لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

در حلقه ی سودای تو

از بیمارستان که اومدم بیرون نفس عمیقی کشیدم.انگار بوی تمام آنجا را می خواستم بریزم بیرون.دلم خسته بود.هوای خنکی بود.خیلی خنک.مسیر نفسم را تا توی ریه هام دنبال کرده بودم.هفت هشت روزی بود که صبح رفته بودم و شب برگشته بودم.خوابیده بودم و دوباره ....ولی امشب قصد نداشتم فورا برگردم خونه.این چند روز ذهنم پر از بیماری و رنج شده بود.مردمی که درد داشتند.اتاق های کج و معوج،بوهای نا خوشایند،رذالت های حقیر،رشوه دادن های یک قرونی برای رسیدگی کردن،خدایی کردن سر پرستارها،انگار می خواستم همه را از خودم بیرون بریزم.انگار توی این چند روز چهره ی شهر عوض شده بود.حتی ترافیکش برایم جالب شده بود.به آدما که نگاه کردم ،خوشحال بودم که سالم هستند و راه می روند.یک نوع تزلزل پیدا کردم.مثل اینکه باور ندارم که کسی سالم بمونه.فکر کردم بالاخره این ها هم مریض می شوند.به خودم هی زدم.این چه فکریه؟هوا بس نا جوانمردانه سرد بود.و من  هیچ دری را پیدا نکردم که پشتش بایستم و بلرزم.پس در ـ دل خودمو زدم.با خودم راه افتادم.چند قدم عقب تر از من می آمد ،ولی همراه شد.بهش گفتم:به من گویی که چونی؟چونم ای دوست؟جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست.گفت :مگر باور نداشتی ،که رنج بهترین معلم است.بیا اینم ناب ترینش.گفتم :وقتی یک گستره ی بی کران را به دوش من ناتوان بگذارند چگونه از عهده اش بر بیایم؟گفت :به اندازه می دهند.این حرف ها به دلیل این است که تو خودت را نمی شناسی.حتماْمی تونستی که دادند.گفتم :خوب باشه چه بخواهم چه نخواهم هست دیگه چه باید کرد؟گفت:من چه دانم، من چه دانم.سر به آسمان بود و با خودم می خواندم: 

ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها 

زان سوی او چندان وفا،زین سوی تو چندین جفا 

زان سوی او چندان کرم،زینسو خلاف و بیش و کم 

زانسوی او چندان نعم ،زین سوی تو چندین خطا 

زین سوی تو چندین حسد،چندین خیال و ظن بد 

زانسوی او چندان کشش،چندان چشش چندان عطا 

چندین چشش از بهر چه؟تا جان تلخت خوش شود 

چندین کشش از بهر چه؟تا در رسی در اولیا 

از بد پشیمان می شوی،الله گویان می شوی 

آن دم تو را او می کشد تا وا رهاند مر تو را 

... 

یکباره دلم آروم شد.دریافتی بود نا بهنگام.که مولانا در گوش جانم خواند: 

 

ای رستخیز ناگهان،وی رحمت بی منتها 

ای آتشی افروخته در بیشه ی اندیشه ها 

امروز خندان آمدی،مفتاح زندان آمدی 

بر مستمندان آمدی،چون بخشش و فضل خدا 

... 

سر که بر داشتم ،مسافتی غیر باور را پیموده بودم ،که مگو.

نظرات 38 + ارسال نظر
همخونه دات کام سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 http://www.hamkhoone.com


------------------------------ پورتال همخونه دات کام افتتاح شد ------------------------------

همخونه دات کام اولین و تنها وب سایت جستجوی خانه دانشجویی در ایران

لطفا برای حمایت از همخونه دات کام به ما لینک دهید.

ستوده سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 http://saba055.blogsky.com/

بلاخره دلت آروم میشه میدونم چی میگی وچی میکشی ولی باید طاقت بیاری ومیاری .
هر وقت دلت گرفت بیا اینجا وهر چی خواستی بگو ما سر تا پا گوش میدیم بدون برو برگرد .
خیلی خوب شد که هستی
اینجا باش برای همیشه ویس عزیزم
از رفتن نگودلم میگیره

باشه باشه.گاهی فکر می کنم خیلی شما ها را خسته کردم.ببخشید

توی این دنیای مجازی چه بسیار محبت ها حقیقی تر است .

ممنونم ازت.دلت خوش باشه.

فرید سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
عجب رسم های خوبی دارد خدا.... رسم های پر لطف ناگهانی که بی گدار به آب رحمت خود می زند ما را و غرق مان می کند آنگونه که باید....
وقتی که خشکیم و عطشناک... وقتی پوست روح مان در حصار کالبد سرد جسم، ترک می خورد....
وقتی که عجیب و عمیق سر در گریبانیم و چشم بسته، فریاد بی عدالتی ندیدن ها را سر می دهیم....
عجب رسم هایی دارد خدا... که وقتی که همه درهای بسته را می بینی قلقلکت می دهت که بخندی... و چه غصه ها که نمی خورد از غصه ما....
عجب رسم هایی دارد خدا.... که وقتی که در خلوتت با خودت نجوا می کنی خودت را ناخوانده دعوت می کند و سر حرف را باز می کند... از زمین و زمان می گوید برایت از تجربه های خداییش تا بفهمیم یکی هست که بیشتر از ما رنج می کشد....
یکی که نه یک مریض بلکه یک دنیا همخون های مریض دارد... که شب و روز بر بالینشان نمی خواهد و نمی تواند که تنهایشان بگذارد....آرام آرام بر بالینشان می گرید و برایشان سلامتی می خواهد... می آفریند...
یکی که هر شب فرزندان گرسنه و لرزان از سرمایش را در این روزهای سرد زمستان، با هرم بودنش گرم می کند و حجم بودنش سیر....
یکی که حریم شکسته، دل های سوخته، چشم های منتظر، داغ های بر دل و ... همه ی فرزندانش را می بیند و ...
باز هم صبر می کند....
عجب رسمی دارد خدا... عجب صبری دارد خدا....
*****
عجب سبز نوشته بود....
برایتان و برایشان همه خوبی ها را می خواهم
یاحق

اینجا کسی است پنهان

اینجا کسی است پنهان

کیست در گوش که او می شنود آوازم

یا کدام است سخن می نهد اندر دهنم؟

حالی و مناسبتی...

قندک سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:22 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود.
آفرین بر شما.عالی بود. وگفتید هر آنچه که گفتنی بود.ونگفتید الا یک از هزاران.وشنیده اید حکایت آن دومورچه را که در آبی گرفتار آمده بودند.یکی زود تسلیم شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد ولی دیگری چندان استقامت و مبارزه کرد تا نجات یافت.

بالاخره اون یکی هم خواهد مرد.دیر و زود داره ،سوخت و سوز نداره.

آفتاب سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:04 http://aftab54.blogfa.com/

ویس عزیزو نازنین من ..از ته دل از خدا برات آرزوی صبر و تحمل کردم .. به استقامتت می بالم بنده مقرب خدا

ببخشید که همه را ناراحت کردم.گاهی فکر می کنم دیگه چیزی نگم اما نمیشه.اصلا اومدم اینجا که بگم.در هر حال ممنونم برای تمام مهرت.

دانیال سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:35 http://www.danyal.ir

یک عرض کوچیک آماده کرده بودم که در تتمه پست و مرتبط با آنچه سلامتی نامیدی درج کنم که چشمم خورد به این کامنت اول همخونه دات کام و حرف پاک از سرم پرید ...
آخه برادر من ، همخونه هستی و نمیخوانی نویسنده چه گفته و تو چه میگویی ؟ امان از دست این تبلیغات ... خودت خوبی بانو ؟

من خوبم.شما چطور هستید؟سعی کن یادت بیاد و بنویسی.لطفاْ

خلیل سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:49 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

با شعر مولانا، نمی توان حس کرد که چگونه حرکت می کنی.

مثل اینکه یکی از بالا داره تو را می کشه تا بری.سبک

سهبا سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 21:04 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

آخ که با تمام وجود پرتاب شدم به اون شهریور لعنتی و اون سه هفته ای که منم همه اینهایی رو که گفتی , با تک تک یاخته های وجودم درک کردام .... مردم و از ویرانه وجودم , نرگسی نو برخاست ! از آنزمان دقیقا آدم دیگری شدم ....
آن دم تو را او می کشد , تا وارهاند مر تو را ...

سلام .

سلام.خاطرات هم گاهی آزار دهنده است.

امیدوارم ازین ببعد با خوشی ها زندگی کنی.

alone سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 21:10 http://www.brokenheart5274.blogfa.com

#####__#_____#____###_________ #_____
_____#__#_آپـــم_#___#____#________#_____
_____#__#_____#__#__بدو_#نظریادت نره#_____
#####__#_____#__#______#_______#_____
_____#___#___#___#______#_______#_____
_____#____#_#_____#____#________#_____
#####_____#_______###_____#####___

من معنی این علامات را نمی دانم.

باشه میام.

فرخ چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 http://chakhan-2.blogsky.com

شرح پریشانی ات اگرچه خواندنی است .... با این وجود خوشایند نیست ... روزی من نیز در بیمارستان شریعتی تهران بیماری داشتم ... بی خوابی و خستگی و رخوت مرا در بر گرفته بود و آزارم میداد .
یادم میآید بهار بود و شبها باران میبارید و من در خیابان قدم میزدم و زیر باران گریه میکردم و مردم فکر میکردند که صورتم از آب باران خیس است ... راضی بودم و سبک میشدم . هر شب در رستورانی که در خیابان کارگر بود شام میخوردم . اما هیچ گاه از خوردن لذت نمیبردم و فقط برای اینکه تا صبح دوام بیاورم این کار را میکردم.
اواخر دیوانه شدم و مرتب از پنجره ی اتاق بیمارم به حیاط نگاه میکردم و منتظر از راه رسیدن یک منجی بودم . دلم میخواست یکی از خوبان بیاید و بیمارم را شفا دهد .... باور کن که باورم شده بود یکی می آید و با این همه نیامد . بیمارم از دنیا رفت و درست در لحظه وداع من در کنارش نبودم .
رفته بودم سیگاری دود کنم و وقتی برگشتم پرستار به من تسلیت گفت . اما آن همه رنج مرا خیلی بزرگ و نیرومند کرد .
سالهاست که از کسی و چیزی نمیترسم ... همیشه بقچه ام آماده و مهیاست و برای رفتن و تن به مرگ دادن مشکلی ندارم .
بارها در کوهستان مدتهای طولانی و به تنهایی زندگی کردم و در کلبه ای خوابیدم که گرداگردش را گرگها محاصره میکردند ... هر شب چنان به در کوچک و کهنه می کوبیدند که انگار زلزله ای شدید آن کلبه را می لرزاند .... حتی شبی آن در را شکستند و با این همه من نترسیدم و ماندم و ماندم و ماندم .....
بله اینها سبب ساز رشد است و انشاالله خیر است .
در این روزها به آدمهایی فکر کن که هر شب از ترس فروافتادن از اریکه ریاست و قدرت ، خوابشان مشوش است .
خوش به حال ما بیدلان مست که دنیای ما دنیای درویشان است و رسم ما رسم قلندران ... برای بیمار عزیزت صحت و عافیت میخواهم . قربانت

معلومه که خوشایند نیست.بیماری و درد به اضافه ی پرستاری و دیدن آنهمه درد چطور می تواند خوشایند باشد.

امید که پدر عزیزتان قرین آرامش باشند.و خدا صبر بدهد.

پرنیان چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:55

اگر به آب ریاضت برآوری غسلی
همه کدورت دل را صفاتوانی کرد ...

انگار که خداوند هر بار یک سختی یا یک رنج بزرگ می دهه تا به کمک آن بتوانیم روح را پالایش بدیم. هر دست اندازی توی زندگی ناخودآگاه باعث می شه عمیق تر بشیم .
و اگه دقت کرده باشی برای هر کسی پیش نمی یاد . بعضی ها فلسفه ی رنجها رو اصلا نمی دونند و فقط خسته می شن بعضی ها هم اونقدر زندگی یکنواختی دارن که همینجوری توی یک خط صاف می رن جلو نه شادی هاشون خیلی متغیرشون می کنه نه خیلی هم رنجهاشون . انگار که خدا چون ادمهاش رو می شناسه فراخور روحشون غمها و شادی هاشون رو تعیین می کنه .
پس تو یک زن قوی هستی با یک روح بزرگ.

عزیز دلم ،ممنون از لطفت.همیشه در بی قراری هایم کنارم بودی و هستی .

قرار و آرامش بهره ات باشد.تا همیشه.





قندک چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 http://ghandakmirza.blogfa.com

وای خدا نکنه. چه حرفهایی می زنیدها؟الهی همیشه سلامت و موفق باشید. در همیشه روی یک پاشنه نمی چرخه.امیدوار باشید.

سلام .ارادت دارم.

کار ساز ما به فکر کار ماست

فکر ما در کار ما آزار ماست

کوروش چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:53 http://www.korosh7042.com/

امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را

یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را

هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را

گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی
جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را

چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد
بگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را

سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان
ما بت پرستی می‌کنیم آن گه چنین اصنام را


با درودی از سر همدردی
باشد که قبول افتد

سلام .ممنون از الطاف شما.غزل زیبایی انتخاب کردید.مثل همیشه

آفتاب چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:44 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس عزیزم .. امیدوارم خوب خوب باشی که حتما همین طوره نازنینم .
می بوسمت

سلام.خوبم.خدا را شکر

آذرخش پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام مادر بزرگ عزیز
حال و احوال؟
خوبید؟
خیلی متاسف شدم
امیدوارم که حال بیمارتون خوب بشه و دیگه اینجور جاها پا نذارید
روزهای خوب و خوشی داشته باشید

چرخ بازیگر ،ازین بازیچه ها( گرفتاری ها ) بسیار دارد.

نوه ی پروفسورم چطوره؟ خوبی خوشی؟

همیشه سالم باشی

باران پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:48

رو بجو
یار خدایی را ببین!
چون چنین کردی
خدا یار تو بود...

حضرت مولانا

.
.

سلام و درود بر ویس صبور و مهربان
چقدر زندگی یاد میگیرم اینجا.. ممنون!

بگو به باران ببارد امشب

بشوید از رخ

غبار این کوچه باغ ها را

که در زلالش سحر بجوید

ز بی کران ها حضور ما را

آفتاب پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:01 http://aftab54.blogfa.com/



راستی چه جوری میشه که من عاشقتم؟

ندیده و نشناخته ،اینقدر می شناسمت؟

چرا با اینهمه دوری،اینقدر نزدیکی؟

آفتاب جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 http://aftab54.blogfa.com/

فدای قلب مهربونت عزیزم ..من هم همین احساس رو نسبت بهت دارم ...وقتی می یام نت و یا وقتی اون نیایش قشنگت رو که برام فرستادی می خونم حس خیلی خوبی دارم ..می دونم یه انسان پاک و صبور دوستمه و از این جهت خوشحالم نازنین.





alone جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:03 http://www.brokenheart5274.blogfa.com

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...
و دلم بس تنگ است...
بیخیالی سپر هر درد است
باز هم می خندیم
آنقدر می خندیم
که غم از رو برود...

این دفه چیزی نوشتم که معنیش رو هم متوجه شی دوست خوبم!

راستی مطالبتم مثل همیشه قشنگ بود...

سلام.بله متوجه شدم.باید شاد بود و خندید.باشه

و ممنون از لطفت

رضا شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 http://hazarhal3.blogfa.com/

سلام بسیار زیباست اینجا خوشحال خواهم شد سر زنید و عطری فشانید.
با آرزوی ارتقاء آگاهی بشر

چه آرزوی جالبی!

باشه حتما میام.

ستوده یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:23 http://saba055.blogsky.com/

سلام ویس عزیزم .
حالت چطوره خوبه انشالله .
روز جمعه اتفاقی توفیق روزه ای نصیبم شد خواستم نروم اما کسی من را به اونجا کشوند
در اونجا یک چیزی گفته شد تلنگری بود به منی که سالها عالم بی عملی بود از آن روز از خدا صبر وتوفیق ترک کاری را خواستم که سال هاست باید ترک میکردم .
به هر حال آنجا تنها کسی که یادم بود تو بودی لحظه ای از جلوی چشمانم کنار نمیرفتی برای خودت وعزیزت سلامتی وشادی از خدا خواستم .
مواظب خودت باش عزیزم

سلام ستوده جان

ممنونم که یاد من بودی.همیشه مرا دعا کن که سخت نیازمندم.

آفتاب دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 http://aftab54.blogfa.com/

ویس عزیزم
امروز از حضرت ابوالفضل (ع) خواستم که به تو آرامش و صبر و برای بیمارت هم شفای عاجل عنایت کنه .. اون باب الحوائجه حتما یاری می کنه نازنین .

سلام.

همینکه در لحظات معنویت به یادم بودی،برام یک دنیا ارزش داره.ممنونم عزیزم که به من فکر کردی.

کوروش دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 16:50 http://www.korosh7042.com/

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه‌ی بی‌سروسامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟!
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟!

درود بر بانوی مهر ویس عزیز
فکر می کردم چند روز نبودنم چقدر از تراوشات زیبای قلمت محرومم کرده است؟!!!!!!!!!!!

شاد باشی و سلامت

اول آن کس که گرفتار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

آن روز ها که در بلاگ اسکای بودید ،حسابی شما را تعقیب می کردم ولی اکنون ،متاسفانه نمی شود.باید با حروف انگلیسی بنویسم که دوست ندارم.اما در هر حال ممنونم از مهربانی شما.

ایام بکام

قندک چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:08 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام بر ویس عزیز.گاهی و در زمانهایی خاص انسان کارهای حیرت انگیزی انجام میده که در مواقع عادی اصلا قادر به انجام آن کارها نیست. مثل همین مسافتی که شما ناباورانه طی کرده بودید.امیدوارم حالتون خوب خوب باشد؟

سلام .تازه کجاشو دیدی؟من ید طولایی در پیاده روی دارم.باید برم توی کتاب رکورد های گینس ثبت کنم.گاهی اونقدر پیاده راه می رم که دیگه وزن خودمو حس نمی کنم.

آذرخش پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 http://azymusic.persianblog.ir/

سلامن علیکم
مادربزرگ ما حالش چطوره؟
خوبی؟
خوشی؟
سر حالی؟
امیدوارم حال و روزگار خودت و خانواده ات خوب و خوش باشه
منم حالم خوبه اما تو باور نکن
شاد باشی

خوبی؟ ببین دنیا با ما چکار می کنه؟ این روزا حال سر زدن به اینجا را هم ندارم .انگار یکدفعه یخ کردم.ولی شاید دوباره روانم بیاد سر جاش.

چرا حالت خوب نیست؟چی شده؟خوب باش دیگه .

ایمان پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:30

در وضعیت مشابهی به سر میبرم ویس...امیدوارم به سلامت از این خوان بگذریم...

پیروز باشی

انگار یک بمب انداختند و به هزار و یک دلیل منفجر شدیم.این خوان چندمه؟قرار بود هفت خوان باشه !!!

مریم جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 http://www.2377.blogfa.com

سلام عزیزم.
خوبی ؟ بیمارت خوبه ؟
برای تو و عزیزانت صبر و سلامتی آرزو می کنم .
انشالله که حالت بهتر بشه .

سلام مریم جان.یک کرم وقتی از وسط نصف میشه دو باره خودشو ترمیم می کنه.خوب سعی می کنم از یک کرم بهتر باشم و دو باره خودمو بسازم.

باران جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:41

سلام بر ویس!
دعا گو بودیم توو این روزا برای دل صبور و مهربون تون ..

سلام به باران مهربان و سلطان بانو.امیدوارم هر دوی شما خوب خوب باشید . و من همیشه محتاج دعا هستم.ممنون

قندک یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز وبرنده دوی استقامت.خیلی از شعر اولی که گذاشتید خوشم میاد.شعر داداش کورشمان هم بسی زیبا بود خداگواهه. تشکرات فراوان.گل فرستادیم

آخه نوه ی دلبندم من کی گفتم دو استقامت.من پیاده روی می کنم

باشه مرسی گل های خوش بویی برام فرستادی قشنگ بود.

آذرخش یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟حال و احوال؟
چه خبر مبرا؟
اون عارفه راست گفته. کاش فقط عصر یخبندان بود. عصر یخبندانه و بدون هیزم و بخاری. خیلی موقع ها هم هیزم هست ولی کبریتی نیست که باهاش آتش روشن کنی.
ممنونم بهم سر زدی.
خدایی توی این دوره زمونه باور و اعتقاد و ایمان هم کاری از پیش نمیبره.
حال و احوال منم خوبه. تو خودتو ناراحت نکن. ما مردها عموما واسه اینکه اطرافیانمون ناراحت نشن خودمونو به بی خیالی میزنیم و شاد نشون میدیم.
روزهای خوب و خوش و پر از حرارت و گرمی داشته باشی
بی خیال. دنیا دو روزه. می گذره همه چی و به این همه گرفتاری ها خواهی خندید

باششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششه

آفتاب دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس نازنین خودم .. عزیز دلم چطوره ؟خوبه ان شاالله ؟

سلام.

دارم بهتر می شم. کم کم بر می گردم تو حال و هوای خودم.

ممنون از احوال پرسی شما.

آذرخش دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام مادر بزرگ عزیز
خوبی؟
امیدوارم که همه چیز بر وفق مرادت پیش بره و لبت خندون باشه
تشریف بیار که آپ کردم بعد از مدتها

به به چه عجب

مهسا سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 http://deleasemooni.blogsky.com

نوشته هاتو خیلی دوس دارم قشنگ مینویسی
منم آپم دوست خوبم بیا نظراتم بگو

منم شما را دوست دارم.این به اون در

باشه الان میام

علی سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:04

سلام
من یه مهمون تازه تو این وبلاگ هستم.
البته چند روزی هست که نوشته هاتونو می خونم. اما امروز اولین باریه که کامنت میذارم.
نوشته هاتون خیلی با احساسن. برا من اینجا و «فتح باغ» شدن یه گوشه از بهشت. وقتی خسته ام؛ وقتی دلگیرم؛ حتی فکر سر زدن بهشون همه دلتنگیام و خستگیامو با خودش میبره.
امیدوارم همیشه باشین
باشین و خوب باشین

برای مریضتون و همه مریضا آرزوی سلامتی میکنم.
و برای شما آرزو میکنم غمی نبینین
اونقدر قوی باشین که اگه یه وقتایی؛
به مصلحتی که ما ازش بی خبریم؛
غم سراغتون اومد ب
پذیرین و اجازه بدین روحتونو صیقل بده؛ قویترتون کنه.
شاید خدا می دونه که خیلیا به شونه های شما نیاز دارن تا سرشونو بذارن روش و غم دلشونو خالی کنن.
این شونه ها باید قوی باشن؛ خیلی

سپاسگذارم بخاطر همه خوبیای وجودتون که تلالو پر برکتشو می شه از لابلای نوشته هاتون حس کرد.

دیده ام گاهی در تب، ماه می آید پایین،
می رسد دست به سقف ملکوت.
دیده ام، سهره بهتر می خواند.
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.
گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.
و فزون تر شده است قطر نارنج، شعاع فانوس

روزگارتان پرتقالی باد

سلام و تشکر می کنم.فکر کنم دل های همه از جنس یکدیگر است ،فقط صدای تپیدنش فرق داره.برای همین حرف یکی ،حرف همه است.

کوروش چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:10 http://www.korosh7042.com/



من خوبم.شما چطور هستید؟

کرانه چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 23:21 http://www.bikaraanemehr.blogsky.com

سلام دوست قدیم قدیمی
منو یادت میاد
حال و روزم باب آهنگ متنه

معلومه که یادمه.بی کران مهر.

هی وای من ،یعنی بعله و اینها.پس بگو چرا غیبت می زنه.

ستوده جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 http://saba055.blogsky.com/

سلام ویس عزیزم .
دیشب وهمین صبح تو فکرت بودم وداشتم برای سلامتی عزیزت دعا میکردم .
خوبی عزیزم انشالله که هر چه زودتر خبرهای خوشی ازت بشنوم
مواظب خودت باش خانمی

ممنونم عزیز دلم

ستوده جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:44

کلی برات نوشتم ولی همه با یک کلیک پریدن
سلام ویس عزیزم خوبی گلم .
دیشب تو فکرت بودم وداشتم برای عزیزت دعا میکردم انشالله هر چه زودتر خوب بشه .
مواظب خودت باش امیدوارم هر چه زودتر خبرهای خوبی بهمون بدی .

آخ از این پریدن ها.

ممنونم از اینهمه مهربونی عزیزم.خیلی گلیبلاگ اسکای آیکون گل نداره وگرنه برات میزاشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد