدفعه ایستاده،خشک شده.دوباره راه میفتم.
سلام
ایستادن مهم نیست....
به این شرط که یادمان نرود راه زیادی پیش رو داریم....
واقعا نباید یادم برود که عمر بشر کوتاه نیست ولی وقتش کم است.
سلام
ولی یکباره تمام سلول هایم میریزه روی زمین.این قسمتو درک میکنم به خوبی منم با سلولهام دنیایی دارم.وقتی یک نفر اینقدر زیاد میشه جمع کردنش هم سخت تر میشه
ولی باید جمعشون کرد.بالاخره
گاهی این جوری میشه
چاره ای نیست جز بلند شدن و ایستادن و دوباره حرکت
خدا این جاست مگه نه؟
وقتی پیششم غمی نیست
فقط کافیه به آسمون نیگا کنی
ببخشید سر نزدم
بیا پیشم
سلام چه عجب؟!!عزیزم.خوشحالم که اومدی.توجه ام را باید بیشتر کنم.وحضور همیشگیش را بیشتر حس کنم.ممنون
خودت باید به داد خودت برسی! چاره ای جز این نداری!
کسی نیست!خودم باید،باید!!!مثل همیشه تنهایی،باید
باز هم سلام ... آنها که از دیوار راست بالا میروند ، هیچگاه رنج و ضعف دوران پیری را تجربه نمیکنند!
من نیز چون تو هستم و هنوز گاه در پشت دیوار و درختی پنهان میشوم تا دوستانم را گیج کنم ....
تو این را برتری بدان و به آینده ای که پر نشاط خواهد بود ، دل ببند
بابا شما دیگه خیلی شیطونی.خیلی خوبه.این روزا عزیزترین آدم زندگیم بیمار شده و من روزای سختی را می گذرانم.باشه به حرفات گوش می کنم ودوباره به یادم می آورم که زندگی باشکوه است.
بازم مدرسه ام دیر شد حالا چی کار کنم !!!
پاشو عزیز دفتر و کتاباتو ببند حرکت کن ...
زود باش ...
دیر میشه ها ااااا
........................................
البته عزیزکم تو نیاز به استراحت داری با تمام وجود درکت می کنم ولی باید استقامت کنی ...
خداوند همواره پشتیبانت ...
یه روزی ...یه جایی ... یه وقتی ...صبر داشته باش
پروردگار با صابرینه
آفتاب مهربان.خواستم بهت خبر بدم که دیروز برایش پرستارگرفتم البته با سرپرستی خودم .دیشب با خیال راحت خوابیدم.چون محبت داشتی و همراهم بودی خواستم بگم بهت.همیشه به مهربونی های شما نیازمندم.
سلام
افتادن و پا شدن و ولو شدن و دوباره افتان و خیزان رفتن ، بایدهای این زندگی گیج کننده ماست . اما مهم اینه که آدم افسردگی نگیرد .
موفق باشی
مدتی بود که پست نمی گذاشتید ولی من همیشه میومدم ونا امید می شدم تا اینکه اومدید.خوشحالم که به من سر زدید.وواقعا همونطوری که گفتید مهم اینه که افسرده نشویم.باز هم ممنون.
نماز مغرب و امشب...
آخرین پست ِ محمود !
[گل]
میام می خونم.همسایه.
و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم ...
تا ته دشت،بروم تا سر کوه
عزیز دلم
این حسو توی سالهای دانشجویین بارها درک کردم.
دقیقا می فهمم چی میگی!!
اما قلبا دوس دارم و امیدوارم از این احساسا کم بهت دست بده!!
گاهی آدم می بره.ولی دوباره باید./باید بلند شد،باید کتاب را بست ،باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
ویس عزیزم
انقدر بریدم که بفهمم حرفتو
خیلی وقتا به آخر خط رسیم
اما باز شروع کردم!
چون هدف از خلقت من و تو بیهوده و پوچ رفتن نیست!
باور کن گاهی خیلی خسته ام.همه چیز کفرم را در میاره ولی باشه دوباره باید...
سر پاشو دوست...چاره ای جز این نیست...
پیروز باشی
باید بلند شوم.گاهی مثل ماشینی هستم که ناگهان خالی می شوم.ودوباره باید سوخت گیری کنم.
سلام
حال شما؟
خوبی؟
ای بابا یکی باید بیاد به داد من برسه
با یه آهنگ جدید بروزم
خوشحال میشم سری بزنی
موفق و شاد باشی
همین الان میام.
با سلام و ادب
خدا اونایی رو که دوست داره یه احساس گم شده ی ناشناخته تو دلشون می ندازه که هی دنبالش بگردن! مرتب مورمور بشن و آروم و قرار نداشته باشن! این حکایت همون کاسه ی مجنونه که لیلی شکستش! خوش به حالت که این احساس رو تجربه می کنی
الان باید بگی خدایا این حسو از من نگیر!
ارادت دارم.ممنون از نظر زیبایت.راست گفتی من هیچگاه سکون را تجربه نکردم و به قول مولانا:گه چرخ زنان ،همچون فلکم/گه رقص کنان همچون ملکم//وخدا عجب صبری دارم.با بنده ی خل و چلی مثل من.
سلام
ممنون از لطف تون
خیلی استفاده می کنم از نظرات کارشناسی و دقیق تون
ولی فکر نکنم بتونم جبران کنم!!
از قدیم می گفتند:کاسه جایی رود که باز آرد قدح،حرف بین غریبه هاست.شما دوست خوب و شاعر من هستید.سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
ویس عزیز آمدم که عرض ادب وارادتی داشته باشم
و بگویم
خوشم آمد ز همرهی چون تو
درمیان یارانم از داشتن فرهیخته ای چون تو به خود می بالم
خواهش می کنم.استاد.زانوی شاگردی زدیم.
سلام ویس عزیز...
خوشحالم از اینکه آرامش خاطرتون بیشتر شد .
افکارمثبت بر سلامتی ما تاثیر می گذارند اگر سلامتی ما به خطر بیافتد باز هم نیروهای شادابی و تندرستی می توانند بر آن غلبه کنند ...
خدا روشکر در همه حال .. .
بابا آفتاب آمد دلیل آفتاب.شما که میایی یکدفعه دلم پراز مهربونیتون میشه.به دوستی باشما نیازمندم.دست مهرتان را از شانه هایم بر ندارید.
سلام
اول خودت باید به دادت برسد، بعد دیگران!
سلام درست می گی.راستش همیشه خودم به داد خودم رسیدم.اصلا کسی متوجه حال من نیست.
یک آن حس کردم دارم خودم را واخوانی می کنم. حس کردم این منم که دارم از هم می پاشم و ولو می شوم. این منم که تیک تیک ساعتی را تاب نمی آورم گاهی. چرا ما اینگونه می شویم؟!چرا درونمان بهم می ریزد؟!
واقعا همه تو یک چیزایی مشترکیم.ولی قندک مهربان این حرفا باعث نمیشه یادم بره که خیلی کم به من سر می زنی ها
وب خوبی داری تبریک میگم دوست داشتی برای تبادل لینک منتظرت هستم
سلام.ممنونم که اومدی سر زدی.با افتخار لینکت می کنم.
من؟ من کم سر می زنم؟ خب راستش چی بگم. فقط می تونم بگم همه اش به دلیل این آلزایمر بی پیر می باشد. البته بدان و آگاه باش که جزو معدود دوستانی هستی که در دلم جا داری. الحق و الانصاف .شاید باور نکنی اما حقیقت محض است و حتم دارم که دل به دل راه داره
شما و آلزایمر؟خدانکنه.منم صافی و راستی شما را خیلی دوست دارم.وحقیقتا دل به دل راه داره.