لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

اجتماع

روزگار غریبی شده ، پاتو که می گذاری بیرون ، صحنه ها شروع میشه . هی می بینی و می بینی تا خسته بشی و برگردی خونه . در اینجور مواقع یاد هاتف اصفهانی و ترجیع بند معروفش میفتم که از دنیایی حرف می زنه که عجیبه :

چشم دل باز کن که جان بینی

انچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی

بر همه اهل زمین به مراد

گردش دور آسمان بینی

آن چه بینی ، دلت همان خواهد

وان چه خواهد دلت ، همان بینی

این ترجیع بند بسیار بلند است و عرفانی است . همیشه به این بیت آخر که گذاشتم فکر می کنم . راستی واقعاً خوبه که تا یه چیزی دلم خواست ، آماده بشه و و هرچیزی که در اطرافم هست همونی باشه که دلم می خواد؟ فکر کنم کسالت بار باشه

بعضی وقت ها شاید خوب باشه ، مثلاً فکر کنم کاش الان اسپانیا بودم و بعدش ببینم هستم ، گویند دانش نانو در آینده ای نه چندان دور این موضوع را واقعی می کند. نمی دانم. گاهی تلاشی که هیچگاه موفق نیست هم خسته کننده است.

واقعاً ساحل آرامش روح و روان کجاست؟ عشق ورزیدن و عاشقی ؟ استدلال و منطق ؟ پولدار بودن ؟ کارمند بودن ؟ تحصیلات بسیار بالا ؟ شایدم یک دل خوش !!! شایدم ترکیبی از همه ی موارد ! چیزی که جالبه اینه که هرکسی یه جور به آرامش می رسه و به من ربطی نداره ، چیزی که به من مربوطه اینه که صلح درونی می تونه کمک کنه ، یک آرامش تربیت شده ، یک نگاه سالم و واقعی به اطراف و دنیا ، پذیرش دردها و رنج ها ، پذیرش حرمان ها و غم ها ، پذیرشی نه در معنی تسلیم ، بلکه به معنی درس گرفتن ، اجتماع اگر دانشگاه باشد و ما دانشجو ، باید یک سری واحد پاس کنیم که خیلی هم مطلوب نیست و در بسیاری مواقع حتی ناراحت کننده ، برای من این نگاه ، نوعی توانایی در مواجهه با رنج ها ایجاد کرده و می خواهم سعی کنم دانشجوی خوبی باشم.

پ . ن : پدرم یک هفته بیمارستان بستری بود و امروز برای یک سری کار بیمه رفته بودم . شماره ای که داشتم 45 نفر انتظار را برایم رقم زد . خیلی شلوغ بود چند نفر اعتراض کردند ، داد و بیداد ، من هم مثل همیشه نگاه می کردم ، بالاخره دو باجه ی خالی را هم کارمند گذاشتند و جو آروم شد ، آقایی که کنارم نشسته بود و حدود 50 ساله به نظر می رسید ، آروم به من گفت چرا شما همراهی نکردید در این اعتراض ها ، منم همینطور خونسرد گفتم ، برای این که خیلی جونمو دوست دارم . الکی داد نمی زنم و اعصابم را خرد نمی کنم. خانمی داشت زیر چشمی نگاه می کرد و با نگاهش سرزنشم می کرد ، توجهی نکردم ، اون آقا گفت شماره ات چنده ؟ گفتم 243گفت پدرم فوت کرده با برادرم اومدیم برای کارهای بیمه اش و مخارج بیمارستانی که بستری بوده دوتا شماره گرفتیم . شماره ی اون 200 هست ، بیا شماره اش را بگیر ، ای بابا به این می گویند خوشبختی ، بلندگو شماره ی 199 را که ایشان بودند ، اعلام کرد و بلافاصله مرا هم صدا زدند و کار انجام شد ، دم در خروجی گفتم لطف کردید، چه جوری جبران کنم ؟ گفتند برای پدرمان فاتحه بخوانید و رفتند ، اون خانومه خودشو بدو بدو به من رسوند و گفت گول این آدما را نمیشه خورد ، گفتم حرف آدمایی مثل شمارو نمیشه گوش کرد که نشستید و هی قضاوت می کنید .

نظرات 12 + ارسال نظر
نوشته های پراکنده دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:54 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
امیدوارم حال پدر گرامی خوب باشه همیشه
همین دیگه. بچه تهرانی و با کلاس. آرزوهاتم با کلاسه. می خوای بری اسپانیا. ما فوقش آرزو کنیم بریم لب جوب و برگردیم

یارو می خواد عروسی کنه ، یه مدرسه کرایه می کنه برای مهمونی ، می گن چرا می خوای عروسیتو تو مدرسه بگیری می گه آ خه خیلی کلاس داره حالا حکایت منه . خیال که میشه کرد .ما همون به قول شما ، جوب آب هم نداریم
ممنون از احوالپرسی شما. بهتره

مریم دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 ساعت 13:33 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام ویس عزیز
خوبی؟
بگو خوش شانسی هم بوده
حالا برای پدرشون فاتحه خووندی؟؟؟

سلام . واقعاً خوش شانسی آوردم. آره بابا خیلی خوندم.
راستی چه عجب به من سر زدی؟

پژمان دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 ساعت 13:48 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام
امیدوارم حال پدرتون خوب شده باشه
و خودتون هم در کمال تندرستی و شادمانی باشید.

سلاااام . ای بابا شما کجایید ؟ انگار همه در امواج زندگی گرفتاریم. امیدوارم در هر حالی که هستید سالم باشید.
ممنون از احوالپرسی شما ، بله بهترند.

ونوس دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 ساعت 14:12

سلام از ماست خانم احوال شما خوبه امیدوارم پدر رفع کسالت شده باشن وحال بهتری در انتظارایشون
ماهم خوبیم خدارو هزار بار شکر
دوست دارم الکی نمیگم از این بی نقاب بودن اخلاقت خوشم میاد

سلام دوست من . خدا را شکر پدرم بهترند.
من هم شما را دوست دارم.
گاهی این اخلاقم باعث گرفتاری شده ، یه روز جایی بودم یک نفر داشت ما را نصیحت می کرد که باید کار خیر کنید . که خدا دوست داشته باشه . منم گفتم یکی از کارایی که خودت کردی بگو ، باور کن فقط خواستم بدونم ولی ایشون گفت تو می خواستی مچ منو جلوی جمع بگیری.

باران سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:45

...
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جویی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین‌الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو ...
.
.
.
الهی!
خلق شکر ِ نعمتهای تو کنند
و من شکر ِ تو را !
نعمت بودن ِ توست ...


سلام بر ویس
و آرزوی صحت و سلامتی برای پدر بزرگوار

:)

سلام . ممنون از سر زدنتون .
راستش تنبلی کردم که حداقل یک بند آن را بنویسم که شما زحمت کشیدید.

مریم سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1392 ساعت 13:17 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

الهی فدات بشم خانومی
هستم بخدا... اما نمیدونم چرا سکوت کرده ام؟؟؟
ببخش منو

گاهی اینجوری میشه .نمی دونم چرا !! همینکه سالم باشی و شاد ، خوشحالم

جمال سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1392 ساعت 15:02 http://baranzolal

سلام و علیکم ویس عزیز ...دوست با معرفتم
اولا که :انشاا... خداوند شفای عاجل پدرتان را عنایت فرماید و سایه شان بر سرخانواده مستدام باد .
دوما :بله دیگه زندگی همینه همیشه کارها ی غیر مترقبه و غیر انتظار پیش می آید .انسانهای جورواجور با دیدگاهای جورواجور ....این متفاوت بودن وجه مشترک همه ی انسانها است .خداوند به ما آرامش درونی عنایت کند که بتونیم این تفاوتها را درک کنیم ....
من میگم خدا لطف کندبه ما : قبل از اینکه احساس ارزشمند بودن را بکنیم احساس موفق بودن را نکنیم .....

سلام . ممنون از احوالپرسی شما. بهترند خدا را شکر

متفاوت بودن بد نیست ، حتی در بسیاری مواقع جالب هم هست ، ولی اینکه بخواهیم همه ی دنیا را رنگ خودمان کنیم جالب نیست.
ایام بکام

جمال یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1392 ساعت 00:22

سلام ویس عزیز
عیدتون مبارک

ای وای مگر عید شده
شوخی کردم. عید شما هم مبارک

آفتاب سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 19:50

سلام ویس نازنینم .. خیلی وقته ازت خبر ندارم و حالت رو نپرسیدم .
نوشته ات خستگی داشت .. ان شاالله پدر بزرگوارت بهبود پیدا می کنه عزیزم .. خدا خیلی بزرگه ..نگران نباش توکل به خودش که حلال تمامی مشکلات است .

سلام. خوبم دیگه . می سازیم. چه کنیم.
پدرم هم بهتره.
خدا در تمام ذهنم همیشه هست. به او تکیه دارم.
خودت چطوری؟ خوبی انشاالله

خلیل سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 21:11 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

پس خوشبختی را یک لحظه حس کردی؛

" وان چه خواهد دلت ، همان بینی" !!

نه بابا حرفم یک چیز دیگه است.
سلام .حال شما ؟

پرنیان جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:58

سلام عزیزم
خدا کنه یک روزی برسه که دانش نانو، تمام مشکلات انسانی را در یک چشم بر هم زدن درست کنه . ولی خوب واقع بینانه که فکر کنیم می بینیم دیگه هیچ چیزی جذابیت خودش رو نداره. ما وقتی چیزی را به سختی به دست می یاریم و یا یک شادی پس از رنچ و اندوه زیاد، یک دیدار پس از یک دلتنگی و ... چقدر ... چقدر ... قشنگه.

اما خوب ! من الان ممنون می شم از دانش نانو اگر فردا صبح در جزایر قناری باشم

هزار بار کامنت گذاشتم و ثبت نشد . امیدوارم این بار دیگه بشه .

سلاملیکم . منم فکر می کنم کمی رنگ آدمی داشته باشیم بهتره تا اینکه همه چیز تکنولوژی بشه. باهات موافقم.
نکنه می خوای بری برای خودت قناری بیاری بی زحمت یکی هم برای من بیار حالا که تا اون جزیره میری
امان ازین بلاگ اسکای

همتا شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 23:24

سلام بر شما ویس عزیز امروز حالم خوب نبود و خیلی اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم خیلی لذت بردم الان که دارم مینویسم اشک میریزم احساس میکنم دارم با خودم حرف میزنم تمام احساسات منو به رشته تحریر در آورده بودید شما یه نابغه ای همتا از بوشهر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد