لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

رخوت

گاهی نمی تونم خودمو جمع و جور کنم.می ریزم رو زمین.مثل آب.ولو ،هزار تیکه،از هم پاشیده.می شینم.فکر می کنم.صداهای کوچه را گوش می کنم.به کسانی که دوستشون دارم فکر می کنم.به خودم انگیزه می دم و می گم پاشو.وقت تنگه.ناگهان بانگی بر آید خواجه مرد!بابا پاشو. ولی همینطوری ولو نشستم.بلند شدم باطری ساعت دیواری را در آوردم صداش منو کشت.کلاس ساعت یک را هم نرفتم.گور باباش.ولش کن.ولی به خودم اطمینان دارم که افسرده نمیشم.در دل من چیزی هست .همین چیز مرا نگه می دارد.دلخوشم باهاش.ولی یکباره تمام سلول هایم میریزه روی زمین.می دونم که دوباره پا میشم.جالب برام اینه وقتی به این روز میفتم تمام دانسته های اندکم هم ابراز عجز می کنند و نمی توانند برایم دلیل بیاورند که بی خیال ،پاشو.یکی نیست به دادم برسه.

نظرات 29 + ارسال نظر
پاییزطلایی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:21

در دلم چیزی هست:
مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم
که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه...

دورها آوایی است
که مرا می خواند . ...

آری آری تا شقایق هست
زندگی باید کرد...

تا شقایق هست زندگی باید کرد.شقایق گل همیشه عاشق.

پاییزطلایی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:22

ای بابا یادم رفت سلام کنم!

سلام!
و خدا قوت از اینهمه ولو شدن و دوباره پا شدن!!!
خوبه که سرگیجه نمیگیرین!
آجرکم الله...

بابا گیج گیج می زنم.ولی باید پاشم خودمو جمع و جور کنم.در چرخه ی زندگی می چرخم تا از مدار خارج بشم.

کوروش سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:42 http://korosh7042.blogsky.com

مارا دردی است مشترک
بی بهانه
از سر بی انگیزگی

در خود رها شده ایم
ولی آب ریخته را نمی شود به جام بازگرداند
آیا به خود خواهم آمد؟


دردیست غیر مردن،کان را دوا نباشد/پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن//درد مشترک.درد ما

پاییزطلایی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:30

همراه شو عزیز
هرگز نمان به درد
کاین درد مشترک
هرگز جدا جدا
درمان نمیشود...

هرگز نمان به درد.واقعا قبول دارم.

فرخ سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:45 http://chakhan-2.blogsky.com

به تو نگاه میکنم و میدانم
تو تنها نیازمند یکی نگاهی
تا به تو دل دهد
آسوده خاطرت کند
بگشایدت
..... و من و ما به تو نگاه میکنیم و به تو دل میدهیم و تو نیز!!!
با این اوصاف رخوت را بتاران به سرزمینهای دوردست !!
همچنان با ما باش و گشاده باش... زیرا تو را اینگونه دوستر میداریم!

باشه حتما.ولی گاهی خیلی خسته میشم.که خوشبختانه زمان کوتاهی است.کلا چون از دیوار راست بالا میرم درونم نمیگذاره که سستی زمان طولانیی در من ساکن بشه.چشمه ای که در دلم است می جوشد.ودر جریان امواجش راهی می شوم.ممنونم دوست خوبم.

کوروش چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:37 http://korosh7042.blogsky.com

منم همینطور.

فتح باغ چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 http://fathebagh.blogsky.com

گل همه رنگش خوبه
بچه زرنگش خوبه
تو کتابا نوشته
تنبلی کار زشته
تنبل همیشه خوابه
جاش توی رختخوابه



می بوسمت عزیزم

بابا من تنبل نیستم.مثل اسبی هستم که بعد از مسابقه یکدفعه ایستاده،خشک شده.دوباره راه میفتم.

فرید چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:26

سلام
ایستادن مهم نیست....
به این شرط که یادمان نرود راه زیادی پیش رو داریم....

واقعا نباید یادم برود که عمر بشر کوتاه نیست ولی وقتش کم است.

من چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:46 http://mitoonam.blogsky.com

سلام
ولی یکباره تمام سلول هایم میریزه روی زمین.این قسمتو درک میکنم به خوبی منم با سلولهام دنیایی دارم.وقتی یک نفر اینقدر زیاد میشه جمع کردنش هم سخت تر میشه

ولی باید جمعشون کرد.بالاخره

ستاره چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:06 http://ghame-man.blogfa.com/

گاهی این جوری میشه
چاره ای نیست جز بلند شدن و ایستادن و دوباره حرکت
خدا این جاست مگه نه؟
وقتی پیششم غمی نیست
فقط کافیه به آسمون نیگا کنی
ببخشید سر نزدم
بیا پیشم

سلام چه عجب؟!!عزیزم.خوشحالم که اومدی.توجه ام را باید بیشتر کنم.وحضور همیشگیش را بیشتر حس کنم.ممنون

نون چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:38 http://www.inky.blogsky.com

خودت باید به داد خودت برسی! چاره ای جز این نداری!

کسی نیست!خودم باید،باید!!!مثل همیشه تنهایی،باید

فرخ پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 http://chakhan-2.blogsky.com

باز هم سلام ... آنها که از دیوار راست بالا میروند ، هیچگاه رنج و ضعف دوران پیری را تجربه نمیکنند!
من نیز چون تو هستم و هنوز گاه در پشت دیوار و درختی پنهان میشوم تا دوستانم را گیج کنم ....
تو این را برتری بدان و به آینده ای که پر نشاط خواهد بود ، دل ببند

بابا شما دیگه خیلی شیطونی.خیلی خوبه.این روزا عزیزترین آدم زندگیم بیمار شده و من روزای سختی را می گذرانم.باشه به حرفات گوش می کنم ودوباره به یادم می آورم که زندگی باشکوه است.

آفتاب پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 http://aftab54.blogfa.com

بازم مدرسه ام دیر شد حالا چی کار کنم !!!
پاشو عزیز دفتر و کتاباتو ببند حرکت کن ...
زود باش ...
دیر میشه ها ااااا
........................................
البته عزیزکم تو نیاز به استراحت داری با تمام وجود درکت می کنم ولی باید استقامت کنی ...
خداوند همواره پشتیبانت ...
یه روزی ...یه جایی ... یه وقتی ...صبر داشته باش
پروردگار با صابرینه

آفتاب مهربان.خواستم بهت خبر بدم که دیروز برایش پرستارگرفتم البته با سرپرستی خودم .دیشب با خیال راحت خوابیدم.چون محبت داشتی و همراهم بودی خواستم بگم بهت.همیشه به مهربونی های شما نیازمندم.

برزین پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 http://naiestan1.blogsky.com

سلام
افتادن و پا شدن و ولو شدن و دوباره افتان و خیزان رفتن ، بایدهای این زندگی گیج کننده ماست . اما مهم اینه که آدم افسردگی نگیرد .
موفق باشی

مدتی بود که پست نمی گذاشتید ولی من همیشه میومدم ونا امید می شدم تا اینکه اومدید.خوشحالم که به من سر زدید.وواقعا همونطوری که گفتید مهم اینه که افسرده نشویم.باز هم ممنون.

پاییزطلایی پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:01 http://paieze89.blogfa.com

نماز مغرب و امشب...
آخرین پست ِ محمود !

[گل]

میام می خونم.همسایه.

ققنوس خیس جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:21

و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم ...

تا ته دشت،بروم تا سر کوه

میلاد جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 http://chashmanekhamush.blog sky.com

عزیز دلم
این حسو توی سالهای دانشجویین بارها درک کردم.
دقیقا می فهمم چی میگی!!
اما قلبا دوس دارم و امیدوارم از این احساسا کم بهت دست بده!!

گاهی آدم می بره.ولی دوباره باید./باید بلند شد،باید کتاب را بست ،باید به ملتقای درخت و خدا رسید.

میلاد جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:04 http://chashmanekhamush.blog sky.com

ویس عزیزم
انقدر بریدم که بفهمم حرفتو
خیلی وقتا به آخر خط رسیم
اما باز شروع کردم!
چون هدف از خلقت من و تو بیهوده و پوچ رفتن نیست!

باور کن گاهی خیلی خسته ام.همه چیز کفرم را در میاره ولی باشه دوباره باید...

بی یار جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:36 http://www.talkhkade.blogfa.com/

سر پاشو دوست...چاره ای جز این نیست...

پیروز باشی

باید بلند شوم.گاهی مثل ماشینی هستم که ناگهان خالی می شوم.ودوباره باید سوخت گیری کنم.

کوروش جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:38 http://korosh7042.blogsky.com

آذرخش شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبی؟
ای بابا یکی باید بیاد به داد من برسه
با یه آهنگ جدید بروزم
خوشحال میشم سری بزنی
موفق و شاد باشی

همین الان میام.

مستی شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:34 http://www.mooshekoor.persianblog.ir/

با سلام و ادب
خدا اونایی رو که دوست داره یه احساس گم شده ی ناشناخته تو دلشون می ندازه که هی دنبالش بگردن! مرتب مورمور بشن و آروم و قرار نداشته باشن! این حکایت همون کاسه ی مجنونه که لیلی شکستش! خوش به حالت که این احساس رو تجربه می کنی
الان باید بگی خدایا این حسو از من نگیر!

ارادت دارم.ممنون از نظر زیبایت.راست گفتی من هیچگاه سکون را تجربه نکردم و به قول مولانا:گه چرخ زنان ،همچون فلکم/گه رقص کنان همچون ملکم//وخدا عجب صبری دارم.با بنده ی خل و چلی مثل من.

فرید شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:58

سلام
ممنون از لطف تون
خیلی استفاده می کنم از نظرات کارشناسی و دقیق تون
ولی فکر نکنم بتونم جبران کنم!!

از قدیم می گفتند:کاسه جایی رود که باز آرد قدح،حرف بین غریبه هاست.شما دوست خوب و شاعر من هستید.سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

کوروش شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:47 http://korosh7042.blogsky.com

ویس عزیز آمدم که عرض ادب وارادتی داشته باشم
و بگویم
خوشم آمد ز همرهی چون تو
درمیان یارانم از داشتن فرهیخته ای چون تو به خود می بالم

خواهش می کنم.استاد.زانوی شاگردی زدیم.

آفتاب شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:19 http://aftab54.blogfa.com

سلام ویس عزیز...
خوشحالم از اینکه آرامش خاطرتون بیشتر شد .
افکارمثبت بر سلامتی ما تاثیر می گذارند اگر سلامتی ما به خطر بیافتد باز هم نیروهای شادابی و تندرستی می توانند بر آن غلبه کنند ...
خدا روشکر در همه حال .. .

بابا آفتاب آمد دلیل آفتاب.شما که میایی یکدفعه دلم پراز مهربونیتون میشه.به دوستی باشما نیازمندم.دست مهرتان را از شانه هایم بر ندارید.

خلیل شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:34 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

اول خودت باید به دادت برسد، بعد دیگران!

سلام درست می گی.راستش همیشه خودم به داد خودم رسیدم.اصلا کسی متوجه حال من نیست.

قندک دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:59 http://ghandakmirza.blogfa.com

یک آن حس کردم دارم خودم را واخوانی می کنم. حس کردم این منم که دارم از هم می پاشم و ولو می شوم. این منم که تیک تیک ساعتی را تاب نمی آورم گاهی. چرا ما اینگونه می شویم؟!چرا درونمان بهم می ریزد؟!

واقعا همه تو یک چیزایی مشترکیم.ولی قندک مهربان این حرفا باعث نمیشه یادم بره که خیلی کم به من سر می زنی ها

تارا دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 http://tarakord.blogsky.com

وب خوبی داری تبریک میگم دوست داشتی برای تبادل لینک منتظرت هستم

سلام.ممنونم که اومدی سر زدی.با افتخار لینکت می کنم.

قندک سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 http://ghandakmirza.blogfa.com

من؟ من کم سر می زنم؟ خب راستش چی بگم. فقط می تونم بگم همه اش به دلیل این آلزایمر بی پیر می باشد. البته بدان و آگاه باش که جزو معدود دوستانی هستی که در دلم جا داری. الحق و الانصاف .شاید باور نکنی اما حقیقت محض است و حتم دارم که دل به دل راه داره

شما و آلزایمر؟خدانکنه.منم صافی و راستی شما را خیلی دوست دارم.وحقیقتا دل به دل راه داره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد