پنداشتی نبود،نه گاهی برای آهی،نه سوزی برای گدازی،نه شوری برای اشتیاقی،نه مشتاقی برای شوقی،رنگها در پی بی رنگی،لبخندها در پی اشکها،راستی در پی ناراستی،این سراب من بود.جایم اینجا نبود،درمیان قیل و قال وهیاهوی انسان معاصر،شاید باید کویری می شدم،یاشاید عاشقی در زمانه ی سرخ مشی ومشیانه،یا ناظری بر ورود ریواس به جهان،شاید نوزادی،که نوزاد باقی می ماند،وشاید آنکه در عشقبازی ی ازل باقی...
سلام
متن جالبی بود
موفق باشی
ممنون که به من سر زدی.
اه و صد اه از این سراب لعنتی