لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

پرنده

پرنده گفت :

چه بویی ، چه آفتابی ، آه

بهار آمده است

ومن به جستجوی جفت خویش خواهم رفت

پرنده از لب ایوان پرید

مثل پیامی پرید و رفت

پرنده کوچک بود

پرنده فکر نمی کرد

پرنده روزنامه نمی خواند

پرنده قرض نداشت

پرنده آدم ها را نمی شناخت

پرنده روی هوا

و بر فراز چراغ های خطر

در ارتفاع بی خبری پرید

و لحظه های آبی را

دیوانه وار تجربه می کرد

پرنده ، آه ، فقط پرنده بود

نظرات 13 + ارسال نظر
قندک یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:53

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز. چه شعر قشنگی. ممنون. دستتون درد نکنه. اون پرنده تو بودی.....
من..... یه پرندم ....زار و خسته....

نه من نمی تونم مثل اون پرنده باشم. ذهن من پر است از اطرافم.اون فقط به جفتش و خوشی خودش فکر کرد.
سلاملیکم

تنها یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:34

بسیار زیبا بود :)
_____________________________________________
صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای____صمیمیت____حزن می‌روید.

در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم ___چه اندازه تنهایی من بزرگ است____
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.
و خاصیت عشق این است.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. عاشق این شعر سهرابم.ورد زبونمه. خوشحالم که شما هم دوست دارید.
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آرامشی بست...

نوشته های پراکنده یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:12

آخ جون
خوشحالم تند تند میای
راسی
سلام
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟

مرسی بهم سر زدی
عباس قادری و جواد یساری رو از قلم انداختی.آهنگهایی که دوست داری

ولی خیلی بدجنسی ، حالا آهنگ های منو مسخررررررررررررررررررره می کنی !!!!یک تکنوازی شهناز گوش کن ببین چی میشه؟
اصلاً به پرنده توجه فرمودید . آدمایی که در چارچوب خودشان خلاصه میشن.

قندک دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:22

سلاملیکم درود برشما.این شعررا دیدم گفتم چون شما هم دوست دارین براتون آوردمش اینجا:
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
درود

سلام و ارادت
شعر قشنگیه. چرا ما آدما همیشه دوزاریمون دیر میفته .چرا وقتی از دست می دیم تازه میگیم حیف . راستی چرا؟

صادق(فرخ) دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 http://dariyeh.blogsky.com

سلام !! من نیز گاهی به پرنده ها غبطه میخورم . جفتی می یابند و لانه ای میسازند و جوجه ها را بزرگ میکنند . پرنده ی نر نباید خرج بیمارستان و پول زایمان همسرش را بدهد . به بیمه درمانی و تکمیلی نیازمند نیست . برایش مهم نیست که در همین خاورمیانه چند هزار نفر آواره و دربه درند !؟ او نگران پارک کردن ماشین خود در جایی امن نیست ... و جوجه هایش را خودش تعلیم میدهد و به آنها سواد زندگی می آموزد ... بی آنکه در جیبهای گشاد مدارس غیرانتفاعی پول بریزد . پرنده رهاست ... تا روزی که بر اثر سانحه و یا هر علتی دیگر از این جهان برود .... اما تا لحظه ی مرگ خود تشویشی در قلب کوچکش نیست .
بر عکس ما که از کودکیها نگرانی و تشویش ها با ماست و حتی پس از مرگ نیز رهایمان نمیکند . چه بسیار مردگانی که هر شب به خواب این و آن میآیند و در جاده ی بین برزخ و دنیا در رفت و آمدند .... اگر میشد این مغز بزرگ را برداشت و جای آن مغز یک پرنده را کار گذاشت ، چه میشد؟؟ فقط نمیدانم مغز پرنده در پیکر ما "هنگ" میکند یا نه؟ error میدهد یا خیر؟
افسوس که کلاغ هم نشدیم

باورکن که خیلی از ما آدما از این پرنده هم کوچک تریم. فکر می کنیم دنیا فقط برای ما و امیالمون و جفتمون ساخته شده است. من به این شعر به شکل سمبلیکش نگاه کردم .و یاد آدمایی افتادم که هیچ چیز روی آن ها اثر نمی گذاره و فقط در پی خوشی خودشون هستند.گو دنیا مباد.

پرنیان دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:25

آدم نمی دونه بهش غبطه بخوره و یا اینکه براش دلسوزی کنه!

پرنده بدنیا می یاد و در همون ارتفاع بی خبری پرواز می کنه و همون پرنده ی بی فکر کوچک می میره .

نه نباید غبطه خورد. فکر کن یه روز ، فقط یک روز ، تنها به خودت فکر کنی و بگی به من چه که ....شد. میشه؟ نه حتماً نمی تونی.من می دونم.

هاتف دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:24

دنیای بچه ها هم همینطوره بی هیچ دغدغه بی هیچ فکر ی حرکت میکنند و برای تجربه کردن میروند...کاش بچه بودیم...

بچه ها را بسیار دوست دارم.

تنها دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:18

دلت ک گرفت؛دیگرمنت زمین رانکش
راه آسمان باز است...پربکش
اوهمیشه آغوشش باز است
نگفته تو را میخواهد...............
...........اگرهیچ کس نیست،خداک هست

خدا ، خدایی که همیشه کنارم است و با من است. داستان ها دارم باهاش.خوش به حالم که خدا را دارم.هروقت ازش وقت بگیرم در به رویم باز است ، برو فردا بیا و ناز و ادای منشی ندارد. پارتی و رشوه ندارد. تلفنش مستقیم است و خودش گوشی را بر می دارد. خوش به حالم .

آفتاب سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:31 http://aftab54.blogfa.com/

خوش به حال پرنده ...

درارتفاع بی خبری پریدن شاید برای مدت کوتاهی خوب باشد ولی نه برای همیشه.

سهبا سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:53

خوش به حال پرنده ...
سلام عزیز مهربون .

سلام.دوست من .

جمال چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:23 http://baranzolal.blogfa.com

نباید مثل یه سایه ، زیر پاها زنده باشیم

مثل چتر خورشید باید ، روی برج دنیا باشیم.

آندره ژید گفته :
سعی کن عظمت در نگاه تو باشد نه به آنچه می نگری.
فقط زنده بودن کافی نیست. کاملاً موافقم.

میلاد شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 16:16

آزاد و رها از همه چیز و همه جا و همه کس

کاش می شد یکبار هم که شده مثل پرنده وسط امواج هوا پرید و نفس کشید. فکر می کنی پرنده قدر پرنده بودنش را بداند؟

میلاد شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:39

بله
مخصوصا پرندگان مهاجر
هر بار که میپرند قدردان پروازند

خیلی خوبه اگر حتی به کوچکترین چیز هایی که داریم دل خوش کنیم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد