لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

انجماد

سردمه.اینجا همه چیز منجمده،نگاه می کنم شاید مردم.چون مرده ها یخ میزنند.ولی صدا ها را می شنوم.نیمه شبه وصدای روشن و خاموش شدن یخچال میاد پس حتما زنده ام.تازه گرسنه ام.مرده که گرسنه نمیشه.تو خیابون همه از کنار هم رد میشن و با چشمای شیشه ای به هم نگاه می کنند.انگار زمین نابود شده وما رفتیم سیاره ی دیگری.شایدم همه مردند.پرنده ی کوچکی که یخ کرده بود و دنبال دانه بود زنده بود چون نگاهش گرم بود.ولی می ترسیداز اینهمه انجماد.می شینم فکر می کنم به کسایی که دوستشون دارم شاید گرمم بشه،ولی اینم کار ساز نیست.دستمو که دراز می کنم همه عقب می کشند.عروسک کوکی شدیم.ولی باور کن مردم.چون سال های دور مردگان را ،نیمه نشسته در دخمه ها خاک می کردند.شاید الان مد شده که هر کسی را توی خونه اش دفن کنند.شاید ما دفن شدیم.مثل شهر سوخته.هزاران سال دیگر مارا در حالی پیدا کنند که جلوی کامپیوتر نشستیم...شاید هم که من یک زنده ی دیوانه هستم.شاید هم که من چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست.

علی

اطرافم پراست از روشنفکران دینی،بی دین،سکولارها،علی اللهی ها،مومن مقدس ها،وقتی پای بحث میشه همه با دانشی که دارند سعی می کنند دیگری را مجاب کنند و خودشان رابه اثبات برسانند.ومن گاهی سوار بر امواج این دیدگاه هابه دنیای درون خودم بر می گردم ومیبینم فارغ از هر ادعایی انگار عشق به علی در من بارکد ژنتیکی هزاران ساله دارد.جایگاه علی در مقدس ترین گوشه ی دلم،آنجا که جای هیچ کسی نیست،قرار دارد .تو لحظه های تنهاییم،هروقت دلم می خواد یواشکی کاری کنم که بده،اون داره نگام می کنه ومن نمیتونم کار بدی بکنم ووقتی کار خوبی می کنم می گم :حال کردی چه کاری کردم.توماشین وقتی تو جاده تنها هستم تمام اسرار مگو را بهش میگم.خلاصه همه جا بامنه.نهج الباغه را دوست نداشتم .خیلی عربی ترجمه میشد تا اینکه ترجمه ی دکتر سید جعفر شهیدی را خواندم والان عاشق این کتابم.علی مسجع صحبت می کرده و مترجم رعایت این صنعت را در ترجمه اش کرده است.من اورا یک مرد عرب در یک برهه ی زمانی نمی دانم.او را همیشگی در کنارم ،بدون مرزهای جغرافیایی دوست دارم.دوست داشتنش برایم شعار نیست.اصلا تا امروز کسی احساس مرا نسبت به او نمی داند.                  کاش واژه شکل بود،رنگ بود،تا نشان دهم تو کیستی/کاش واژه چیز دیگری،ورای حرف و گفت و صوت بود،تا که برملا کنم ،که چیستی/کاش می شدآن که واژه را همچو لقمه ای به دوستان و دشمنان خوراند،تا یقین کنند،چند بار در لباس آدمی،کنارشان زیستی/کاش می...نمی شود،واژه ها در برابر حقیقت تو،سخت کوچکند/تو،مثال سالخورده ای هزار ساله ای،واژه ها ،درست مثل کودکند/چاره چیست،غیر واژه در بساط من..من!!!خبط کرده ام،ببخش،ماومن زینت است/حاصل فساد طینت است/آن که از تو حرف می زند،ماومن نمی کند.بی تکلف ورها،پیرهن به تن نمی کند./پس به نام نامی ات،که برترین نام هاست،ذکر بی بدیل تو،بهترین سلام هاست/یادتو،برتر از زکات ها،صلات ها،صیام هاست/خاک پای خادمان تو،فراتر از قیام هاست/شعر اگر برای توست،خوش ترین کلام هاست./در تمام سال های پیش از این،اگرچه غالبا،در فروترین مراتب وجود بوده ام،هیچگاه،فارغ از حضور تو نبوده ام/با همین زبان الکنم،در مقام و لحن های مختلف،تو را سروده ام/درغزل،شعر نو،چارپاره،در ترانه،یا قصیده ای بلند نیمه کاره/فکر می کنم،بهترین فرصت است،برای ذکر چند بیت،از همان قصیده ای که نیمه کاره ماند/علی است جلوه ای از خودـظهور خود به خودی/علی است آینه ی لم یلد ولم یولد/بدیل ومثل ندارد،نه در عدم،نه در وجود/در آن سرا احد است،ودر این سرا احمد/به هند گنگر نامش،به روم،ژوپیتر/زئوس در یونان است ودر عراق ،اسد/به قدر استعداد تو جلوه می کنداو/تو خواه اهل صنم باش و خواه اهل صمد/به اذن اوست حیات و ممات وعشق وهوس/به اذن اوست که قلبی تپد یا نتپد/علی است مطلق هستی و روح و جان جهان/جهان چه باشد بی جان وروح؟عین جسد/جهان وهر چه در او کل من علیها فان/علی است باقی مطلق،علی است تا به ابد./آنچه گفته ام اگر چه ظاهرا،شبیه شعر های فرخی و عنصری است/چیزی از قماش مدح و منقبت،ویا غلو در قصیده نیست/واژه،واژه اش/پیش تر از این گذشته از صافی ی دل به خون تپیده ام/بی گمان و شبهه،هر چه را که گفته ام،دیده ام/دعوی گران و مهلکی است/لیک در پناه تو،به این چنین مقام شامخی رسیده ام/پس،دوباره از صمیم جان درود،از درخت و سنگ و آسمان و رود بر تو که پیش تر از تو دیگری نبود./اولین تویی و آخرین تویی/شک تویی یقین تویی.فخر روم ورشک چین تویی/بر تر از همه خداست،لیک برترین تویی/باتو تا ابد،نشانی از زوال نیست/هیچ غیر ممکنی محال نیست/آب هم بدون ذکر تو حلال نیست/ما همه نا خوشیم و غیر دوریت ملال نیست/آه،باز هم ببخش،غیر دوریت،اصطلاح عامیانه ایست/هیچ بنده ای،ویا درست تر بگویم،اینکه هیچ ذره ای،از حضور تو تهی نبود و نیست./نسبت میان ما و حضرت ات/فرض واجب است/اختلاف اگر که هست/اختلاف در مراتب است/مثل خون ورگ/یا هوا و برگ/یا که زندگی و مرگ/از کنار هر چه بگذریم/واپسین تجلی ات به روی خاک را ،چگونه می توان ندید؟/گریه را و تیغ را/ماه را و میغ را/به یکدگر گره زدی./عقل را وعشق را،ریگ های تفته ی حجاز وکوچه های عاشقانه ی دمشق را،به یکدگر گره زدی/آسمان و خاک را،دانه های سرد سبحه راو خوشه های گرم تاک را به یکدگر گره زدی/امتزاج تیغ و گریه ،عقل وعشق،خاک و آسمان/قهر بی امان،مسیح مهربان/گر چه سهم این شکسته از جهان،جز دلی سیاه نیست/گاه ـنا توانی وشکست،در هجوم بادهای فتنه زا وپست/غیر یاد نام کوهوار تو،مرا تکیه گاه نیست/بر ارادت وخضوع وخاکساری ام/هیچ کس به غیر تو گواه نیست/صحبت از شکوه ومال وجاه نیست/به قول لسان الغیب:جز توام در جهان پناه نیست/هرچه هست و هرچه بود/شکل دیگر وجود!سرمستی وسرود/دیر مانده ام در این کهن سرا/وارهان مرا.بشکن این حصار وهم ووهن را،دیر مانده ام/زود زود،بعد التحریر،ای قاضیان و مفتیان محترم/گر چه از بیان آنچه در دل است قاصرم/باوری چنین،اگر نشان کافریست،کافرم/حکمتان،کفر و ارتداد و زندقه است ،ویا هر آنچه هست،حاضرم

عید

امروز عیده.خوب حالا چکار باید کرد.همه میذارند میرند شمال.احد رفتگر محلمون داشت بلند بلند با یکی تو کوچه حرف میزد که ای بابا این روزا حاجیا گوسفند نمی کشند باز قدیما به یک نوایی می رسیدیم.وادامه داد که فلان حاجی خونه اش را سپرده به من رفته دوبی،اونجا چه خبره.؟عاشق احدم با اون لهجه ی شیرین آذری و کاربرد ضمایر برعکسش.خیلی خوشگل از زیر کار در میره و میشینه نگاه میکنه کدوم در گاراژ باز شد میره اونقدر می ایسته ونگاه می کنه تا بالاخره دشتی کنه اول و آخر ماه هم سرش نمیشه.از دور میشه فهمید که طرف پول داده یا نه!یه روز گفتم :احد چرا اینقدر پولکی شدی؟ناراحت شد و گفت وقتی پسر آدم عروسی کردی و کار نداشتی باید من شکمش را سیر کنی.تو ذهنم داشتم دنبال فاعل و مفعول می گشتم گذاشت رفت.آره عیده!چه فرقی برای من داره .البته از تعریف عرفانی عید قربان چشم پوشی می کنم وبا عید کار دارم.این روزا هیچکس خونه ی هیچکس نمیره.راستی مردم خیلی پول دارند.چون هی میرند چین و تایلند وایتالیا ونمیدونم دیگه کجا فقط پزهای بعدش حالمو بد می کنه.قبلا خانوما پز می دادند و این روزا آقایون هم بععععله.حالا حرف جدیدی که شنیدم اینه که:بابا فلانی فقط میره کشورهای آسیایی آدم حالش به هم می خوره.دیگه نزدیک بود شاخ در بیارم دیگه پای قاره هم اومده وسط.ومن هنوز اندر خم یک کوچه ام.این چند تا سلول خاکستری باقیمانده هم در حال فرو پاشیست.واقعا دارم خل میشم.ساعت که یک شد راه افتادم ورفتم عیادت عزیزی در بیمارستان امام حسین.ساعت دو ملاقات بود .فقط بستریش کرده بودند و گفته بودند تا شنبه کاری نمی توانیم بکنیم.چون همه رفتند تعطیلات. داشت درد می کشید.رفتم به ایستگاه پرستاری وموضوع را گفتم.با تعجب نگاهی به من کرد و گفت :اینجا خصوصی نیست که مریض دکتر خودش را داشته باشد .دکتر کشیک دستوراتش را داده و رفته.وپشتش را به من کرد و دنباله ی حرفش را با دوستش ادامه داد.تنها مواقعی که دوست دارم مرد باشم این مواقع است.یه مشت تو دهنش باید می زدم.آخ که دلم می خواست بکشمش.برگشتم به دوستم گفتم اینجا قتلگاهه پاشو بریم.گفت دلت خوشه،سنگ صفرا دارم وعملش توی بیمارستان خصوصی سه چهار ملیونه.دیدم تمام کتابام را هم که بفروشم نمی تونم کمکش کنم.گفت تو برو وگرنه یک شری دستم می دی.اومدم بیرون.مردم گرفتار و خسته و خاکستری.خدایا این روزا پول یک گوسفند چنده؟

هیچ دلی نشان دهد،هیچ کسی گمان برد////کین دل من ز آتش عشق کسی چه می شود؟

تاکسی

من از اونام که عشقمه تو راه عشق فدا بشم،دستی بکش روی سرم قربونی چشات میشم.که ناگهان جیغ زنی بلند شد:خاموشش کن .این همه جوون کشته شدند که کار ما به این جا برسه.راننده که از اون آدمای عشقی بود گفت آبجی خوشت نمیاد پیاده شو ماشین رو که نخریدی.من در این مواقع خیلی موذی و رند میشم ساکت میشینم و تفریح می کنم با این حرفا.آقایی که وسط و کنار من نشسته بود گفت :این بیچاره توی ترافیک خسته میشه ،چه اشکالی داره.خانومه جواب داد همین کارارو می کنید که برکت رفته،پیرمرد کنار پنجره گفت والا اون موقع که حمیرا بو د و می خوند خیلی برکت بود.برکت را آقایان خوردند و یک آبم روش،حمیرا رسیده بو دبه:دل که بهت سپردم،برات قسم که خودم ،دیدی که راست می گفتم..راننده گفت:اولا من بیچاره نیستم.دلم می خواد هر کاری دوست دارم بکنم روزا کار می کنم و شب ها عرقم را می خورم ببینم کی می تونه حرف بزنه.نمی دونم کدام بعد وجودی من از آدمایی مثل این راننده آزاده وگردن کلفت خوشش میاد ،کیف کردم.خانومه به نقطه ی جوش نزدیک شد گفت آهان پس اون زهر ماری غیرتت را برده.راننده گفت وای پس شما می دونی تلخه..نگهدار پیاده میشم.راننده گفت ای وای تو بزرگراه این موقع می دزدنت ها.ونگهداشت.حمیرا دو باره رسیده بود به :من از اونام که عشقمه تو راه عشق فدا بشم..موقع پیاده شدن در را محکم کوبید وراننده با فریاد گفت حیف که ضعیفه ای وگرنه..بعد بحث و گفتگو های سیاسی و برکت وگرانی و ..رسیدم وپیاده شدم و اون شب تا وقتی خوابم برد می خوندم که:من از اونام که عشقمه تو راه عشق فدا بشم..وعجیب برکتی به ذهنم داد این تصنیف.