لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

ارغوان

تصاویر انتزاعی آخرش منو در خودش کشید. اسیر ذهنم شدم. بچه که بودم گاهی از مدرسه که می اومدیم بیرون زنگ خونه ها را می زدیم و فرار می کردیم.الان فکر می کنم چرا اونقدر ازین کار لذت می بردیم.از مردم آزاریش بگذریم ، اصلا چرا چنین کاری برامون خوشایند بود ؟ هنوزم نمی دانم شاید هیجانش ما را از اون همه تهدید همه جانبه برای درس خوندن دور می کرد و حالمونو خوب می کرد . مثل این روزا که من هی زنگ دلمو می زنم .یعنی راستش نمی خوام اینکارو بکنم ولی مثل بچگی ها بی دلیل دوست دارم. یک جور فرار از خود در خود است . خیلی این قرار ملاقات با خودمو دوست دارم.

ستاره می گوید :

دلم نمی خواهد غریبه ای باشم

میان آبی ها

ستاره می گوید :

دلم نمی خواهد ، صدا کنم اما ، هجای آوازم

به شب در آمیزد ، کنار تنهایی و بی خطابی ها

ستاره می گوید :

تنم درین آبی ، دگر نمی گنجد کجاست آلاله

که لحظه ای امشب

ردای سرخش را به عاریت گیرم

رها کنم خود را ازین سحابی ها

ستاره می گوید :

دلم ازین بالا گرفته ، می خواهم بیایم پایین

کزین کبودینه ، ملول و دلگیرم ، خوشا سرودن ها

و آفتابی ها

فکر کردم این گروه رفتن و آمدن با این همه حس ناخوشایند و خوشایند ، چگونه می توانند صبورانه به این زندگی پر از همیشه رضایت بدهند؟ که من هم ، هم تیمشان هستم . تمام آدما هم تیم این گروه ببین و بگذر هستند. یعنی وقتی که من دارم از این جا می رم که برم برای همیشه ، چه جوری این همه شوق و سرمستی را با خودم می برم. کجاست محل حضورش ؟ با که ، در چه گذرگهی ، چه وقت ، وقتی میریم کی می فهمه توی دلت چه خبر بوده ؟

فضا پر از صداست .صدای شوق ، شوق دوباره زنده شدن ، شوق زندگی ، از زیر خاک ، روی درختان ، جوانه ها شلوغ کردند ، دوباره زندگی سبز شروع می شود.

زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست ؟

بیداری شکفته ، پس از شوکران مرگ

زیباتر از درخت در اسفندماه چیست ؟

زیر درفش صاعقه و تیشه ی تگرگ

زیباتر از درخت در اسفندماه چیست ؟

عریانی و رهایی و تصویر بار و برگ

توی حیاط گنجشک ها جشن گرفته بودند و سروصدایی می کردند که بیا و ببین. نگاشون که کردم دیدم اونا می دونند داره چه خبر میشه ، برای همین خوشحالند . ولی اینجا بغل گوشمون ، اومدن بهار برای خیلی ها رنج آوره !! کاش می شد مثل گنجشک ها فقط آزاد نگاه کرد و رد شد ، کاش مثل گنجشک ها به لباس عید نیازی نبود تا پدری از نداشتن پول غصه بخوره ،

کاش می شد آدم باشیم . می گویند کوه به کوه نمی رسه و آدم به آدمی ، کاش یکی بیاد دل بچه های کار را شاد کنه .

دیدن کارناوال های خارجی شاد کننده است .چرا دیدن حاجی فیروز اشک ما رو در میاره .

این روزها خوندن شعر ارغوان ابتهاج آی می چسبه ، ارغوان ، من نمی دانم چرا هر سال بهار با عزای دل ما می آید...و حالا هی تصاویر ذهنم ورق می خوره و ورق می خوره .


نظرات 7 + ارسال نظر
جمال یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 23:36 http://baranzolal.blogfa.com/

نه تنها از دو چشم سحربارت شور می ریزد
که از تسبیح دستت دانه ماهور می ریزد

نیازی نیست حرفی یا حدیثی بر زبان آری
نگاهت، از زبان‌های جهان، دستور، می‌ریزد

پریشان کن شبم را با سرانگشتی که می‌دانی
پریشانی، غرورِ سرکشم را دور می‌ریزد

بیا و مشتِ اسپندی بپاش امشب بر این آتش
که از چنگِ زمانه هر نفَس کافور می‌ریزد

سکوت، آوازِ مقبولی‌ست بی‌شک در چنان جایی
که از هُرمِ نفَس‌ها شعله‌ی تنبور می‌ریزد

بیا آغوش بگشا بغضِ مستِ بی‌محابا را
کنون کز عطرِ تاکِ گیسویت انگور می‌ریزد

امیرحسین مدرس :
-------------------------------------
سلام دوست مهربان
تقدیم به شما با کمال احترام و ادب

خیلی زیبا بود. عالی ... خودتون چطورید؟ امید که خوب خوب باشید.

پرنیان دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:48

سلام
یادمه سوم دبیرستان بودم با دوستم زنگ یک خونه رو زدیم و تا اومدیم فرار کنیم، آقاهه پشت در بود و در کمال ناباوری در رو باز کرد. اون با تعجب به مانگاه میکرد ما با وحشت . آخر هم باورش نشد این حرکت غیر اخلاقی می تونه کار ما دوتا باشه . از پیچ کوچه با معصومیت هر چه تمام تر که گذشتیم از شدت خنده توی خاک های کوچه پیچ و تاب می خوردیم.
یادش به خیر ...

یک وانت پر از تشک های خوش خواب کنار خیابون پارک بود و یک آقائی رفته بود روی همه ی این تشک خوش خواب ها خوابیده بود . شاید حدود بیست تا تشک بود . من با همین دوستم به این منظره ی مسخره اونقدر خندیدیم که دل درد گرفتیم. اصلا" خنده داشت؟ دلهای ما بود خجسته بود ...

و یه عالمه از این خاطرات .

باید از همین لحظه هم لذت برد. هنوز هم باید به مردی که روی بیست تا تشک خوابیده خندید. هنوز باید به یک جک و یا یک فیلم خنده دار خندید. هنوز هم باید کودک درون بر اون دوتای دیگه غلبه کنه.

من هنوز به چیزهای مسخره می خندم و خوشحالم که هنوز کودک درونم نمرده .

شاد باشی دوست عزیزم .

تا زنده ایم نباید بگذاریم کودک درونمان بمیرد. لطافت ذهن و دل ما به همین حس ،ماندگار است.کلاً باید به دنیا خندید.
همیشه خندان باشی زیرا در خنده زیباتری .

نوشته های پراکنده دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 13:41 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
حال و احوال؟
این ماه آخری حسابی اعصاب منو خورد کرده و کلی کار سرم ریخته. همیشه اسفند همینطوره. چیکار میشه کرد
امیدوارم بهت خوش بگذره
حالا نظر مخالف داشتی در مورد فیلمه؟فکرشو می کردم
ولنتاین چیه؟همونه که گفتی چرا نمیای واسه روز ولنتاین بهم سر بزنی
شاد باشی و خوش بگذره

اسفند ماهی است که باید بیلان سالانه را داد. ماه شلوغیه.
فیلم زیبا بود.
ولنتاینم کجا بود ؟
خوبی خوشی ؟

معصومه سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 22:03

نبودن هایی هست .. که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند
کسانی هستند که هرگز تکرار نمیشوند ..
. و ت و .
همانی ک هیچ کس جایش را پر نمیکند ...
دل همین است دیگر .... !
مینشیند برای خودش خیال بافی میکند ...

دل می نشیند و خیالبافی می کند.

فرید پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:17 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام و درود بر شما
میدانم که خوبین، از این پست می شود فهمید خیلی چیزها را،
از بهار گقتید دیدم چقدر دلم پر است، دیدم چقدر می خواهد بنویسد، أمسال و در این ایام پایان سال فرصتی شد تا چندوقتی بستری بودم، انقدر حواسم به ذهنم بود که از جسم غافل شده و ده روز استراحت اجباری نصیبم شد، و چه خوب که اینگونه شد...
اینجا بیمارستان است،
اینجا صدای بهار یک دنیا غم دارد،
اینجا علی به بهار نمی رسد، التهاب صورتش تا تابستان هم نمی خوابد و فقط از بهار به اندازه پنجره ای سه در دو رو به ساختمانی بلند می فهمد که شب ها از زرق و برقش حس زندگی به تو دست می دهد،
اینجا پیرمرد هفتاد ساله چهل روز است که چشم انتظار ملاقات است، مدام فقط یک جمله را تکرار می کند، می خوام برم
و من ده شب است قبل خواب به او می گویم فقط چند روز دیگر، فکر می کنم فهمیده است که ملاقات کنندگانش سوری اند،
اینجا صدای بهار غمگین است و هر روز که می گذرد خیلی ها بیشتر مطمئن می شوند که به او نمی رسند،
اینجا همه دوست دارند بهار حال حال ها نرسد...

سلاااااااااام . ناراحت شدم .چی شده ؟ خدا شفا بده . چیز مهمی که نیست ؟ خسته کردید خودتونو .
آخ از فضای بیمارستان ، و مخصوصاً بیماری که ملاقات کننده نداشته باشه ، خیلی غمگینانه است .
مقصود تون از " اینجا " کدام بیمارستانه ؟ کنجکاوی نمی کنم . از سر شوکه شدنم برای بستری شدن شما می پرسم. ببخشید .
هوا برای تنفس سنگینه . مردمان غمگین از خودشون می پرسند چرا این نوروز اینقدر زود می رسه . یک گروهی دارند حساب کشورهایی که می خواهند بروند را می کنند و یک گروهی هم نمی توانند از بیمارستان ترخیص شوند چون پول ندارند . راستی هیچوقت بیمارستان سینا رفتید ؟ دل آدم به درد میاد که آدما اینقدر بی ارزشند برای کادر این بیمارستان.
بگذریم احساساتی شدم. خبر بدید که حالتون چی شد؟

آفتاب جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 13:16

سلام ویس نازنینم

من اگر بخوام اعتراف کنم کلی خلاف های دوران کودکی ام سنگین میشه

فکر کنم نگم سنگین ترم !

ولی الان دیگه از اون کارهای جذاب نمی کنم

سلام . خوبی ؟ کودکی کجا بود بابا ، دبیرستانی بودیم.

والا بهتره منم ساکت باشم .خیلی هایپر بودم. مثل ملخ این ور اون می پریدم. ولی گذشت ، مثل خیلی چیزای دیگه.

پژمان شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:44 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه

سلام . خوبم. خدا را شکر . شما چطورید ؟ شنیدم عید نزدیکه
نمی دونم شایعه است یا واقعیت داره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد