لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

شیدایی

پر کن پیاله را ،کاین جام آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد.دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد.در تمام این فراز و فرود،کسی چه میداند که تا کجا می روی و بر می گردی.چطور می توانم این جزیره ی سرگردانی را از امواج روزمرگی بیرون بکشم؟وبگویم آه زندگی  گاهی چقدر احمقانه دوستت دارم.شیدایی و شوریدگی ،همه جا با من است.یک دست جام باده و یک دست زلف یار/رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست/                                                        ای می بترم از تو/من باده ترم ازتو/پرجوش ترم ازتو/آهسته که سرمستم

نظرات 2 + ارسال نظر
زیبا بود جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:37

فتح باغ جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:18

روزمرگی ها مانند باتلاقی شده است که هر چه بیشتر در آن دست و پا می زنیم بیشتر در آن فرو می رویم . آیا میشود روزی باز گفت زندگی دوستت دارم ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد